های های.
این پارت تماما+ 18 اگر دوست ندارید نخونید.
10روز از تولد هیونبین گذشته بود و حال فلیکس کم کم رو به بهبود بود.
تازه از سرکار اومده بود و مشغول عوض کردن لباساش بود که زنگ خونه اش به صدا در اومد.
با خستگی هوفی کشید و به طرف در رفت و بازش کرد.
با دیدن هیونجین توی همون لباس های کار اخمی کرد و گفت : برای چی اومدی اینجا ؟
هیونجین به چشم های همسر سابقش نگاه کرد و پلاستیک الکل های توی دستش رو بالا اورد و تکونش داد.
فلیکس چشماش رو ریز کرد و در رو باز تر کرد تا هیونجین وارد بشه.
به محض ورود هیونجین در رو بست و به طرف اشپزخونه رفت تا پیک هاش رو اماده کنه . چون حس میکرد به شدت به این الکل ها و مست شدن نیاز داره.
هیونجین هم توی این فاصله کتش رو در اورد و روی مبل نشست.
فلیکس از توی اشپزخونه نگاهی به مردش انداخت و همراه با پیک ها خارج شد و به طرف هیونجین رفت.
هیونجین با دیدن فلیکس ، لبخندی زد و گفت :
هنوزم عکسامونو داری ؟
فلیکس نگاهش رو به جایی که عکس ها بودن داد و لب زد : دخترم توی اون عکسان نمیتونم بریزمشون دور.
با بغض سری تکون داد و یکی از الکل ها رو از توی پلاستیک در اورد و گفت : بیا شروع کنیم.
فلیکس سری تکون داد و یکی از پیک ها رو جلوی هیونجین گذاشت و اون یکی رو به دست گرفت تا مرد براش پر کنه.
لیوان فلیکس رو پر کرد و سپس الکل رو توی لیوان خودش خالی کرد و به طرف فلیکس گرفت .
فلیکس پیکش رو نزدیک کرد و به پیک هیونجین کوبید و هر دو همزمان لیوان ها رو به لباشون چسبوندن و یک ضرب کل الکل رو سر کشیدن.
هیونجین دوباره بطری سبز رنگ رو برداشت تا پیک هاشون رو پر کنه و اینقدر این روند ادامه پیدا کرد که هر دو مست مست شدن و هیچ چیزی از اطرافشون نمیفهمیدن.
فلیکس پیک اخر رو هم خورد و لیوان رو روی میز کوبید.
سرش رو به تکیه گاه مبل تکیه داد و چشم هاش رو روی هم گذاشت و همون لحظه که حس میکرد چشماش در حال گرم شدنه و داره خودش رو به دست خواب میسپاره ، جسمی گرم رو روی لباش حس کرد.
اروم چشماش رو باز کرد و به چشم های بسته ی هیونجین نگاه کرد.
بعد از چند ثانیه نگاه کردن به مردش ، دوباره چشماش رو بست و گذاشت توسط اون مرد بوسیده بشه چرا که دلتنگ بود.
شاید اگر مست نبود هیچ وقت اجازه ی این کار رو نمیداد ولی الان همه چیز رو به دست مستی سپرده بود.
با مخالفت نکردن فلیکس ، کمی لباش رو باز کرد و لب پایینش رو گرفت و اروم مکید.
فلیکس نفس عمیقی کشید و لباش رو باز تر کرد و اینبار اون لب پایین هیونجین رو گرفت و مکید.
هیونجین متعجب از این حرکت لباش رو جدا کرد و به چشم های خمار فلیکس چشم دوخت.
فلیکس اهی کشید و با نفس هایی که داشتن تند میشدن لب زد : ت .. تو باید بر..
و هنوز حرفش رو کامل ادا نکرده بود که دست هیونجین پشت سرش قرار گرفت و لباشون دوباره به هم وصل شده بود.
فلیکس چشماش رو بست و اخمی کرد .
