" 3 ساعت بعد از رویدادِ کلاب/عمارتِ لئو"
_لئو_
نگاه از جونگکوکی که حالا روی تخت خوابیده بود گرفتم و به ویکتور سوالی خیره شدم.
با سنگینی نگاهم خودش فهمید و جواب داد:
- خواب نیست وقتی واردِ اتاق شدیم وزنش سنگینی کرد و از هوش رفت، اگه نمیگرفتمش وسط اتاق میفتاد، برای این ماموریت هرشب وارد اتاق تمرین میشد و فکر نکنم حتی خوابِ درست درمونی داشته باشه، تو بگو چیکار کردی؟!
+ اطلاعات گوشیش رو بکاپ گرفتم هیچ چیز مشکوکی توی فایلهاش پیدا نکردم فقط چند تا عکس از خودش و یه فرد دیگه بود.
توی بعضی عکسهاهم به وضوح آثاری از کات شدن وجود داشت.
- یعنی ممکنه اون هکرِ مدلین همون فردی باشه که کات شده؟
+ چرا همچین فکری میکنی؟
- خب نمیدونم فقط به عنوانِ یه حدس بهش فکر کن، آخه چطور هکر مدلین رو میشناسه و چرا اینقدر به خونش تشنهاست؟!
+ مدلین مدلین، همیشه یکسرِ مکالمهمون برمیگرده به مدلین، حوصله سر بره، شده با تهدید با شکنجه هر جور باشه به حرفش میارم.
- هی لئو زیادی جدی پیش نمیری؟ اون حتی به خاطرِ من تیر خورد اون ثابت شدهاس حتی مگه یادت نیست خودت گفتی اون زیر حرف زور نمیره و این دلیلت برای انتخابش بوده؟
من باید از شماها محافظت کنم و اگه یکدرصد فقط یکدرصد نقشهام شکست بخوره و شماهارو از دست بدم دیوونه میشم، من فقط میخوام مطمئن شم که توی این راهی که اومدم هیچ اشتباهی پیش نمیاد.
دست ویکتور روی شونهم نشست و با لبخندی سرشار از اطمینان لب زد:
- ما موفق میشیم، شک نکن!
بیا فردا بعد از اینکه مطمئن شدیم جونگکوک بهتر شده باهاش حرف بزنیم و بفهمیم چه اتفاقی افتاده، من بهش اعتماد دارم و یادت نره تو قول دادی که به پنت هاوسِ اصلی انتقالش میدی!
به جونگکوک شک نداشتم، مطمئن بودم اون چشمای مصمم دروغ نمیگن و این کارم بیشتر فقط برای محافظت از خودشه، من نمیخوام ظن اون عوضی روش بیوفته... حتی ممکنه اون دیانِ احمقم یه غلطِ اضافه کنه مخصوصا الان که چشمش به جایگاه پدرشه، باید خوب حواسمو جمع کنم.
فقط میخواستم تا جونگکوک رو تبدیل به پشتیبان خودم کنم.
باید از همین الان مطمئن شم تا ترس خیانتش توی قلب و مغزم ریشه نکنه و از درون باعث فروپاشی من نشه.
حتی الانهم نمیدونم چی باعث شده که بهش اعتماد کنم، ولی هرچیزی که هست مطمئناً اگه روزی بخواد از اعتمادم سوءاستفاده کنه و باعث شه ذرهای خودمو بابت اعتماد کردن بهش سرزنش کنم، روز آخریه که ریههاش رنگ اکسیژن به خودشون میبینن...!
مطمئن میشم آخرین نفساشو جلوی من و خیره به چشمای من بکشه!!!
اگه بهم خیانت کنه و اختلالی توی نقشههام ایجاد کنه من پایین کشیده میشم و از بین میرم...ولی قبل از هرچیزی مطمئن میشم که دیگه چنین فردی با چنین اسمی روی کره زمین وجود نداشته باشه!
