13

1.4K 69 13
                                    


تهیونگ گوشه ای از سالن ایستاده بود و تمام حرکات جنگکوک رو زیر نظر داشت ..فقط میخواست این جشن لعنتی هرچه زودتر تموم شه..تا ببینه این جئون جنگکوک مغرور بازم همینجوری میمونه..پوزخندی زد ..جالب بود که تمام افراد سالن به طرز عجیبی به سمتش میرفتن و سرگرم صحبت کردن و رصد کردن وارث خاندان جانگ بودن ..پیشخدمت سینی که پر از گیلاسه های شراب بود رو به سمتش گرفت تهیونگ گیلاسه خالی رو روی سینی گذاشت و یک گیلاسه پر برداشت و باز هم نگاهشو به جنگکوک داد ..نگاهی به پیشخدمت که هنوز منتظر بود انداخت و گفت

+چیزی میخوای؟!

پیشخدمت سرشو به نشونه احترام کمی خم کرد و گفت

_امر دیگه نداریم قربان ..

تهیونگ نگاه تمسخر آمیزی بهش انداخت و گفت

+نه

پیشخدمت احترام گذاشت و از کنار تهیونگ گذشت ..هنوز چند قدم بیشتر فاصله نگرفته بود که تهیونگ با صدایی محکم گفت

+بیا اینجا

پیشخدمت خیلی مطیع برگشت به سمت تهیونگ و نگاهی منتظر به تهیونگ انداخت که تهیونگ در جواب پوزخندی زد و گفت

+می‌خوام کل این سینی رو بریزی رو وارث خاندان جانگ

_اما قربان..

تهیونگ کمی به پسرک پیشخدمت نزدیک شد و گفت

+بیشتر از چیزی که فکرشو کنی بهت میرسه

پسرک مردد نگاهی به تهیونگ انداخت و سرشو به نشونه تایید بالا و پایین کرد و به سمت جنگکوک رفت ..تهیونگ‌پوزخندی به نقشه هوشمندانش زد و منتظر ایستاد ..پسرک کل گیلاسه های شراب رو روی لباس جنگکوک خالی کرد جوری که پیرهن سفیدش کاملا قرمز شد و پسرک خیلی طبیعی و هول مشغول پاک کردن لباس های جنگکوک شد..تهیونگ از لمس دستای اون خدمتکار روی بدن کسی که مال به اون بود اصلا خوشش نیومد و مطمئن بعدا به حساب اون پسرک پیشخدمت می‌رسید ..نگاهی به جنگکوک کرد که به سمت پله های وسط سالن می‌رفت و پسرک پیشخدمت هم پشت سرش تند تند راه می‌رفت حرف میزد ..از پله ها بالا رفت و جنگکوک رو دید که وارد یه اتاق شد ..پیشخدمت میخواست بره داخل اتاق که تهیونگ سریع از پشت یقه اش رو گرفت و گفت

+میتونی بری

پسرک بیچاره سریع احترامی گذاشت و از اونجا دور شد ..تهیونگ وارد اتاق شد و در رو پشت سرش قفل کرد و کلید رو تو جیبش انداخت ..متوجه جنگکوک شد که با بالاتنه برهنه در حالی که سرش تو کمد داخل اتاقه داره جلوش مانور میده ..پشت سرش ایستاد و دستشو و دور کمرش انداخت و با صدایی خشدار و بم گفت

+اوه ..ببین کی اینجاس..جناب وارث

جنگکوک از شنیدن صدای تهیونگ خو توی رگاش یخ بست و چند لحظه ثابت ایستاد ..و بعد اینکه موقعیت رو درک کرد محکم دستای تهیونگ رو از دور کمرش باز کرد و گفت

Dark play /VkookWhere stories live. Discover now