دستاش رو بالا اورد و روی سینه ی هیونجین گذاشت و کمی هلش داد تا از هم جدا بشن ولی هیونجین بیشتر بهش چسبید و کل وزنش رو روی بدن عشقش انداخت و شدت بوسه رو بیشتر کرد.
فلیکس اینبار بیشتر تلاش کرد و بالاخره تونست هیونجین رو از خودش جدا کنه.
به محض جدایی ، فلیکس نفس نفس زنون لب زد :
هیونجین .. بسه .. من و تو توی شرایطی نیستیم که با هم سکس کنیم و همو ببوسیم.
پوزخندی زد و همانطور که به لبای فلیکس نگاه میکرد لب زد : اگر میخوای ازت جدا شم پس چرا اینقدر داری نفس نفس میزنی ؟
سپس دستش رو روی عضو فلیکس که کمی برامده شده بود ، گذاشت و گفت : چرا داری راست میکنی اگر میخوای ازت جداشم هان ؟ لباش رو نزدیک تر برد و گفت : تو میخواییش فلیکس درسته ؟ میخوای دوباره روی یه تخت ، روی یه بالشت و زیر یه پتو بکنمت و صدای جیغت رو دربیارم .. درست قبل از بودن هارو توی زندگیمون .. تو میخواییش فلیکس .. میخوای دوباره روت خیمه بزنم و محکم بکوبم توی سوراخت .. درسته.
با این حرف های شهوت انگیزی که داشت میشنید
، وضعیت پایین تنه اش داشت بدتر میشد.
اه بلند کشید و با اخم و خواستن زیاد لب زد : برو کنار هیونجین .. ما نمیتونیم با هم باشیم .. برو کنار هیونجی..
و بازم حرفاش تموم نشده بود که هیونجین لباش رو بوسید و دستش رو دوباره به عضوش رسوند و از روی شلوارش شروع به مالیدن کرد.
فلیکس اهی کشید و یک دفعه بدنش تکون ریزی خورد.
هیونجین لبخند ریزی زد و اینبار با چنان ولعی لبای فلیکس رو مکید که رنگ هر دو لبش سفید شد.
دستش رو از روی عضو فلیکس برداشت و زبونش رو وارد دهنش کرد.
فلیکس کم اورده بود.
نمیتونست در برابر هیونجین مقاومت کنه..
بیشتر از یک سال بود که باکره بود و حتی یه بوسه هم نداشت بخاطر همین الان بدنش به شدت واکنش نشون میداد.
دستش رو روی دست هیونجین قرار داد و لباش رو به زور از بین لبای هیونجین بیرون کشید و لب زد : هیونجین بسه .. بسه هیونجین.
اما هیونجین کسی نبود که کم بیاره .. اونم الان که اینقدر پیشرفته بود.
نمیتونست از فلیکس جدا بشه پس قبل از وصل شدن لباشون برای چهارمین بار لب زد :
هیسسسس.. میدونم میخواییش لی فلیکس .. میدونم .. من پنج سال باهات زندگی کردم لعنتی .. حتی از روی نفس کشیدنات هم میفهمم الان چته و چی میخوای.
به مرز گریه رسیده بود . هم هیونجین رو میخواست و هم نمیتونست اون خاطرات بد رو فراموش کنه.
هقی زد و دستاش رو به یقه های لباس هیونجین رسوند.
سرش رو روی سینه اش گذاشت و گفت : برو هیونجین ... ما نباید با هم باشیم .. برو.
دستاش رو مشت کرد و اخم غلیظی کرد.
می خواست .. اونقدر فلیکس رو میخواست که حس میکرد داره دیونه میشه.
از روی مبل بلند شد و گفت : باشه .. من میرم.
فلیکس لبش رو محکم گزید و دستاش رو مشت کرد.
هیونجین کتش رو با عصبانیت برداشت و به طرف در رفت و تا خواست دستگیره رو پایین بکشه ، دست های ظریفی دور کمرش حلقه شد. لبخندی از روی خوشحالی زد و بدون اتلاف وقت ، کت رو روی زمین انداخت و بین دست های فلیکس تاب خورد و لباشون رو به هم وصل کرد.
