«قسمت سوم»

169 35 0
                                    

مینهو، همونطور که قولش رو داده، صبح روز بعدش برای رفتن به دانشکده با حوصله زیر پله­‌ها منتظر چان می­ایسته. و وقتی که بالاخره کلیدش رو توی جیبش سُر میده و از پله‌ها پایین میاد، لبخند گرم و خوش­آمد گویانه­‌ای به روش میپاشه و همه چیز دوباره سرجای خودش برمیگرده.

به نظر میرسه اوضاع آشفته­‌ی هفته­‌ی پیش به راحتی ناپدید میشه، اگر چه بعضی وقت­‌ها که مینهو فکر میکنه چان نگاهش نمیکنه، میتونه کشمکش و فشاری رو که هنوز توی چشم­‌های مینهو به مقدار خیلی کمی مونده ببینه. اما این معمولا طبیعیه، هردو اونها کنار همدیگه توی هوای خنک صبح روی نیمکت، منتظر اتوبوس میشینن تا از راه برسه. مینهو درحالی­‌که صورتش رو به سمت خورشید گرفته و زیر نور و گرمای ملایمش آروم گرفته با چشم­‌های نیمه باز به خورشید نگاه میکنه. شبیه گربه­.ای شده که داره حموم آفتاب میگیره و چان خیلی خیلی زیاد دوستش داره. و برای یک بار، و فقط امروز، بالاخره این فکر اذیتش نمیکنه.

با شونه­.ی خودش ضربه­‌ی آرومی به شونه­‌ی مینهو میزنه. "هی! حالت خوبه؟!"

مینهو هوم آرومی میگه. "راستش هیونگ آره! خوبم." چشم­‌هاش رو باز میکنه و سرش رو به طرف چان میچرخونه و نگاهش رو توی صورتش میگردونه."تو خوبی؟"

چان آب دهنش رو قورت میده، صورت­‌هاشون نزدیک هم دیگه­‌ است و چشم­‌های مینهو عمیق و جدی، بدون اینکه پلک بزنه، خیره­‌ی چشم­‌های چان شدن. چان سر تکون میده،"آره."

"از دعوا کردن با تو متنفرم هیونگ."

لبخند کوچیکی میزنه، یه گوشه­‌ی لبش بالا میره، و ضربان قلبش با تلاش مینهو برای نخندیدن و موفق نشدنش، نامنظم میشه. "ما همه­‌ی این سال‌ها رو دعوا میکردیم. تو اینو میدونی، درسته؟ اون موقع رو یادته که منو از رو میله­‌ی بارفیکس هل دادی؟!"

سکوت دم صبحیِ محله­‌ی چان زیر پق بلند خنده­‌ی مینهو میشکنه. دستش بالا میاد تا دهنش رو بپوشونه و دندون­‌هاش رو مخفی کنه، اما این هیچ کمکی برای کم کردن صدای بلند خنده­‌اش نمیکنه. "اوه پسر تو خیلی عصبانی بودی!"

"تو هلم دادی! باید ازت تشکر میکردم؟!"

وقتی مینهو سعی میکنه با شیطنت تنه ای به بازوش بزنه خودش رو عقب میکشه. "تو میخواستی قبل از من امتحانش کنی درحالی­که نوبت من بود!"

"من ازت بزرگترم" همونطور که به مینهو اجازه میده تا روی نیمکت هلش بده میخنده. به چان که به پهلو روی نیمکت درازکش شده نگاه میکنه، بهش لم میده، آرنجش رو روی رون چان میگذاره و چونه­‌اش رو توی دستش میگیره. نفسش رو با خیال راحت بیرون میده، لبخندش هنوز هم با پافشاری سرجاش مونده.

Flux / فلاکسWhere stories live. Discover now