part 81

143 32 7
                                    

خودش میتونست غذا بخوره اما وقتی اون غذا رو سوهو با دست خودش دهنش میذاشت براش هزار برابر مزه بهتری داشت بنابراین مثل کل دو روز گذشته خودش رو به موش مردگی زد و حالا داشت قاشق غذا رو از دست سوهو میخورد... لعنتی کیوت مثل یه دوست پسر واقعی ازش مراقبت میکرد و تهش میگفت دوست پسرش نیست
با زنگ خوردن گوشی سوهو دستش وسط راه متوقف شد و نگاهی به اسم مخاطب انداخت و با دیدن اسم مای بکهیون دستش رفت تماس رو جواب داد و روی اسپیکر گذاشت و در حالی که باز قاشق رو سمت مبین میگرفت گفت:
- یوبوسیو
- هیونگ تو الان کجایی؟
- خونه
از اینجا به بعد سوالات بکهیون عجیب شد:
- خونه چیکار میکنی؟
- بکهیون مردم عادی خونه چیکار میکنن؟
- مردم عادی تو خونه سکس میکنن ولی تو عادی نیستی چون همین الان با خبر شدم دوست پسرت رو دزدیدن
سوهو اخم کرد و قاشقی که تا دهان مبین فقط یک سانتی متر فاصله داشت رو عقب کشید و گفت:
- من دوست پسر ندارم
- یعنی الان دوست پسر نداشتن تو مهم تر از اینه که دوست پسر سابقت رو دزدیدن؟
سوهو چند ثانیه سکوت کرد و بعد جواب داد:
- کی گفته دزدیدنش؟
- داداشش
سوهو نتونست از چشم تو چشم شدن با مبین جلوگیری کنه و با تعجب گفت:
- ها؟
- امروز رفته بودم برای ضبط اهنگ سولوم و سراغش از مدیرش گرفتم گفت انگار برادرش اومده استدیو اعلام کرده که مبین رو دزدیدن و باید تا یه مدت کارا تنها انجام بدن
مبین ریز خندید و سوهو بهش چشم غره رفت و پرسید:
- چرا آخه کسی باید اونو بدزده؟ آیدول که نیست
به جای بکهیون صدای کای پخش شد و این نشون میدادم هر دوشون کنار هم دارن حرف میزنن:
- دقیقا سوال ما هم همینه هیونگ چرا دزدیدیش آخه
سهون با شیطنت گفت:
- احتمالا از پشت خوب چیزیه شاید  هیونگ از اون شب خوشش اومده میخواد تکرارش کنه
نه فقط گوشاش حالا از خجالت کل صورتش قرمز بود پس با عصبانیت سر اون سه تا بچه پرروی قدر نشناس و البته این یکی بچه پرروی جلوش که از خنده زیاد دستش رو روی دهنش گذاشته بود تا صداش به گوش بقیه نرسه داد زد:
- یاااا با همه تونم بسه... خجالت نمیکشید؟ آدم با هیونگش اینجوری حرف میزنه؟
بکهیون منظور دار پرسید:
- یعنی میخوای بگی واقعا کسی که دزدیده اش تو نیستی؟
- چیه شماها پلیس شدین یا کارآگاه دنبال افراد دزدیده شده میگردین؟
- نه هر فردی فقط اونی که تو دزدیده باشی
سوهو گوشی برداشت و قبل از قطع کردنش سر هر سه نفرشون فریاد زد:
- میگم من ندزدیدم
قطع که کرد مبین بین خنده هاش منظور دار پرسید:
- یعنی تو منو ندزدیدی؟
- برای چی باید بدزدمت تو با پای خودت اومدی اینجا
-نمیدونم شاید از اون شب...