فلیکس میدونست این کار درست نیست ولی اونم مثل هیونجین یکی شدن جسم هاشون رو میخواست .
همانطور که همدیگه رو میبوسیدن ، به طرف اتاق خواب فلیکس رفتن.
با رسیدن به در اتاق ، فلیکس کورکورانه دستگیره رو پایین کشید و همراه با مردش وارد اتاق شد.
دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و روی نوک پاهاش ایستاد و هیونجین دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرده بود و محکم میبوسیدش و حرکت میکرد تا به تخت برسن.
به محض افتادن روی تخت ، لباش رو از روی لبای فلیکس برداشت و شروع به باز کردن دکمه ی پیراهنش کرد.
فلیکس لبش رو محکم گزید و با چشم های نیمه باز و خمار از شهوت به سینه ی عضلانی که کم کم داشت نمایان میشد چشم دوخت.
به محض در اوردن پیراهنش ، کمربند و دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد و همراه با باکسرش پایین کشید.
فلیکس حس کرد داره اب میشه .. نمیتونست بیشتر از این به مردش نگاه کنه پس نگاهش رو به تاج تخت داد.
هیونجین پوزخندی از این حرکت زد و از این فرصت استفاده کرد و شلوار و باکسر فلیکس رو پایین کشید.
پسر کوچیکتر که انتظار این حرکت رو نداشت ، پیراهن نازکش رو روی عضوش کشید و نفس عمیقی سر داد.
هیونجین لبخندی زد و روی فلیکس نشست و از لبه های پیراهن دستش رو فرو کرد تا به سینه های عشقش رسید.
به محض برخورد دستش با اون دایره های صورتی رنگ ، لبش رو گزید و لب زد : فاک ..
هنوزم مثل قبل نرمن.
فلیکس اهی کشید و دستش رو روی دست هیونجین گذاشت ولی امان از پیراهن نازکی که بین دستاشون فاصله انداخته بود.
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و همانطور که نیپل هاش رو ماساژ میداد ، عضوش رو روی عضو برامده ی پسرک مالید.
فلیکس اه بلندی کشید و لب زد : ب.. بس ... بسه.
پوزخند صدا داری زد و گفت : هنوز شروع نکردم عزیزم.
و با اتمام حرفش دستش رو از زیر لباس فلیکس بیرون کشید و از حرکت ایستاد.
روی تخت نشست و پاهای فلیکس رو گرفت و به طرف خودش کشید.
فلیکس جیغ کوتاهی زد و با ترس به هیونجین چشم دوخت.
هیونجین نیشخندی زد و گفت : همین و میخوام فلیکس .. این نگاه ترسیده و شهوت بی نهایتت رو میخوام عزیزم.
فلیکس لب باز کرد تا چیزی بگه که هیونجین انگشتش رو روی لباش گذاشت و لب زد :
هیششش .. چیزی نیست .. مراقبتم.
ولی فلیکس میدونست اینا دروغی بیش نیست ..
میدونست هیونجین هروقت بیش از حد شهوتی میشه دیگه جایی رو نمیبینه..
پاهاش رو حرکت داد تا ببیندشون که هیونجین دستش رو به زانوهاش رسوند و به دو طرف کشید و کامل بازشون کرد.
فلیکس داد بلندی از درد کشش رون هاش کشید و کمی به پهلو خیز برداشت.
هیونجین دستش رو دوباره وارد پیراهن فلیکس کرد و شروع به مالیدن شکم و سینه هاش کرد. اونقدر دلش برای لمس این بدن نرم و سفید تنگ شده بود که نمیتونست الان بیخیال از کنارش رد بشه.
میخواست جای جای بدن پسر کوچیکتر رو لمس کنه و رفع دلتنگی کنه.
فلیکس نفس بلندی کشید و به مردش نگاه کرد.
