part 113

162 34 5
                                    

باز هم نیومنیجر برای انجام کاری متین رو به زور به کمپانی برده بود و باز هم متین اجازه نداده بود یونگی تنها بمونه و از سوهو خواهش کرده بود همراه رابین به خونه مادرش بیاد و حالا یونگی با سوهو دو نفری یه راه کاملا خلاقانه برای سرگرم کردن مادر متین برای جلوگیری از سیر پاک کردن پیدا کرده بودن
یونگی سعی کرد شمرده شمرده بگه که مادر متین متوجه بشه
- مای نیم ایز داماد عزیزدلم نامبر وان هیس نیم ایز داماد عزیزدلم نامبر تو
سوهو اینکه خودش نامبر وان نباشه رو برنتابید و اعتراض کرد:
- وایسا ببینم من ازت بزرگ ترم پس چرا من نامبر تو هستم تو نامبر وان؟
- هیونگ به بزرگ و کوچیکی نیست که من شوهر پسر بزرگش هستم پس من نامبر وانم
خیلی خب حالا سوهو میفهمید وقتی مبین میگفت دو نفر زیاد با هم بگردن شبیه هم میشن یعنی چی. یونگی یه کپی برابر با اصل از متین شده بود پس خودش هم دقیقا مثل مبین جواب داد:
- شوهرت فقط پنج دقیقه بزرگ تره پنج دقیقه اصلا حساب نمیشه
یونگی قیافه حق به جانب متین رو به خودش گرفت و پرسید:
- هیونگ جواب یه سوالم رو صادقانه بده مبین متین رو هیونگ صدا میکنه یا نمیکنه؟
این دقیقا مصداق بارز جر زنی حتی خود یونگی هم می دونست مبین فقط وقتی میخواد خودش رو لوس کنه یا تقلب کنه و حرفش رو به کرسی بشونه متین رو هیونگ صدا میکرد اما نمیتونست این رو به زبون بیاره و دست مبین رو برای بقیه رو کنه پس سربسته و با حرص گفت:
- میکنه اما این داستانش کاملا جداست
رابین بالاخره از بحث اون دو تا که مادربزرگش با ذوق داشت بهش نگاه میکرد خسته شد و پا در میانی کرد:
- ای بابا چطور و چگونه به جایی رسیدیم که بابا هام دارن با هم نذاع میکنن؟ پس پایه های سست و استوار خانوادگی مون چی میشه؟ وایسا ببینم بابا ها میخواین از هم طلاق بگیرین
تا قبل از این یونگی میخواست بپرسه چطوری میشه یه پایه هم سست باشه هم استوار اما با شنیدن اسم طلاق اونم از سوهو پنیک کرد و فقط تونست بپرسه:
- طلاق! چطور میشه ما از هم طلاق بگیریم وقتی...
اما سوهو سوال دیگه ای داشت:
- وایسا ببینم تو طلاق رو از کجا یاد گرفتی؟
- اون دختره تو کلاس مون مامان و باباش دارن از هم طلاق میگیرن اون گفت وقتی پدر و مادر ادم دعوا میکنن تهش طلاق میگیرن
سوهو سعی کرد برای پسرش توضیح بده:
- نه عزیزم ما دو تا امکان نداره بتونیم از هم طلاق بگیریم
رابین با رضایت خاطر روی پای پدرش نشست و گفت:
- خیلی خب پس با هم دیگه دوست باشید و به یه سری تفاهم و معامله دو سر برد برسیم
سوهو ریز خندید و به شوخی گفت:
- راست میگه یونگیا بیا به تفاهم برسیم کارمون به طلاق نرسه
یونگی اما حتی از شوخیش هم خوشش نمیومد متین میومد و میشنید تا نمی فهمید کی ازدواج کردن که الان دارن از هم طلاق میگیرن ول کن نبود پس اعتراض کرد
- یااااا هیونگ میدونی متین یهو سر برسه اینو بشنوه جدا طلاقم میده
مادر دوقلوها که دید داماداش دیگه با هم دعوا نمیکنن حوصله اش سر رفت و بین حرف شون رفت:
- وات شد اخرش مای نیم ایز شما دو تا واته؟
سوهو بالاخره داشت میفهمید متین به کی رفته این مادر و پسر حتی سطح زبان شون هم مثل هم بود چه برسه به سطح شکنجه گری اما برای یونگی انگار این سطح زبان دیگه عادت شده بود که حتی متوجهش نشد و فقط با نیش باز گفت:
- اوه مادر فولاد زره جان راست میگه هیونگ بیا کلا دو تا اسم متفاوت بگیم که به نامبر وان و نامبر تو نرسه
سوهو بلافاصله قبول کرد:
- اوکی مادر زن جان مای نیم ایز داماد عزیزدلم
