یک هفته میگذره.
بعد هفتهی دوم.
هیچ خبری نمیشه.
سکوت مطلقی که برقرار شده چیز جدیدی نیست، ولی با عصبانیتی که وجود داره این سکوت اصلا راحت نیست. حتی موقعی که بیست سالشون بود و سه هفته با مینهو حرف نزد، یه چیزی در مورد فاصلهای که بینشون به وجود اومده بود بهش میگفت این فاصله تموم شدنیه؛ میگفت که علیرغم سنگینیِ دعواشون، آخرش با هم آشتی میکنن. دوستیشون التیام پیدا میکنه و به شکل نرمالش ادامه پیدا میکنه، حتی اگه شده با یه تفاوت خیلی کوچیک.
الان اونطور نیست، و این میسوزوندش، مثل شعلهی شمعی که درست زیر قلبش نگه داشته شده. خیلی زود به خواب میره؛ خیلی کم غذا میخوره و زنگ خوردنهای گوشیش رو نادیده میگیره و واسه اینکه به ادامهی استراحتش برسه یه طرف پرتش میکنه. اوقات بیداریش صرف زل زدن به سقف میشه، و همینطور دیوار حمام، و تلوزیونی که زندگیهای ساختگی و تقلبی مردمی رو نشون میده که زندگیشون خیلی عالیه و مشکلاتشون رو بدون کوچکترین خطا و اشتباهی حل میکن و در آخر حتی بعد از همهی اتفاقات با خوشحالی زندگی میکنن. جای تعجبه که یه لگد درست وسط تلوزیون پرت نمیکنه.
به ندرت از خونهاش بیرون میره. وقتهایی هم که از خونه بیرون میزنه، فقط به رامن فروشی کنار خیابون میره تا خیلی اتوماتیک روی کانتر مغازه سرپا رامن قورت بده و قهوهی تلخ بنوشه. یه موقعها هم فقط راه میره، ساعتها و ساعتها، تا اینکه خورشید غروب میکنه و متوجه میشه مایلها از خونهاش دوره و مجبوره برای برگشت مترو سوار بشه. قبلا شبها، وقتی نور فلئورسنت مترو همه جارو روشن میکرد، بهش آرامش میداد. اما حالا، فقط باعث میشه یاد درخشندگی دندانهای سفید مینهو بیفته، وقتهایی که میخندید و بعد با دستهای ظریفش لبخندش رو میپوشوند.
سرش رو به عقب تکیه میده، چشمهاش رو میبنده و جون میده تا فراموشش کنه.
*
بعد از دو هفته پیچوندن کلاسها و گشت زدن توی شهر تا وقتی که توی مترو خوابش ببره، بالاخره به استادش ایمیل میفرسته. اگه قرار باشه باقی زندگیش به شکل یک فاجعه بگذره، حداقل حق این رو داره که به یک چیز امیدوار بمونه.
گیرنده : jonesm@scc.edu.kr
فرستنده : chanbang1003@scc.edu.kr
موضوع: عدم شرکت در کلاسها
پروفسور جونز سلام،
این اواخر من به شدت بیمار شدم، و در آینده هم نمیتوانم در کلاسها حضور داشته باشم. نمیدانم دقیقا چه زمانی برای شرکت در کلاسها سلامتی لازم را به دست خواهم آورد. در صورت امکان به من اجازه دهید تکالیف را از منزل برایتان ارسال نمایم.
BINABASA MO ANG
Flux / فلاکس
Fanfictionاز زمانی که مینهو توی شکم مادرش بود، چان و مینهو بهترین دوستان هم محسوب میشدن. یه جایی میانهی این راه و زندگی پر شده از همدیگه شون، چان میفهمه که عاشق مینهو شده. اما اعترافش به مینهو خیلی ناخواسته و ناگهانی و دردناک انجام میشه. باید دید آیا احساس م...