اوه، شایدم باید مثل ویکتور سعی کنم همچنان باور خودم رو حفظ کنم.
با بیخیالی به کرول خیره شدم و اون هم دیگه حرفی نزد.
همیشه قبلِ مسابقه قلبم از فرط هیچان تندتند میتپید اما حالا دچارِ کسالتی فاکینگ شده بودم و فقط بهخاطرِ قولم وارد مسابقهی امشب شده بودم.
اما خب حتی با این حال نمیذارم کسی جایگاه اول رو از من بگیره،
شیشهی آبمعدنی رو از کولهم رو برداشتم و با هدف برطرف کردن خشکیِ لبم جرعهای نوشیدم.
با صدای هِنری برگشتم و به چهره ی خنثاش نگاه کردم، لبخندی از سر تمسخر زدم و متقابلا جواب دادم:
+ نکنه از همین الان نا امید شدی و اومدی تا با در نظر گرفتنِ حالِ بدم منو از مسابقه منصرف کنی؟
تغییری توی چهرهاش ایجاد نشد اما دستای مشتشدهش از خشم میلرزید انگار موفق شدم.
برای اینکه بتونم به جو مسابقه برگردم مانستر رو روشن کردم و به زمین تمرین رفتم.
بعد از دو تمرینِ سرعت وضعیت لاستیکها، ترمز و سوخت موتورم رو چک کردم و بعد از اینکه مطمئن شدم هیچ مشکلی وجود نداره سوار شدم تا به زمین اصلی برسم.
بهخاطر دیدنِ مسابقه جمعیتِ زیادی اومده بودن سعی داشتم تا با دقت رانندگی کنم یهوقت تو این ازدحام یه گندکاریای پیش نیاد.
بعد از رد کردن جمعیت سرعت گرفتم تا بهموقع توی زمین آماده شم اما با پریدنِ یه بچه مقابلم تغییر مسیر دادم و برای دور زدن سرعت رو کاهش دادمو مقابل پسر ترمز گرفتم.
با چهرهای شوکزده بهم نگاه کرد و کلاه هودیِ مشکی رنگش از سرش پایین افتاد.
- مرتیکه من پیرم؟ چیزی از مد سرت نمیشه؟ این منطقه رانندگی با سرعت ممنوعه کوری اون تابلو رو بخونی؟ اینجا محلِ تماشاگراست!
حقیقتا فقط سعی در فروکش دادن خشمم بودم و قصدی برای رفتار بد نداشتم اما خودش چیز دیگهای میخواست از موتور پیاده شدم و بهش نزدیک شدم:
+ خب خب میدونی منم الان میتونم طلب خسارت کنم؟
- مدرکت کو؟
حالت چشمهامرو عوض کردم و بهش نزدیکتر شدم و اون عقبتر رفت.
+ خب چی میخوای؟
انگار که به خواستهاش رسیده باشه با خوشحالی گفت:
- تا منطقهی اصلی منو ببر!
به ساعت نگاه کردم و لعنت چند دقیقه دیگه شروع مسابقه بود.
+ بپر بالا.
..................
سلااااامممممم به همگی ^_^🤗
به این پارت زیبامون عشق بورزید 🔪
ورود میکل رو به عاشقانش تبریک میگم😂
لایک و کامنت بزارید انرژی بگیریم پارت بعدی رو زود بزاریم🔪🤗😂
YOU ARE READING
Endless pain| درد بی پایان
Fanfiction+ از نظر موقعیتی، تو جرم بینقصی انجام دادی، جئون! آشفته فریاد زد: - من...تمام این مدت چشمامو رو حقیقت میبستم، وانمود میکردم ازش ترسی ندارم. ولی...اون لحظه پیش رومونه، میخوای دوباره منرو از لمس لبهات محروم کنی..کیم؟! سکوت تنها جواب برای قلب دگرگو...