به نظر مادر دوقلوها اما این اسم زیادی مناسب نبود پس به سلیقه خودش تغییرش داد:
- هوم پس از این به بعد داماد عزیزدلم شیربرنج کالت میکنم یو وات؟
- منم داماد خفن و محبوبم که سلطان قلب شماست
- داماد خفن و محبوبم  که چی چی؟ یکم طولانی نیست؟ تورو همون گی خودمون صدا میکنم  خیلی خب حالا جفت تون پاشید برید به کاراتون برسید شیربرنج پاشو کلی سیر سفارش دادم تو اشپزخونه پشتیه بیار شروع کن که کلی کار داریم
بعد از گفتن حرفش بلند شد رفت تا با اقتدار صحنه رو ترک کنه سوهو که تمام تلاشش رو نقش بر آب میدید پوفی کشید و گفت:
- ای بابا این همه زحمت کشیدم بهش اسم جدید یاد دادم تهش باز شیربرنج صدام کنه
سروه قبلا معنی کلمه گی رو در زبان فارسی با بدجنسی برای یونگی ترجمه کرده بود پس یونگی با حرص جواب داد
- باز حداقل تورو یبار صدا کرد منو که از همون اول حوصله نکرد صدا کنه همون گی صدا کرد اصلا میدونی سروه میگفت گی تو زبان خودشون یعنی چی؟
- یعنی چی؟
سر مادر دوقلوها از داخل آشپزخونه پیدا شد و تشر رفت:
- شیربرنج
سوهو در حال بلند شدن نق زد:
- ای بابا اگه این مادر فولاد زره دو دیقه گذاشت فارسی یاد بگیرم... پاشو رابین پاشو بیا کمکم هر وقت تو کمکم میکنی زودتر بهم ترخیصی میده
با اعلام مادر دوقلو ها سمت انبار رفت تا گونی سیر رو بیاره یونگی از فرصت تنها شدن شون استفاده کرد و مادر متین رو صدا کرد:
- مادر فولاد زره جان بیا یه دیقه یه چیز خوب نشونت بدم
مادر با تعجب اومد و کنار یونگی ایستاد و پرسید:
- وات؟ چی وات میخوای؟ گشنته وات یا تشنته وات؟
حتی یک کلمه از حرفاش رو نفهمیده بود و نمیدونست قصد شومش رو به چه زبانی باید حالی کنه پس توی یوتیوب  معایب پاک کردن هشت پا با زیرویس فارسی رو سرچ کرد و بعد گوشی رو دست مادر متین داد مادر متین با دقت نگاه کرد و به قسمت تاثیر جوهر هشت پا که رسید با نیش باز گفت:
- اوه چه چیز خوبی بود چرا زودتر نشونم ندادی رفتم ده کیلو سیر خریدم وایسا سروه بیاد ازش میپرسم چطور میشه هشت پا سفارش داد
صدای سروه باعث شد سر هر دو نفرشون سمت در برگرده:
- هشت پا برای چیته مامان جان ما که هشت پا نمیخوریم من و مبین از حرکت کردن پاهاش میترسیم فقط اون پسر اعجوبته که دوست داره
مادر دوقلوها که روش های جدیدی برای شکنجه یاد گرفته بود گفت:
-برای خوردن نمیخوام که میخوام باهاش شیر برنج رو تنبیه کنم گی خودمون یه ویدیو نشونم داد توش نشون میداد پاک کردنش کم از شکنجه ساواک نداره
سروه با چشمای گرد شده سمت یونگی برگشت و با خنده پرسید:
- چشمم روشن یونگی هیونگ حالا دیگه کارت به جایی رسیده زیر آب باجناقت رو میزنی؟
یونگی شونه ای بالا انداخت و با خونسردی گفت:
- مگه من شروع کردم اول اون رفت به مامانت گفت یونگی دیگه خوب شده چرا نمیدی نصف سیرا رو اون پاک کنه
سروه نتونست مقاومت کنه و با صدای بلند خندید:
- آدم سر از کار شما دو نفر در نمیاره رابطه تون کاملا عشق و نفرته
- تازه من که خوبم اون دوست دختر خودت رو چرا نمیگی علنا با سوهو سر جنگ داره اون سری بهش آدرس یه متل با کانسپت بی دی اس ام داده بود هیونگ بعد رزرو فهمید چه رکبی خورده یه داد بیدادی میکرد تو گروه بیا و ببین
برق شادی چشمای سروه پرید اما قبل از اینکه چیزی بگه مادرش در حال بلند شدن گفت:
- من برم ببینم شیر برنج از زیر کار در نره قبل رسیدن هشت پاها باید کل گونی رو پاک کنه حیفه خراب میشه اون همه سیر
با رفتن مادر سروه سمت یونگی برگشت و با لحن غمگینی حرف قبلیش رو تصحیح کرد:
- دوست دختر سابق
- ها! یعنی بالاخره تموم شد؟