سوهو بدون اینکه حواسش باشه با عصبانیت بهش نزدیک شد و تشر زد:
- یااا
اما درست قبل از اینکه جمله اش رو بگه متوجه این شد که با این کارش الان دقیقا روی تن مبین خیمه زده پس صداش رو پایین اورد و گفت:
- من... ندزدیدمت
- شاید خودت خبر نداشته باشی ولی این کار رو کردی
فقط چند سانتی متر سرش رو بالا تر گرفت و بعد از اینکه فقط یک ثانیه با لبش لب سوهو رو لمس کرد ادامه داد:
- تو خیلی ساله قلب منو دزدیدی
سوهو انقدری شوکه شد که برای چند لحظه توی اون حالت موندو بعد یهو عقب کشید و در حالی که از شدت شوک وارده عصبی بود گفت:
- یااا گفتم فقط میخوام بهت فرصت بدم واسه چی داری بام لاس میزنی
نموند که مبین جوابی بده و با سرعت به اتاق رفت تا پنهان شه
مبین به رفتار کیوتش بلند خندید و از پشت در بسته اتاقش صداش زد:
- ای بابا هیونگ کجا رفتی من گشنمه
صدایی که از سوهو نشنید خنده شیطنت آمیزی کرد و قاشق رو بردشات و سوپ رو روی لباسش ریخت انقدری کم بود که راضی نشد پس این بار کاسه برداشت و بعد از چندین بار فوت کردنش فقط کمی از محتویات کاسه رو روی لباسش ریخت و یهو داد زد:
- آخ سوختم آی... مردم یکی نیست به داد من بدبخت مریض برسه سوختم
سوهو با استرس از اتاق بیرون رفت و با دیدن لباس مبین حتی نیاز نداشت چیزی بپرسه سمتش رفت و با گوشه پیرهن خودش شروع به پاک کردن لباس مبین کرد اما مبین دست از تلاش بیشتر برنداشت فقط صداش رو پایین آورد و با مظلومانه ترین لحن ممکن گفت:
- سوختم هیونگ خیلی داغه
سوهو دست از تمیز کردن لباس برداشت و شروع به باز کردن دکمه ها کرد و البته که فراموش نکرد سرزنشش کنه:
- چرا ریختی رو خودت آخه؟
- خب گشنم بود تو هم که منو تنها ول کردی رفتی هیونگ اگه میخواستی منو تنها بذاری پس اصلا واسه چی منو دزدیدی آوردی پیش خودت
آخرین دکمه رو باز کرد و انگشتش رو تهدید آمیز مقابل مبین گرفت و گفت:
- بهت گفتم من ندزدیدمت و جرات نکن اون حرف یکم قبلت تکرار کنی
مبین موذیانه گفت:
- باشه تکرارش نمیکنم به هرحال که میدونیش
برای فرار کردن از فرار دوباره حرفش رو نشنیده گرفت و حواسش رو به سوختگی خیلی کوچیک سینه و شکم مبین داد:
- زیاد نسوخته احتمالا اونقدرا هم داغ نبوده میرم پماد بیارم بزنیم روش
کمی بعد همراه یه پماد برگشت و کنار مبین نشست مقداری از پماد رو روی انگشت اشاره اش مالید و با احتیاط زیاد به جای سوختگی زد به محض برخورد نوک انگشتش با تن مبین کاملا محسوس رعشه تن مبین رو زیر دستش حس کرد و گفت:
- نترس پمادش سوزش نداره
- نمیترسم فقط احتمالا خودت میدونی تن من به لمس های تو حساسه
نگاه سوهو از روی جای سوختگی بالا اومد و به چشمهای مبین رسید مبین بهش لبخند زد اما سوهو نمیتونست در جوابش لبخند تحویل بده حقیقتا براش سخت بود هم زمان که جلوی خودش رو میگرفت تا واکنشی نشون نده خودش رو بیخیال هم نشون بده
- همین قدر کافیه... لباست کثیف شده میرم برات لباس بیارم عوض کنی
با رفتنش مبین عمیقا لبخند زد حس میکرد الان یه قدم به به دست آوردن دوباره قلب سوهو نزدیک تر شده سوهو همراه یه پیرهن برگشت به مبین برای درآوردن پیراهن قبلی کمک کرد و و پیرهن جدید رو با احتیاط از دست گچ گرفته اش عبور داد بعد از بستن دکمه آخر در حال بلند شدن گفت:
- میرم برات باز سوپ...
