_سالن کنفرانس MOI_
بهطورِ کلی دو روز از ملاقات با لوئیس میگذشت.
به محض اتمام گفتگویی که با لوئیس داشتیم وارد دفتر آرلین شدم و تا اقدامی برای صحبت کردن کردم سریع و بدونِ هیچ مقدمهچینی فقط گفت:
- تمامی اطلاعات لازم رو توی سالن کنفرانس اعلام میکنم پس، مزاحم کارم نشو و برو بیرون.
درسته، آرلین دوباره خودشرو بینِ دیوارههای محدودیت حبس کردهبود و با این شکست، حالا تمامی تلاشهام پوچ و بیهوده تلقی میشد.
و حالا امروز، زمان جلسه در سالن کنفرانس بود و قرار بود که اطلاعات این ماموریتِ بزرگ و مهم توسط آرلین زیردستِ شخصیِ مشاور یعنی لوئیس بازگو بشه.
با وارد شدن به اتاق، بدونِ وقت تلف کردن بیدرنگ در قسمتِ اول جایگاه نشستم و در سکوت، حکم دقت و توجهرو به چشمهام و مغزم قالب کردم.
توی این ماموریت جای هیچ اشتباهی نبود و باید پیچمهرهی جایگاهم رو سفتومحکم میکردم وگرنه مجازاتِ هرگونه عملکرد احمقانهای رو به اجبار با جونم پس میدادم.
وظیفهی من اینِ که در کمال زیبایی و با بینقصی تمام هرگونه اطلاعاتی که افرادِ سازمان نیازداشتن رو به دست بیارم.
بعد از نشستن تمامِ افرادی که قرار بود توی این ماموریت حضور داشته باشن آرلین بیتردید در جایگاهِ راس نشست و شروع به توضیحدادن کرد:
- میرم سراصلِ مطلب، کار شما توی این ماموریت جاسوسی در کالیکاست.
مسلماً قرار نیست به عنوان جاسوس برید بلکه در نقش مهمان وارد کالیکا میشید، یه نشست بین رهبرانِ و شما همراهانِ لوئیس هستین چون قرار نیست رهبر شخصا به اونجا بره، باید دستورالعمل و تمامی ترکیبات محمولهی جدید کالیکا رو بازیابی کنید و همهی اطلاعات موردنظر رو به سازمان بفرستید.
هر شب باید از تمامی افراد گزارش دریافت بشه و هرکس کوتاهی کنه یا از طریقی باعث خراب کردنِ این نقشه بشه به عنوان خائن شناخته میشه.
از همهی توانتون برای موفقیتِ ماموریت استفاده کنید و نباید بذاریم هیچجوره امتیاز فروش دست کالیکا بیوفته، زمان اعزام رو بهتون خبر میدم، اتمام جلسه!
هیچ ابهامی باقی نگذاشت و اولین نفر از سالن خارج شد.
_ جونگکوک_
با خستگی دستگیره رو چرخوندم و اولین قدم رو به قصد وارد شدن به اتاق برداشتم، اما هنوز کامل داخل نرفته بودم که با شنیدن اسمم ایستادم:
- باید تحمل کنی تا همین حالاشم که نیومدم سراغت به خاطرِ اینِ که فقط سعی کردم بهت فرصت بدم.
+ الان باید ازت تشکر کنم؟
- جای تشکر حرفهای زیادی هست که باید به من بگی، اینطور نیست؟
+ به جواب من بستگی داره؟!
- من قرار نیست کوتاه بیام خیلی خوبه که خودت متوجهش شدی، پس دنبالم بیا.
- خب تعریف کن.
+ من وقت اضافه ندارم هر سوالی که داری رو بپرس تا منم بهت جواب بدم.
- با هکر مدلین کیم تهیونگ آشنايی داری؟
+ میشه گفت.
- چه رابطهای باهم دارین؟
باید میگفتم بهخاطر قتل و گند زدن به رابطهی دوستیمون میخوام ازش انتقام بگیرم؟ یا نه؟
بعد از کلنجار رفتن با خودم فقط یه کلمه از دهنم خارج شد.
+ انتقام.
- چرا؟
+ قتل بهترین دوستم و خیانتش به ما.
- پس بخاطر همین عکساتونو کات کردی؟
خندهای کردم در جواب گفتم:
+ انگار بهخاطر کنجکاوی، زیادی تحت فشار بودی.
- وظیفهی من مدیریتِ پس نمیتونی گلهوشکایت کنی میدونی که؟
+ البته میفهمم، تونستی به جوابای مد نظرت برسی؟
- کم و بیش، سر فرصت بهتر به همهی جوابام میرسم، تو سوالی نداری؟
+ در چه مورد؟
- انتقال به سازمان...
+ شکست غیرقابل توجیهی داشتم پس باید بیخیالش بشم، مگه نه؟
- من بهت باور دارم.
+ چرا؟
- چون سر اون قرارداد باید به من ملحق بشی.
خودمرو رو به جلو خم کردم و دستم رو قالب صورتم کردم و با لبخندی نامحسوس گفتم:
+ پس میخوای من مهرهی تحت کنترل تو باشم؟
دستاش رو روی میز گذاشت و متقابلا به سمت من خم شد:
- تو جزو کسایی هستی که من بهت نیاز دارم جونگکوک!
___________
خب بالاخرهههههه این پارت تقدیم به شما ها😂💅
به نظرتون لئو چرا به جونگکوک نیاز داره؟
لایک و کامنت یادتون نره 🔪🔪🔪
YOU ARE READING
Endless pain| درد بی پایان
Fanfiction+ از نظر موقعیتی، تو جرم بینقصی انجام دادی، جئون! آشفته فریاد زد: - من...تمام این مدت چشمامو رو حقیقت میبستم، وانمود میکردم ازش ترسی ندارم. ولی...اون لحظه پیش رومونه، میخوای دوباره منرو از لمس لبهات محروم کنی..کیم؟! سکوت تنها جواب برای قلب دگرگو...