- هوم... با نصحیتت گوش دادم بهش گفتم من همینم و نمیخوام تغییر کنم میتونی منو همین جوری بپذیری میخواست بازم یه بحث طولانی مدت رو شروع کنه پس همون جوری که گفتی بودی بهش گفتم فقط یک کلمه جواب بده آره یا نه و خب چون نه رو انتخاب کرد خیلی زود تموم شد
- میفهمم... انتخاب درستی کردی رابطه با بحث و جدل هیچ وقت خوب پیش نمیره
سروه با خنده بهش یادآوری کرد:
- یونگی هیونگ شما کل رابطه تون با بحث و جدل بوده یعنی تو کل این چند سال فقط پنج ماهش رو بحث نکردین اونم چون تو بیهوش بودی و متین اجازه دیدنت رو نداشت وگرنه حتی وقتی متین بی هوش بود هم باش بحث میکردی چرا به هوش نمیاد
- یااا اون کاملا فرق داره ما کاملا از این شرایط راضیم اصلا عشقمون رو به همدیگه همین جوری نشون میدیم
- هوم پس وقتی لباس دومادی داداشمو هم گلی میکردی داشتی عشقت رو نشون میدادی؟
کل این هفته همه شون با این حرف روی اعصاب متین پیاده روی میکردن و بابتش سر به سرش میذاشتن یونگی میدونست متین همین جوریش هم چقدر از گرفتن جشن عروسی بدش میومد و بابت اینکه جلوی اون همه آدم شوهر کنه خجالتش میکشید و باز به خاطر اون حاضر شده بود با تمام خجالتش انجامش بده یونگی بهتر از هرکسی میدونست شوهرش حتی اگر هموفوب نبود هنوز هم افکار جنسیتی گذشته خودش رو داشت پس بهتر از همه می دونست با کار ناخواسته اش چقدر بیشتر از قبل متین رو از جشن ازدواج متنفر و بابت این مسئله خجالت زده اش کرده پس سعی کرد ازش دفاع کنه:
- یااا شماها... میشه دست از اذیت کردن متین با اون جشن بردارین؟ یکی از همین روزا میرسه که متین بعد از اینکه شماها بابت این مسئله مسخره اش کردین از شدت عصبانیت میاد و سر منو تو خواب میبُره
- نگران نباش ممکنه سر منو ببره ولی سر تورو نه
- چیکار کردی که سرتو ببره؟
سروه مکث کرد نمیدونست باید این رو بگه یا نه اما شاید اگر میگفت یونگی میتونست توی حل مشکل کمکش کنه یا حداقل برای پنهان کردنش باهاش همکاری کنه به هر حال تجربه ثابت کرده بود متین عصبی رو فقط یونگی میتونه آروم کنه پس بالاخره تصمیم گرفت حرف بزنه:
- یونگی هیونگ تو دوست دختر متین رو که میشناسی؟
دوست دختر متین لقبی بود که فن ها به هاجین داده بودن چون بجز سروه تنها دختری بود که متین باهاش مثل یه دوست صمیمی برخورد میکرد یونگی میدونست جدا دوست دختری در کار نیست اما حتی بابت همین لقب هم شاکی بود و با حسادت فاحشی گفت:
- کیه که نشناسه کل ارمیا حتی میشناسنش
- خب چطور بگم بذار از اول شروع کنم موقعی که تازه بهم زده بودم برام یکم سخت بود قبولش پس سعی میکردم با مستی دردم رو فراموش کنم که یه وقت دوباره به جسی زنگ نزنم یکی از همون روزا متین دوست دخترش رو فرستاد تا یه سری از مدارک مزون برام بیاره و خب دقیقا وقتی بود که طبقه معمول کل مزون رو تعطیل کرده بودم که مست کنم
- تو مزون مست کردی؟
- همیشه تو مزون مست میکنم چون خب... منم مثل برادرام یه عادت مستی عجیب دارم برای همین مزون خالی میکنم و دراشو قفل میکنم که با همون وضع مستی بیرون نرم
حالا دیگه یونگی کنجکاو شده بود پس نتونست نپرسه:
- مگه عادت مستیت چیه که انقدر اقدامات امنیتی رو رعایت میکنی؟
سروه با خجالت زیاد سعی کرد توضیح بده:
- خب چطور بگم به طرز عجیبی با لباس های عجق وق فشن شو راه میندازم
- خب این که به اندازه مال برادرت عجیب نیست
- وقتی بشنوی چه لباسی میپوشم عجیب میشه
- چه لباسی میپوشی؟
سروه جدا نمیدونست اینو چطور باید برای یه مرد توضیح بده:
- اوم.... چیزی درباره لباس جدید پادشاه شنیدی؟
یونگی بلافاصله موضوع رو گرفت:
- اوه نه
سروه با خجالت تایید کرد:
- متاسفانه اوه آره و خب اون شبم با همون... بیا همون طوری لباس صداش کنیم و خب با توجه به اینکه گرایش دوست دختر متین رو میدونی احتمالا میدونی که تهش قراره اون وضعیت به کجا برسه
یونگی میدونست اما باور نمی کرد پس با تعجب پرسید:
- باهاش خوابیدی؟
- یا هیونگ آرومتر میدونی متین بشنوه سر سه تامون میبره؟
- سرمون رو میبره؟ نه اشتباه نکن متین اگر بفهمه دوست صمیمیش اومده با خواهرش خوابیده اول هاجین رو میبنده به صندلی الکتریکی بعدش وقتی موهاش و ناخوناش رو کشید و تا حد مرگ شکنجه اش کرد یه سری عکس نود ازش تو پیجش میذاره بعد هم میره رو دیوار خونه اش با اسپری مینویسه من دیگه غلط کنم به خواهر متین نزدیک شم تهش وقتی خوب تخلیه شد هم به جرم تجاوز به حریم خصوصی میفرستش زندان تا یه دور هم نونای خلافکار تو زندان شکنجه اش کنه
سروه باور نمیکرد برادرش همچین کارهایی ازش سر بزنه پس ناباور خندید و گفت:
- هیونگ به نظرت زیادی شلوغش نمیکنی؟
- شلوغش میکنم؟ سروه تو نمیدونی برادرت صد برابر بیشتر از مبین روی تو حساسه؟
- میدونم ولی دیگه این کارا رو که نمیکنه شمر که نیست
- نمیدونم چرا یهو حرف جن گیر (در زبان کره ای شمن تلفظ میشه) رو پیش کشیدی ولی سروه تو این اتفاق رو تا الان از متین قایم کردی برای چی بهش نگفتی دوستش باهات چیکار کرده؟
سروه صادقانه اعتراف کرد:
- خب چون از واکنش متین...
مکث کرد چون خودش به جواب رسیده بود اما یونگی باز هم بی رحمانه به روش آورد
- از واکنش متین میترسیدی چون میدونی همه این کارا ازش برمیاد
سروه از این موضوع کلافه شد و نق زد:
- یااا هیونگ اصلا این شوهرت چرا باید انقدر زیاد عاشق من باشه؟ یعنی تو بعد این همه سال نمیتونی جای منو تو قلبش بگیری؟ الان من بعد سال ها تونستم عشق زندگیم رو پیدا کنم ولی هنوز هیچی نشده به خاطر شوهر تو قراره بی دوست دختر شم
- عشق زندگی؟ بی دوست دختر؟ با همدیگه وارد رابطه شدین؟ یعنی یه رابطه یه شبه بی معنی نبوده؟
سروه باز هم ذوق زده شد و با اشتیاق گفت:
- اوه بهت نگفتم؟ صبحش که بیدار شدم فهمیدم چیکار کردیم از ترس متین همون جا زدم زیر گریه بعد اونم که مثل کف دست متین میشناخت دقیقا قد من ازش میترسید بنابراین با هم متحد شدیم که نذاریم متین بفهمه... دیگه تو این رفت و آمدای در راستای اتحاد بیشتر شناختمش براش از مشکلم گفتم و...
یونگی منتظر به سروه نگاه کرد و سروه با خجالت ادامه داد:
- و اون گفت... گفت اگه کارم به خوبی اون شب باشه مشکلی باهاش نداره و... خودش ازم درخواست کرد با هم باشیم
یونگی میدونست این کار زشتیه اما نتونست جلوی خنده اش رو بگیره و خندیدنش باعث کفری شدن سروه شد:
- یا هیونگ به چی میخندی؟
- هیچی... فقط... به این فکر کردم اگر فقط ده درصد شبیه برادرت باشی حتی نیاز نداری تو کارت خوب باشی همین که باشی کافیه
- یا هیونگ یه جای اینکه مسخرم کنی میشه بگی الان باید چطوری جون دوست دخترم رو نجات بدم؟
- خب یه نقشه ای دارم اما...
قبل از اینکه بتونه ادامه بده صدای متین باعث شد هر دو نفر قالب تهی کنن:
- باز دارین دوتایی چه نقشه ای برای اون سوهو هیونگ بدبخت میکشین؟
سروه طوری ترسیده بود که حتی بهش فکر هم نکرد:
- من بدبخت هیچ کاره ام من اصلا کاری نکردم من هیچ جا نبودم هیچکی هم ندیدم یونگی هیونگ به مامان یاد داده بره هشت پا بخره
قیافه یونگی اون لحظه واقعا دیدنی بود چرا این خانواده همه از دم آدم فروش بودند
***

hurt like hell new versionDove le storie prendono vita. Scoprilo ora