حرفش با کشیده شدن دستش توسط مبین نصفه موند بخاطر شدت فشار دست مبین باز روی مبل پرت شد اما قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه مبین لبه تیشرتش رو گرفت و بالا کشید مچ دست مبین رو فوری گرفت و با اخم گفت:
- چیکار داری میکنی؟
مبین خیلی عادی انگار طبیعی ترین کار ممکن لخت کردن کسی که همین یکم پیش گفته بود دوست پسرم نیستی باشه جواب داد:
- هیچی کمکت میکنم تو هم لباس عوض کنی ببین لباس خودت هم بخاطر من کثیف کردی
صدای سوهو آهسته بود اما میلرزید
- نکن مگه نمیدونی منم به لمس های تو حساسم؟
طوری این حرف شوکه اش کرد که حتی نتونست باز جلوی بلند شدن سوهو رو بگیره
برگشتنش این بار بیشتر از قبل طول کشید کاملا پیدا بود اول تلاش کرده خودش رو آروم کنه و بعد این بار با یه ظاهر تمیز و یه کاسه سوپ دیگه برگشت مبین به محض دیدنش گفت:
- وای هیونگ بالاخره اومدی؟ چرا هرچی صدات میکنم جواب نمیدی بیا اینجا کمکم کن
- چیو کمک کنم؟ چه کمکی میخوای؟
- میخاره
- ها؟
- میگم میخاره پام خیلی میخاره
- خب بخارونش
- داخل گچ پام میخاره هیونگ اون پایین پایین
- اوه... خب من... وایسا ببینم چیزی پیدا میکنم که فرو کنیم اون تو
- سیخ نداری تو خونه؟
- سیخ چیه؟
مبین تازه به یاد آورد کره ای ها روش کباب کردن متفاوتی داشتن پس کلا بیخیال شد و گفت:
- هیچی بابا چند تا چاپستیک بهم بچسبون... فکر کنم دو تا یا سه تا بس باشه فقط زود دارم میمیرم
سوهو لبخندی زد و در حال بلند شدن گفت:
- هیچکی از خارش نمرده موبین شی
مبین توی جاش وول خورد و با ناامیدی گفت:
- هیونگ سری بعد یه جات که خارید حداقل برای یه دیقه نخارون و بعد بهت میگم کسی از خارش میمیره یا نه
سوهو خندید و همراه چند تا چاپستیک چوبی و یه چسب برگشت کنار مبین نشست و مشغول چسبوندن چاپستیکا بهم شد مبین که حرکات کندش رو دید باز نق زد:
- هیونگ اثر هنری که خلق نمیکنی زود باش سریعتر
- میشه آروم بگیری؟ منو هل نکن
-میشه عجله کنی؟ میگم دارم میمیرم
- منم میگم کسی از خارش نمرده
بدون اینکه متوجه باشن هر دو در حال بحث کردن با همدیگه بودن سوهو آخرین چسب رو هم زد و بعد اثر هنری دست سازش رو داخل گچ پای مبین که از انگشت ها تا پایین زانوش ادامه داشت فرو کرد
- اینجاست؟
- نه یکم اون ور تر... آه آره همین جا حالا برو پایین تر...
