Part 13

1.1K 106 24
                                    

زیر کاغذ قرارداد رو امضا زد و روانویسش رو به طرفی پرت کرد.
خسته بود ، از سرو کله زدن با کارگر ها و کارمند ها و بد تر از همه سهامدار ها جونش به لبش رسیده بود و در حال عروج به سمت خداوند متعال بود.

در با شدت باز شد و هوسوک درحالی که سرش توی گوشی بود وارد شد.
جونگ‌کوک با پوکر ترین حالت ممکن نگاهش کرد و آهی کشید.
_"علیک سلام!"

-"نکنه انتظار داشتی من اول سلام کنم؟" پسر بزرگ تر گفت و گوشیش رو خاموش کرد و روی میز انداخت.

_"اوه البته که نه شما هیونگی عزیز منی!" با تمسخر و لحن چندش اوری کلاماتش رو به زبون اورد و باعث شد هوسوک چند بار عق بزنه.

-"چندش احمق." میون عق زدن هاش گفت و نفس عمیقی گرفت.

_"منم دوستت دارم هیونگ!"

-"خانم جئون آدرس خونه جدیدت رو گرفت ، داره میره پیش امگات." با اینکه قبول داشت همچین خبری رو دیر به کوک رسونده اما انتقام خوبی بود که تا به خونه برسه آلفای سرتق مقابلش رو بترسونه.

_"چی؟" رنگ از رخ جونگ‌کوک پرید و هوسوک رو نگران کرد.

-"الهه ماه... عمت هیولایی چیزیه؟"

_"ب-بد تر از اون..." عرق سرد روی پیشونیش روی گونه های سر میخورد.
میدونست باید بره خونه وگرنه ممکنه جیمین اسیب ببینه اما تمام تنش با یاداوری خاطرات سست شده بود.
دیگه حتی صدای هوسوک رو هم نمیشنید.

فلش بک'

کمربند توی دست های پدرش چشم هاش رو گرفته بود ، تمام تنش میلرزید و وجودش یخ زده بود ، مادرش دیگه نبود تا ازش محافظت کنه..
ترسناک بود ، این خونه بدون مادرش پر از هیولا بود.

-"اون با بچه های طبقه پایین جامعه بازی میکنه ، جای اینکه بشینه و حساب کتاب یاد بگیره میره تو کوچه و مثل اواره ها با بچه هایی که در سطح خانوادمون نیستن بازی میکنه!" عمه اش با نفرت و انزجار تمام چیزی که جونگ‌کوک تلاش در مخفی نگه داشتنش داشت رو برای پدرش بازگو کرد.

-"توی احمق..." همین دو کلمه از دهان پدرش خارج شد و بعد صدای شکافته شدن هوا توسط کمربند و درد وحشتناکی که به جسم کوچیکش وارد میشد...

پایان فلش بک'

سرش رو به طرفین تکون داد و بالافاصله بلند شد ، کتش رو برداشت و بی توجه به هوسوک از شرکت خارج شد  ، باید به امگا و توله تازه اش میرسید ، باید ازشون مراقبت میکرد.

.....

....

با لبخند کم رنگی به خانمی که از اجوما شنیده بود عمه‌ی جونگ‌کوکه نگاه میکرد و تلاشش این بود که زیر اون نگاه های کاوشگر و خریدارانه ابرو کج نکنه.

لانا سینی چای رو مقابل خانم جئون گرفت ، همه عمارت میدونستن چه فاجعه ای درحال وقوعه اما چاره چی بود؟ اون زن عمه ی ارباب بود!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 11 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝗣𝘂𝗿𝗲 𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱Where stories live. Discover now