عضو هر دو سیخ بود و به طرف شکماشون تاب خورده بود و حتی گاهی پریکام ازشون خارج میشد.
هیونجین خم شد و لباش رو به لبای سرخ و خیس فلیکس رسوند و از همون ابتدا زبونش رو وارد کرد.
ردیف بالا و پایین دندون های سفید فلیکس رو میلیسید و گاهی اب دهنش رو وارد دهن فلیکس میکرد تا این صحنه رو تا جایی که میتونست خیس و کثیف کنه.
کمی چشماش رو باز کرد و به چشم های بسته ی هیونجین نگاه کرد . عاشق اینطور بوسیده شدن توسط این مرد بود.
عاشق این بود که هیونجین همزمان با بوسیدن ، به همه جای بدنش دست میکشید و شهوتش رو بالا تر میبرد.
همانطور که عشقش رو میبوسید ، یکی از دست هاش رو به بازوهای فلیکس و دست دیگه اش رو بین پاهاش فرو برد و شروع به مالیدن بیضه و خط باسنش کرد.
با این حرکت اه بلندی کشید که توی دهن هیونجین خاموش شد.
دستاش رو بالا اورد و توی موهای هیونجین فرو کرد.
سرش رو کمی کج کرد تا فضای بیشتری به مردش برای بوسیده شدن بده.
دستش بخاطر پریکامی که از عضو فلیکس میریخت ، خیس شده بود پس انگشت اولش رو وارد سوراخش کرد و اروم وارد و خارج کرد.
فلیکس با حس دردی که به پایین تنه اش رسوخ کرده بود ، لباش رو با صدا از لبای مردش جدا کرد و نفس نفس زنون لب زد : آی .. اااایییییی ..
هی .. هیون .. ایییییی .
لبخندی زد و گفت : جونم ؟ صدام کن فلیکس .. با اسمی که همیشه صدام میزدی صدام کن.
هقی زد و دستاش رو توی موهای مردش مشت کرد و کمی کشید و لب زد : هی .. هیون .. هیون .. اهههههههه
و همین کار باعث شد هیونجین بدون هیچ رحمی انگشت دوم و سومش رو هم وارد سوراخ تنگش کنه و جیغش رو دربیاره.
لبش رو گزید و سر خم کرد . همانطور که سوراخ فلیکس رو گشاد میکرد و گاهی قیچی میزد و گاهی فقط وارد و خارج میکرد ، لباش رو به نرمی گوشش رسوند و شروع به مکیدن کرد.
با این حرکتش فلیکس چنان اهی از لذت کشید که چند قطره دیگه پریکام از عضوش خارج شد.
دستش رو از توی موهای مردش در اورد و روی بازوهاش گذاشت و فشار ریزی بهشون وارد کرد
.
هیونجین راضی از این فشار ، بدون برداشتن لباش به طرف گردن فلیکس رفت و شاهرگش رو زیر دندون و زبون گرفت و شروع به مکیدن کرد
.
اونقدر فشار این مکش زیاد بود که فلیکس اه بلندی گفت و پاهاش رو روی تخت کشید.
هیونجین زبونی به کبودی که گذاشته بود زد و به طرف سیبک گلوی فلیکس رفت.
اونجا رو هم ارغوانی کرد و به طرف دیگه گردنش رفت و زیر گوشش رو به جای مکیدن ، گزید و جیغ فلیکس رو در اورد : اهههههه ..
هیونجینااااا ... اخ.
لبخندی زد و سرش رو بلند کرد و به شاهکار زیرش نگاه کرد .
فلیکس با اون موهای بهم ریخته و کبودی های روی گردن و شکم و نیپل هاش و حتی جای دندون های ریز روی نرمه ی گوش و زخم گوشه ی لبش بی نهایت زیبا بود.
اروم چشماش رو باز کرد و به هیونجین چشم دوخت.
هیونجین خم شد و لبای فلیکس رو بوسید و از روش کنار رفت و گفت : به پهلو بخواب.
