,Part 8,

907 102 14
                                    


با صدای بلند شکستن در چشم هاش رو به سختی باز کرد. دیدش اونقدر تار بود که نمیتونست تشخیص بده شخصی که داره به سمتش میدوه کیه.

تنش تو اتیش داغی میسوخت و گلوش خشک شده بود ، تمام تنش درد میکرد و سرش همزمان با ضربان تند قلبش نبض میزد.
دست ها و پاهاش جونی برای تکون خوردن نداشتن و گوش هاش چیزی نمیشنید.
چه بلایی سرش اومده بود که انگار توی مرگ هنوز زندگی میکرد؟
با درد وحشتناکی که توی تنش پیچید فهمید که اون شخص ، بدنش رو توی آغوشش گرفته و داره به سمت در خروجی خونه میدوه.

نفس هاش اروم و کند بود و سرش گیج میرفت ، حالش به هم میخورد و معده اش به هم میپیچید ، قفسه سینش به شدت درد میکرد و میتونست احساس کنه که توی دمای زیاد بدنش داره میسوزه و ذوب میشه.
پلک هاش دیگه جونی برای باز موندن نداشتن پس چشم هاش رو بست و به خودش اجازه داد تا دوباره تو دنیای خواب غرق بشه.

.....................

از ماشین پیاده شد و به سمت ورودی اورژانس دوید و فریاد زد:
"کمک کنین ، لطفا ، اون حالش خوب نیست."

پزشکی که مشغول صحبت کردن با پرستار ها بود به سرعت به سمت تهیونگ برگشت و به سمتش دوید و درحالی که سعی میکرد الفایی که به شدت رایحه ی ترسیده اش رو ازاد میکرد رو اروم کنه به پرستار ها اشاره کرد که با برانکارد ، شخص بیمار رو از توی ماشین الفا خارج کنن.

_"اقا لطفا اروم باشید ، اینجا بیمارستانه و تعداد زیادی از بیمار ها و کادر درمان امگا هستن ، لطفا رایحه ات رو کنترل کن ، من بهت قول میدم که حال بیمارتون خوب میشه."
پزشک گفت و تهیونگ به چشم های بتا خیره شد ، اون چطور فهمیده بود داره رایحه ازاد میکنه؟

آلفا که حالا به خودش اومده بود نفس بریده ای کشید و به سختی رایحه ی ترسیده اش رو کنترل و نهایتا بلاک کرد.

پرستار ها و بیمار هایی که در معرض رایحه اش بودن ، بالاخره نفس راحتی کشیدن و با کنترل بیشتری مشغول انجام کارهاشون شدن.

پزشک بتا به سمت اتاقی رفت که جیمین رو برده بودن ، بالای سر امگا ایستاد و بعد از چک کردن علائم حیاتی بیمارش آهی کشید و به سمت تهیونگ که در سکوت و نگرانی به دیوار تکیه زده بود و به چشم های بسته ی جیمین خیره بود ، برگشت و پرسید:
_"شما جفتش هستین؟"

تهیونگ به شدت سرش رو به نشونه منفی تکون داد و تکیه اش رو از دیوار گرفت.

_"عجیبه..." پزشک گفت و دوباره به جیمین نگاه کرد.
آهی کشید و به پرستار بتا گفت:
_"بهش مهارکننده فرومون و ارامبخش تزریق کن."

پرستار سرش رو به نشانه تفهیم تکون داد و مشغول شد.

پزشک به سمت آلفا رفت و کنارش ایستاد.
_"امگایی که همراهتونه با جفتش به مشکل خورده؟"

𝗣𝘂𝗿𝗲 𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱Where stories live. Discover now