- پایین تر از این نمیره دیگه
- چطور نمیره بهت گفتم حداقل سه تا
- خب سه تا زدم
- پس بیشتر فرو کن... عمیق تر... آه
سوهو نگاهی به مبین که چشمش رو بسته بود و ناله میکرد و آه میکشید انداخت و با خودش فکر کرد "از عمد داره این کار رو میکنه؟" آب دهنش رو قورت داد و چوب رو عمیق تر فرو کرد:
- آه درست همین جا... آه بیشتر هیونگ بیشتر میخوام... عمیق تر فرو کن لطفا... درست همین جا
از بس آب گلوش قورت داده بود دهانش خشک بود نگاهی به مبین کرد و درست قبل از اینکه بخواد واکنش درستی به ناله های مبین که حالش رو بد کرده بود نشون بده صدای بکهیون از جا پروندش:
- پس دزدیدیش برای این؟
سوهو وحشت زده بود حس میکرد درست به موقع مچش رو گرفتن و هیچ راه فراری نداره برای همین کلماتش متفاطع بود:
- من... چی؟... من مگه... چیکار
کای نگاهی به سوهو و بعد مبین که همراه با همه لباس هاش روی مبل نشسته بود انداخت و پرسید:
- واقعا داشتین چیکار میکردین؟
خب جواب مبین به این حرف این بود "داشتم کرم میریختم تا هیونگ تون رو از راه به در کنم اما متاسفانه شما بد موقع رسیدین و نقشه ام رو نقش بر آب کردین" اما متاسفانه نمیتونست این طور واضح دست خودش رو برای همه رو کنه پس فقط با بد خلقی به اون سه تا خروس بی محل نگاه کرد
***
با اخم های در هم نشسته بود و به اون سه تا ابلیس با نیش باز نگاه میکرد بکهیون دست از آخرین بررسی های اثر دست ساز سوهو برداشت و گفت:
- پس فقط همین؟
سوهو هم دست کمی از مبین نداشت اونم اخم آلود و حق به جانب پرسید:
- انتظار دیگه ای داشتی؟
جونگین با شیطنت جواب داد:
- صداش شبیه چیز دیگه ای بود
سهون چوب رو از دست بکهیون گرفت و گفت:
- البته خودشم شبیه چیز دیگه ای اما واسه استفاده از اون وسیله نباید بگی عمیق تر مبین شی باید بگی بیشتر یا مثلا آخ ددی خیلی درد داره
مبین هنوزم اخماش در هم بود اما اون روی سگش بالا اومد و کنایه آمیز گفت:
-نمیدونم هیونگ احتمالا تو توی این مورد تجربه ات بیشتره
سوهو کلافه نفسش رو فوت کرد و گفت:
- شما سه تا اینجا چه غلطی میکنید؟
بکهیون نیشخندی زد و کنایه آمیز جواب داد:
- اوه خب راستش من ندزدیدمات زیادی مشکوت به نظر میرسید اومدیم گروگان رو نجات بدیم اما...
نگاه گذرایی به اخمای درهم و نگاه چپ چپ مبین انداخت و ادامه داد:
- خب انگار گروگان خیلیم از دزدیده شدنش خوشحاله اینجا چه خبره؟ داریم فیک آدم ربای دوست داشتنی من رو بازی میکنیم؟ منم باید مثل بکهیون توی فیک بیام و در حال کمک به گروگان برای فرار باهاش بخوام
سوهو حتی متوجه نبود چی داره میگه:
- جرات داری انجامش بده
سهون با شیطنت گفت:
- لازم نیست غیرتی بشی هیونگ توی فیک گروگان چانیول بود نه موبین
سوهو انقدر از شنیدن جمله قبلی و اصلا حضور اون سه تا اونجا داغ که کفری از جا بلند شد و در حال فرار کردن از اون جو گفت:
- من چرا باید اون غول دراز دو متری بدزدم آخه؟ اصلا چطور میتونم بدزدمش؟
صدای جونگین بین صدای کوبیده شدن در اتاق گم شد:
- خب موبین هم غول دراز دو متری واسه چی اونو دزدیدی آخه
