دستش توسط دست های نسبتا چروک آجوما کشیده میشد و به سمت اتاقش میرفت."آجوما ، چرا انقدر با عجله منو اوردی تو اتاقی که ارباب گفته مال منه؟" جیمین با تعجب پرسید.
اجوما لبخندی زد و وارد اتاقک لباس ها شد. اونجا پر از لباس های زیبایی بود که اندازه ی جیمین دوخته شده بودن.
از لباس خواب های حریری گرفته تا کت شلوار های رسمی و شیک.
جیمین به تنوع لباس ها نگاه کرد و درحالی که با لبخند به رنگ های شاد لباس ها خیره بود گفت: "انگار توی یه مغازه ی لباس فروشی ام."اجوما لبخندی زد و همینطور که بین لباس خواب ها میگشت گفت:
_"از اونجایی که از دیروز ارباب جوان رفتارشون عجیب شده ، باید یه چیزی رو چک کنیم."امگا توجهش رو به اجوما داد.
"امکان نداره اونا رو بپوشم." با قاطعیت گفت و با نگاهی جدی به اجوما خیره شد.زن با نگاهی حق به جانب بهش خیره شد و دست به سینه ایستاد.
جیمین نگاهش رو از چشم های کاوشگر زن گرفت و اروم زمزمه کرد:
"خیلی خب اونطوری نگاهم نکن... از اولشم نباید از احساسم بهت میگفتم."زن خندید و دوباره مشغول گشتن شد ، تو این فاصله جیمین هم توی اتاق گشت زد و لوازم ارایشی گرونی که از بهترین برند ها بودن رو از نظر گذروند و پرسید:
"آجوما ارباب... این اتاق رو برای کسی اماده کرده بود؟"زن لبخندی به افکار احتمالی توی ذهن جیمین زد و جواب داد: "این اتاق ، اتاق لونای این عمارت بود."
جیمین متعجب به سمت زن برگشت و آجوما ادامه داد: "خانم این عمارت و مادر ارباب جوان ، زیباترین و مهربون ترین امگایی بود که من به چشم دیده بودم درست برعکس الفاش. پدر ارباب جوان بد اخلاق و عصبی بود ، اون گاهی لونا و ارباب جوان رو برای تخلیه عصبانیتش کتک میزد. ارباب جوان بخاطر زخم هایی که از اون کتک ها روی بدنش ردی به جا گذاشتن هرگز همراه کسی به استخر نمیره و همیشه لباس هاش تا حد زیادی پوشیده و چفت تنشه."
زن آه غمگینی کشید و با یاداوری اون اتفاقات و صداهای دلخراش با غم سرش رو پایین انداخت و ادامه داد:
_"مادر ارباب بخاطر کتک ها بیمار شد و نهایتا ما و ارباب جوان رو تنها گذاشت. از اون روز به بعد ارباب جوان ساکت تر و غمگین تر میشد ، هر روز از مدرسه با سر و صورت زخمی و کبود برمیگشت ، انگار بچه های دیگه ازارش میدادن و وقتی خونه میومد ، ارباب بزرگ بخاطر کتک خوردنش تنبیهش میکرد و از یه روزی به بعد دیگه به ارباب جوان اجازه نداد به مدرسه بره و همینجا توی خونه درس خوند ، دور از بچه های هم سن و سالش."جیمین دستش رو با ناراحتی روی دهانش گرفته بود و با چشم هایی اشکی به زن نگاه میکرد. اون الفا چطور تمام این سختی هارو پشت سر گذاشته بود؟
پس دلیل این بی رحمی و خشم رفتار های پدرش بود.
جیمین احساس تاسف میکرد برای افراد بی لیاقتی که پدر و مادر میشدن و بچه هاشون رو ازار میدادن.
YOU ARE READING
𝗣𝘂𝗿𝗲 𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱
Fanfictionجیمین امگا و آیدل معروف بعد از اینکه با دوستش تهیونگ از خرید بر میگرده توسط یه آلفای خون خالص و بی رحم دزدیده میشه. چی انتظار امگای بیچاره رو میکشه؟ _________________________________________ عنوان : Pure Blood | خون خالص نویسنده: AHURAPAKZAD ژانر...