سری تکون داد و به پهلو دراز کشید.
هیونجین هم پشتش قرار گرفت و دستش رو زیر گردن فلیکس فرو برد و با دست ازادش ، پای چپش رو بالا داد تا بتونه عضوش رو وارد کنه.
به محض قرار گرفتن عضوش روی سوراخ فلیکس ، پسر کوچیکتر هقی زد و گفت : هی ..
هیونجین ؟
سرش رو از روی بالشت بلند کرد و دست فلیکس رو که توی هوامونده بود رو گرفت و انگشتاش رو لای انگشت های نرمش فرو کرد و گونه اش رو بوسید و گفت : جونم ؟ لبش رو گزید و حرفی نزد.
هیونجین بازم خم شد و گونه ی فلیکس رو بوسید و همانطور که اروم عضوش رو وارد میکرد به صدای دیب و شهوت ناک فلیکس گوش میداد ، توی ذهنش میگفت : هنوزم مثل قبلی لی فلیکس ..
هنوزم این لحظه بدنت میلرزه و میترسی .. این ترس فقط ماله منه ..یادت باشه .. فقط من میتونم این ناله ها رو گوش کنم و فقط من میتونم این لرزش و هق هق رو ببیینم و بشنوم.
به محض جاگیری کامل ، محکم تر دست هیونجین رو گرفت و چشماش رو بست.
هیونجین هم فشار دستش رو بیشتر کرد و ضرباتش رو شروع کرد و همزمان گردنش رو از پشت مکید و دوباره مارک گذاشت.
اینهمه مارک اونم برای این دونفر که اصلا دیگه ربطی بهم ندارن زیادی معنا دار بود.
بعد از چند ضربه و باز شدن بیشتر سوراخ فلیکس دور دیکش ، شدت و سرعت ضرباتش رو بالا برد جوری که با هربار ورود و خروج صدای جیغ و ناله ی فلیکس بلند میشد و مدام به جلو پرت میشد.
با درد لب زد : هی .. اهههههه .. هیوجین ...
ایییییی ... ار .. اروم تر .. اخخخخخخخخخ.
و هنوز حرفش تموم نشده بود که هیونجین دندون هاش رو بین گردن و شونه اش فرو کرد و محکم تر ضربه زد.
همانطور که ضربه میزد ، دستش رو از توی دست فلیکس بیرون کشید و به طرف عضوش رفت.
عضوش رو بین انگشتاش گرفت و شروع به مالیدن کرد تا همزمان با خودش فلیکسش هم ارضا بشه.
فلیکس هقی زد و گفت : هیونجین .. بسه دیگه بیا تمومش کنیم.
هیونجین اوهومی گفت و بالاخره خودش رو ازاد کرد تا ارضا بشه و شاید گرمی پریکامش بود که فلیکس هم بین دستاش ارضا شد و نفس راحتی کشید.
لبش رو گزید و سعی کرد از توی بغل هیونجین بیرون بیاد که هیونجین دوباره بدنش روحرکت داد و راند بعدی رو بدون توجه به مخالفت فلیکس شروع کرد.
.
با اتمام راند سوم ، نفس عمیقی و اه بلندی کشید و
به محض خروج عضو هیونجین ، سرش رو روی بالشت گذاشت و چشماش رو بست و خودش رو به دست خواب سپرد.
هیونجین هم خسته از فعالیتی که انجام داده بود ، فلیکس رو محکم توی بغل گرفت و چشماش رو بست تا بخوابه.
.
.
چهار ساعت بعد با حس کرختی بدنش ، اخمی کرد و چشماش رو باز کرد.
اتاق کاملا تاریک بود و بخاطر باز بودن پنجره ، کمی سرد.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد کمی فضای اطرافش رو هندل کنه.
با یاد اوری هیونجین که اومده بود در خونه اش و میخواستن با هم الکل بخورن ، اخمی کرد و دستش رو پایین اورد و روی دستی که دور شکمش حلقه شده بود گذاشت.
لبش رو محکم گزید و سعی کرد بغض نکنه ولی غیر ممکن بود.
اروم به طرف مرد برگشت و هقی زد و همون لحظه چشم های هیونجین باز شدن.
توی چشم های هم خیره شدن و هیونجین به راحتی میتونست اشک های براق توی چشم های فلیکس رو ببینه.
دستش رو بالا اورد تا روی صورت فلیکس بزاره و اشکش رو که روی بینیش چکیده بود رو پاک کنه که فلیکس با عجله از روی تخت بلند شد و از اتاق خارج شد.
با خروجش ، هیونجین اهی کشید و متقابلا از روی تخت بلند شد .
از اینکه با فلیکس سکس داشت ذره ای پشیمون نبود چون هم خودش و هم فلیکس میدونستن که مستی تاثیر زیادی روی کاراش نداره و هر کاری که انجام میده با اراده ی خودشه.
شلوار و پیراهنش رو از روی زمین برداشت و پوشید و از اتاق بیرون زد.
فلیکس تنها با یه پیراهن که درش نیاورده بود ، وارد سرویس شد و در رو بست و قفل کرد. هیونجین اخمی کرد و پشت در ایستاد و دستاش رو مشت کرد.
فلیکس هق بلندی زد و سرش رو بالا اورد و از توی ایینه به خودش نگاه کرد.
با دیدن مارک های روی بدنش ، جیغ بلندی زد و با مشت به ایینه کوبید و شکوندش.
وقتی صدای شکستن شیشه و جیغ فلیکس رو شنید
، نگران شده دستگیره رو پایین کشید و با باز نشدنش لب زد : فلیکس ؟ فلیکس در رو باز کن.
ولی بازم جوابی جز جیغ از پسرک نشنید.
هیونجین با داد لب زد : در رو باز نکنی میشکونمش.
بازم فلیکس حرفی نزد و هیونجین چون زیادی نگران شده بود ، عقب رفت و لگدی به در زد و بازش کرد.
با دیدن فلیکس که با گریه داشت کبودی هاش رو میشست ، دستاش رو مشت کرد و به طرفش رفت
.
دستاش رو گرفت و لب زد : معلوم هست چه غلطی داری میکنی ؟
جیغی کشید و لب زد : ولم کننننن .. ولم کنننننننن.
هیونجین عصبی شده از جیغ های فلیکس ، جلو رفت و کمر فلیکس رو به دیوار چسبوند و بهش چسبید و یکی از زانوهاش رو بین پاهای فلیکس فرو برد و لب زد : الان میخوای چیکار کنی ها ؟ من کردمت .. نه یه بار .. نه دوبار .. سه بار توت کام کردم و بوسیدمت .. الان با کشیدن این لیف روی پوستت اروم میشی ؟ با داغون کردن دستات و شکوندن شیشه همه چیز به عقب برمیگرده و سکس نمیکنیم ؟ تمومش کن پس.
فلیکس نفس عمیقی کشید و همانطور که گریه میکرد ، جیغی کشید و پاهاش رو روی زمین کوبید.
حرف های مرد رو به روش چیزی جز حقیقت نبود ولی فلیکس نمیخواست..
این مارک های روی بدنش رو که فقط بخاطر مستی بود رو نمیخواست.
اونقدر اون مارک ها جاهای ضایعی بودن که حتی نمیتونست با لباس بپوشونشون.
گردن و نیپل و شکمش به کنار با کبودی روی نرمی گوش و گونه اش باید چیکار میکرد.
هیونجین اهی کشید و لب زد : اروم باش و تمومش کن.
فلیکس با داد و گریه لب زد : اشغال عوضی من و تو طلاق گرفتیم ... می فهمی ؟ الان من با این وضع برم بیرون یا برم خونه ی خانوادم نمیگن رفتی به کی دادی ؟ نمیگن تو که همش اسم دخترت رو میاوردی الان چطوری میتونی زیر یکی دیگه لذت ببری ؟ چرا هیچ وقت به ابروی من فکر نمیکنی هوانگ هیونجینننننننن ؟
و دقیقا با اتمام حرفش ، سیلی محکمی به گونه ی هیونجین زد تا اروم بشه.
لبش رو گزید و سر کج شده اش رو به طرف فلیکس برگردوند و گفت : فکر کردی من مست بودم و اومدم اینکار رو کردم ؟ نه چون دلم میخواست اینکار رو کردم.
چون دوست داشتم دوباره این مارک ها رو روی تنت ببینم اینکار رو کردم .. که چی ؟ میخوای چیکار کنی الان ؟ هم کردمت .. هم مارکت کردم .. هم چهار پنج ساعت توی بغل گرفتمت خوابیدم.
فلیکس نفس عمیقی کشید و دستاش رو مشت کرد و یک دفعه چنان جیغی کشید که هیونجین یکی از چشماش رو بست و به اجبار دستش رو روی دهن فلیکس گذاشت تا اروم بشه.
ولی با گذشت چند ثانیه و اروم نشدن فلیکس ، با داد لب زد : بخدا اگر تمومش نکنی دوباره میکنمت و اب دهنمو میریزم توی دهنت.
و همین حرف کافی بود تا فلیکس ساکت بشه و دیگه حرفی نزنه.
هیونجین هوفی کشید و خواست چیزی بگه که زنگ خونه ی فلیکس به صدا در اومد.
اخمی کرد و گفت : این وقت شب منتظر کسی بودی ؟
با حرص لب زد : به تو ربطی نداره .
و هیونجین هل داد و بدون توجه به پیراهن نازک و تیپ بدش به طرف در رفت.
اروم در رو باز کرد و پشتش قایم شد.
با دیدن لوییس ، اخمی کرد و گفت : بفرمایید ؟ لوییس لبخندی زد و گل رو به طرف فلیکس گرفت و گفت : ببخشید که این وقت شب مزاحمتون شدم اقای لی .. با موبایلتون تماس گرفتم ولی جواب ندادید .. واسه همین نگران شدم و اومدم اینجا.
فلیکس که از هیونجین عصبانی بود ، تصمیم گرفت سر لوییس خالیش کنه پس لب زد : شما خیلی بی جا کردی ... اصلا تو شماره ی منو از کجا گیر اوردی ؟ ها ؟
و بی هواس از پشت در بیرون اومد و جلوی لوییس ایستاد.
لوییس گل رو توی یه دست گرفت و متعجب به پاهای باریک و سفید فلیکس که بیشتر از ده تا کبودی ارغوانی داشت ، نگاه کرد و لب زد : فکر کنم بد موقع مزاحم شدم.
فلیکس خواست چیزی بگه که هیونجین لباسش رو کشید و به داخل خونه هلش داد و خودش رو به روی لوییس ایستاد و گفت : خیلی بد موقع اومدی .. امرت ؟
لوییس پوزخندی زد و گفت : هوانگ هیونجین ؟ هیونجین ابرویی بالا داد و گفت : امرت ؟
لوییس پوزخندش رو خورد و گفت : تو چیکارش میشی ؟
کمی فکر کرد و لب زد : تو .. تو همسر سابقشی ؟ نه امکان نداره اگر همسر سابقش بودی که الان
...
هیونجین توی حرفش پرید و گفت : درست فهمیدی من همسر سابقشم .. که چی ؟
لوییس دستاش رو مشت کرد و لب زد : اگر همسر سابقشی چرا الان اینجایی ؟
هیونجین با حرص گردنش رو خاروند و لب زد :
این دیگه به من و فلیکس ربط داره..
و دستگیره ی در رو گرفت تا ببیندش که یاد چیزی افتاد.
با نیشخند عصبی و ترسناکی در رو باز تر کرد و لب زد : اه راستی .. به اون کثافتی که ادرس و شماره ی فلیکس رو بهت داده بگو به زودی میرم سراغش.
