«قسمت سیزدهم»

140 34 9
                                    



چیزی که درمورد از دست دادن وجود داره اینه که کمتر مربوط به از دست دادنه و بیشتر درمورد به دست آوردن چیزهای متعدد دیگه اس. اگه درموردش از مینهو پرسیده میشد، از دست دادن چان رو تعریف میکرد و بعد تلاش میکرد تا توضیح بده دقیقا چقدر زیر بار چیزهایی که بعدا به دست آورده خم شده؛ غم، دردِ قلب؛ مسئولیت تلخ اینکه میدونست بین فاصله­ی حداکثر چند اینچیِ از دست داده­ها و به دست آورده­ها، چیزهایی وجود داره. البته که چان رفته، اما درمورد همه­ی چیزهایی که پشت سرش جا گذاشته چی؟ خاطرات، بوی ادکلنش که توی گوشه ای از کاناپه­ی مینهو رسوخ کرده، یک مشت لباس که بعد از شب­ها پیشش موندن جا گذاشته و مینهو اون هارو با دقت توی دراور پایینی چیده.

پیراهن­ها بدترینن. همشون برای مینهو خیلی بزرگن: آستین­ها بزرگ و پهنن و قسمت بالای دست­هاش رو میبلعن، و بدن لاغرش رو به یه جعبه تبدیل میکنن طوری که پارچه­ی لباس روی رون­هاش میفته. دو جین از اونها وجود داره، طی سالها چان اونها رو روی زمینِ اتاق خواب مینهو مینداخت و میگفت خب مینهویا، من لباس­هام رو بعدا خونه میبرم، چون اون همیشه برمیگشت و بهشون نیاز پیدا میکرد. اما توی غیبت طولانی چان، مینهو به سختی دلیل پیدا میکرد تا بهشون دست بزنه تا وقتی که متوجه شد میتونه اونها رو موقع خواب بپوشه.

اولش بامزه بود؛ چانگبین بهش خندیده بود چون پیرهنی پوشیده بود که روش طرح تیم بسکتبال آمریکایی بود و همه میدونستن که مینهو هیچ علاقه­ای به ورزش نداره. اوایل ناله کرده بود و بهش گفته بود چقدر با اونها خوب دیده میشه، دست­های بزرگش روی پوست برهنه­ی رونش که لباسش اونها رو نپوشونده بود، بالا میرفتن و زیر پیرهنش حرکت میکردن تا جای جای بدنش رو لمس کنن. اما با بیشتر شدن شب­هایی که چانگبین توی خونه­ی مینهو میموند و مینهو پیراهن­های بیشتری رو از توی دراور پایین مثل یه کیف جادویی بیرون میاورد، بالاخره لامپ روشن توی مغز چانگبین خاموش شد.

"مینهویا،" درحالی­که روی تخت مینهو دراز کشیده نگاهش میکنه. کمی به سمتش برمیگرده و بهش خیره میشه. به بدن لختِ... دوست پسرش؟ دوستی که باهاش همچین کارایی میکنه؟ معشوقش؟ مینهو نمیدونه اسمش رو چی بزاره پس هیچ اسمی روش نمیزاره. نگاهش رو برمیگردونه و کارش رو برای گشتن دنبال لباس زیر توی دراورش ادامه میده.

"هوم؟"

صداش آرومه، تقریبا با کم­رویی همراهه. "این لباسایی که همیشه موقع خواب میپوشی،"

مینهو لباس زیرش رو پوشیده و دقیقا دنبال یکی از اون پیراهن­هاییه که چانگبین درموردشون حرف زده. یکی رو به صورت تصادفی برمیداره و درحالی­که دراور رو با پاش میبنده، پیراهن رو از روی سرش رد میکنه. طوری که چانگبین در حال حاضر نگاهش میکنه -یک دستش زیر سرشه و ابروهاش رو بالا داده- باعث میشه قلبش توی گوش­هاش با اضطراب بتپه. مینهو حوله­ای رو که موقع بیرون اومدن از حمام زمین انداخته بود برمیداره و صرفا به خاطر اینکه کاری با دست­هاش انجام بده، اون رو روی موهاش میکشه. "خب؟ لباسام چی؟"

Flux / فلاکسTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon