مینهو، همونطور که قولش رو داده، صبح روز بعدش برای رفتن به دانشکده با حوصله زیر پلهها منتظر چان میایسته. و وقتی که بالاخره کلیدش رو توی جیبش سُر میده و از پلهها پایین میاد، لبخند گرم و خوشآمد گویانهای به روش میپاشه و همه چیز دوباره سرجای خودش برمیگرده.
به نظر میرسه اوضاع آشفتهی هفتهی پیش به راحتی ناپدید میشه، اگر چه بعضی وقتها که مینهو فکر میکنه چان نگاهش نمیکنه، میتونه کشمکش و فشاری رو که هنوز توی چشمهای مینهو به مقدار خیلی کمی مونده ببینه. اما این معمولا طبیعیه، هردو اونها کنار همدیگه توی هوای خنک صبح روی نیمکت، منتظر اتوبوس میشینن تا از راه برسه. مینهو درحالیکه صورتش رو به سمت خورشید گرفته و زیر نور و گرمای ملایمش آروم گرفته با چشمهای نیمه باز به خورشید نگاه میکنه. شبیه گربه.ای شده که داره حموم آفتاب میگیره و چان خیلی خیلی زیاد دوستش داره. و برای یک بار، و فقط امروز، بالاخره این فکر اذیتش نمیکنه.
با شونه.ی خودش ضربهی آرومی به شونهی مینهو میزنه. "هی! حالت خوبه؟!"
مینهو هوم آرومی میگه. "راستش هیونگ آره! خوبم." چشمهاش رو باز میکنه و سرش رو به طرف چان میچرخونه و نگاهش رو توی صورتش میگردونه."تو خوبی؟"
چان آب دهنش رو قورت میده، صورتهاشون نزدیک هم دیگه است و چشمهای مینهو عمیق و جدی، بدون اینکه پلک بزنه، خیرهی چشمهای چان شدن. چان سر تکون میده،"آره."
"از دعوا کردن با تو متنفرم هیونگ."
لبخند کوچیکی میزنه، یه گوشهی لبش بالا میره، و ضربان قلبش با تلاش مینهو برای نخندیدن و موفق نشدنش، نامنظم میشه. "ما همهی این سالها رو دعوا میکردیم. تو اینو میدونی، درسته؟ اون موقع رو یادته که منو از رو میلهی بارفیکس هل دادی؟!"
سکوت دم صبحیِ محلهی چان زیر پق بلند خندهی مینهو میشکنه. دستش بالا میاد تا دهنش رو بپوشونه و دندونهاش رو مخفی کنه، اما این هیچ کمکی برای کم کردن صدای بلند خندهاش نمیکنه. "اوه پسر تو خیلی عصبانی بودی!"
"تو هلم دادی! باید ازت تشکر میکردم؟!"
وقتی مینهو سعی میکنه با شیطنت تنه ای به بازوش بزنه خودش رو عقب میکشه. "تو میخواستی قبل از من امتحانش کنی درحالیکه نوبت من بود!"
"من ازت بزرگترم" همونطور که به مینهو اجازه میده تا روی نیمکت هلش بده میخنده. به چان که به پهلو روی نیمکت درازکش شده نگاه میکنه، بهش لم میده، آرنجش رو روی رون چان میگذاره و چونهاش رو توی دستش میگیره. نفسش رو با خیال راحت بیرون میده، لبخندش هنوز هم با پافشاری سرجاش مونده.
YOU ARE READING
Flux / فلاکس
Fanfictionاز زمانی که مینهو توی شکم مادرش بود، چان و مینهو بهترین دوستان هم محسوب میشدن. یه جایی میانهی این راه و زندگی پر شده از همدیگه شون، چان میفهمه که عاشق مینهو شده. اما اعترافش به مینهو خیلی ناخواسته و ناگهانی و دردناک انجام میشه. باید دید آیا احساس م...