و با اتمام حرفش چنان در خونه رو کوبید که فلیکس از ترس لرزید.
عصبی و حرصی شده از ورود لوییس ، به طرف فلیکس برگشت و خواست چیزی بگه که فلیکس لب زد : اینا چیه ؟ و به پاهاش اشاره کرد.
ابرویی بالا داد و گفت : من بهشون میگم مارک تو رو نمیدونم.
پوزخند صدا داری زد و گفت : واقعا ؟ خوب شد گفتی .. نمیدونستم اینا مارکن .. دارم میگم چطوری تونستی ای....
و هنوز حرفش تموم نشده بود که هیونجین به طرفش یورش برد و یکی از دستاش رو روی گودی کمر و دست دیگه اش رو توی موهاش فرو برد و محکم کشید و باعث شد گردنش به وضوح نمایان بشه.
فلیکس با درد گردنش ، کمرش رو قوص داد و اه بلندی کشید.
هیونجین نگاهی به چشم های بسته و دهن نیمه باز فلیکس و انحنای خاص کمرش کرد و لباش رو به چونه اش رسوند و شروع به مکیدن و بوسید کرد
.
فلیکس اهی کشید و دستاش رو بالا اورد و توی موهای هیونجین فرو کرد و گفت : هی .. هیونجین
..
بدون اهمیت قدرت مکش هاش رو بیشتر کرد و قبل از جدایی گاز ریزی ازش گرفت تا مطمئن بشه صد در صد کبود میشه و در اخر لباش رو برداشت و ب صورت عمودی زبونی به چونه تا لبای فلیکس زد و جدا شد.
فلیکس چشماش رو باز کرد و با پشت دست خیسی روی لب و چونه اش رو پاک کرد و گفت :
عوضی.
و چشمش رو توی کاسه چرخوند و به طرف اتاق خواب رفت.
هیونجین لبخند یور و مردونه ای زد و به فلیکس که لنگ میزد نگاه کرد.
لبش رو گزید و اروم زمزمه کرد : ببخشید که نمیتونی راه بری عزیزم.
و خندید.
فلیکس به عقب برگشت و گفت : چیه ؟ داری به بلاهایی که سرم اوردی میخندی ؟ افرین بخند ..
هیونجین خنده اش رو ازاد کرد و گفت : کبودی ها خوب روی بدنت نشستن.
دستاش رو مشت کرد و با غضب به هیونجین نگاه کرد و گفت : میخوام تا زمانی که شلوار میپوشم از اینجا رفته باشی.
سری تکون داد و گفت : اوکی ولی قبلش باید چیزی بگم.
و دنبال فلیکس راه افتاد و وارد اتاق شد.
فلیکس در کمدش رو باز کرد و شلوارکی از توش در اورد و همانطور که میپوشید لب زد : بگو و برو.
هیونجین روی تخت نشست و هرچند دودل بود لب زد : میخوامت فلیکس.
متعجب از حرکت ایستاد و به هیونجین نگاه کرد و گفت : چی ؟
هیونجین توی چشم های عشقش نگاه کرد و گفت :
دارم میگم میخوامت .. برگرد پیشم و بیا دوباره ازدواجمون رو ثبت کنیم.
. ..........................................................
خب ..
اول از همه امیدوارم لذت برده باشید و اینکه من صفحات زیادی اپ کردم انتظار دارم همونطور که من برای شما ارزش قائلم شماهم برای من ارزش قائل باشید و نظر و ووت بدید.
YOU ARE READING
Bad_Memories
FanfictionCouple : Hyunlix Genre(s) : Romance. Dark . Comedy.Mpreg.Psychology.smut . Happy_End Up: یکشنبه . سه شنبه . پنج شنبه (بعد از مرگ هارو فقط توی عوضی رو داشتم... ولی تو چیکار کردی؟ هق .. چیکار کردی ؟ هق هق .. فقط تنهام گذاشتی ...)