"پاشو دیگه کور شدی ، ملت پورنم انقدر دقیق نگاه نمیکنن" کیفش رو یه طرف پرت کرد و روی تخت یییو ولو شد.
"همین الانشم قول میدم تو از اون پیری بیشتر حالیته" جاش رو روی تخت درست کرد و صورتش رو از یاداوری اون پیرمرد عصا قورت داده توی هم کشید " پیری برگشته میگه... " صداش رو مثل اقای لارنس کلفت کرد و ابروهاش رو توی هم کشید " پسرجان سر کلاس من سعی کن علاوه بر جسمت عقلت هم اینجا باشه " قیافش رو درست کرد و با حرص توی هوا ضربه ای زد. "اخه اگه جای قیافت یکم روی اخلاقت کار میکردی چی میشد ها؟؟ اصلا دلم نمیخواد به اون مسئلهی اون مرتیکه گاتی بود؟گیتو بود؟گوته بود؟ اییییش اصلا هرکوفتی گوش بدم مگه زوره؟ پولتو بگیر برگتو تصحیح کن دیگه" وبرای بار هزارم سرش رو روی تخت کوبید.
ییبو بی توجه به خوددرگیری های مکس کتابش رو ورق زد.
مکس اما با یاداوری اون پیرمرد عنق و بداخلاق دیگه اختیار زبونش دست خودش نبود و یه ریز غر میزد. "از روی کتاب براش جوابو نوشتم برگشته میگه این مورد قبول نیست اخه لعنتی منو قبول نداری اون کتاب بی صاحابم قبول نداری؟"
ییبو از یاداوری تقلب ضایع هفته قبل مکس سرش رو با تاسف تکون داد.
"اصلا دلم نمیخواد بدونم ماهیت وجودم چیه اصلا وجود چیه ادم چیههه تو اگه معلمی یکم از مراحل به وجود اومدنم بگو ببین من چجوری مشتاق میشم به علم و اموزش اصلا یکم از..."
"ببند دهنتو" ییبو با کلافگی گفت و حرفش رو قطع کرد. مکس با قطع شدن حرفش ، با بی حوصلگی نفسش رو بیرون داد "بداخلاق"
روشو از ییبو برگردوند و با گوشی مشغول شد. یهو با یاداوری پچ پچ بچه ها دوباره نگاهشو به ییبویی که تا کمر توی کتاب قطور روبروش فرو رفته بود داد.
" هی پسر ، بچه ها میگفتن این پیری میخواد یه ازمون برگذار کنه هرکی هم که بالاترین امتیاز رو بگیره یه نسخه از پایان نامه دانشگاهش رو بهش میده" ییبو که از قبل خبر این ازمون رو داشت زیرلب اومی گفت و دوباره مشغول شد.
مکس با دیدن بی توجهی ییبو دوباره روی تخت ولو شد " چه مسخره. این همه درس بخونی که اخرش ببینی سرکار اقا ۴۰۰سال پیش چی نوشته؟ هیچ خری تو این ازمون شرکت نمیکنه. پیری الکی داره خودشو مسخره میکنه" بعد چند دقیقه همونطور که مشغول دیدن عکسای اون هات گرل بود از خستگی بیهوش شد. با قطع شدن صدای غرغرهای مکس یییو نیم نگاه کوتاهی به پسر خوابیده انداخت و دوباره مشغول مطالعه شد.
از صبح که خبر این ازمون توی دانشگاه پیچیده بود همه کاراشو کنار گذاشته بود و سخت مشغول اماده کردن خودش برای ازمون بود. یک هفته تا ازمون فرصت بود و اون باید بالاترین امتیاز رو میگرفت نه واسه گرفتن اون پایان نامه قدیمی بلکه واسه دوباره نشون دادن خودش به مندی. درسته درمورد خراب کردن امتحان چند روز پیشش چیزی نگفته بود اما میدونست دختررو تاحدودی ناامید کرده. نباید میذاشت مندی فکر کنه کسی مثل جان میتونه باعث شکستن قول و قرارهای دوتایی اونا بشه.
YOU ARE READING
eikta
Romanceدخترجوونی که توی یکی از سفر هاش پسر ۷ ساله همسایه ارو میدزده و اونو به دنیای خودش میاره.... پسری که اون رو با میل همراهی میکنه و خانواده ای که هیچوقت خبری از اون بچه نمیگیرند....