با بسته شدن در نگاه هر سه تاشون سمت مبین برگشت و جونگین همون سوال رو این بار از مبین پرسید:
- چرا سوهو هیونگ دزدیدت؟
مبین میدونست دارن سر به سرش میذارن پس فقط خندید و هم دست شیطنت  شون شد:
- بدون من نمیتونست زندگی کنه واسه همین
سهون مستقیما به روش آورد:
- پس چرا کتکت زده ازت مومیایی ساخته
- نمیدونم شاید خشن دوست داره به هر حال انگار تو متخصص اینجور روابطی هیونگ تو باید تشخیص بدی
فقط بکهیون فهمید که اون بچه کوچولوی تخس سرکارشون گذاشته پس از جا بلند شد و در حالی که به آشپزخونه میرفت کاملا به روی مبین آورد:
- بد موقع رسیدیم مگه نه؟
مبین حتی انکارش هم نکرد:
- خیلی
بکهیون لیوانی برداشت و در حالی که تلاش میکرد نوشیدنی گرم مورد علاقه سوهو رو درست میکرد پرسید:
- میخوای برات جبرانش کنم؟
- فقط لطفا بگو نمیخوای مثل توی فیک جبرانش کنی
- البته که نه
لبخند مبین پرید و این بار این اون بود که کاملا رک به روی بکهیون آورد
- پس اون چی بود که تو چاییش ریختی؟
بکهیون ابرویی بالا انداخت و شیطنت آمیز گفت:
- جبران دیگه
معنی اون جمله رو وقت خواب درک کرد سوهو حریف اون سه تا شیطان مسلم نشد و در نهایت اونا اتاق خواب مهمان رو که فعلا مبین استفاده میکرد برای موندن اشغال کردن و به این ترتیب سوهو مجبور شد مبین رو که نیاز به مراقب هم داشت توی اتاق و تختش راه بده پتو رو روی تن مبین مرتب کرد و بعد در حالی که عرق میریخت پرسید:
- تو احساس گرما نمیکنی؟
- وسط پاییزیم هیونگ چرا باید احساس گرما کنم؟
- اما خیلی گرمه
مبین دستش رو روی پیشونی سوهو گذاشت تا دمای بدنش رو چک کنه اما با اولین لمس سوهو مثل برق گرفته ها عقب کشید و آب دهنش رو طوری قورت داد که به سرفه افتاد
- چی شد؟
- هیچی... من... من میرم یکم هوای تازه بخورم
- نه هیونگ نریا فکر کنم تب کردی هوای سرد بیرون برات خوب نیست بیا اینجا میخوام دمای بدنت چک کنم
سوهو حتی بیشتر فاصله گرفت و گفت:
- خودم چک میکنم
- چطور میتونی خودت بفهمی آخه بیا اینجا
سوهو مردد دو قدم جلو رفت و لبه تخت کنار مبین نشست مبین باز دستش رو روی پیشونی سوهو گذاشت یکم داغ بود اما نه اونقدری که تب حساب بشه با به یاد آوردن چیزی که بکهیون توی چای سوهو ریخته بود و حرفی که زده بود با منظور دستش رو نوازش گونه از روی پیشونی به گونه و بعد گردن سوهو کشید و حرکتش برای سوهو حکم برق دویست و بیست ولت رو داشت فوری از جا پرید و در حالی که به سمت سرویس اتاق فرار میکرد گفت:
- تو بخواب من... یکم دیگه برمیگردم
توی دلش اضافه کرد "شاید هم اصلا دیگه برنگشتم آخه برای چی انقدر بی جنبه شدم که با یه نوازش گردن بالا بزنم؟ لعنتی من قبلا  بار ها کنار این پسر خوابیده ام برای چی دقیقا همین امشب انقدر بی جنبه بازی در میارم؟ یعنی ممکنه که دلیلش این باشه که الان برای من نیست؟ چون برای من نیست میخوامش؟ برای همین بهش میل بیشتری دارم؟ اصلا هرچی اولویت الان اینه که این کوفتی رو بخوابونم قبل از اینکه مبین بفهمه عجب آدم هوس بازی شدم"

hurt like hell new versionWhere stories live. Discover now