Part 10

312 51 112
                                    

اسپرسوی داغشو توی دستاش گرفته بود و همونطور که مطالعه میکرد ازش مینوشید که صدای آشنایی اون رو متوقف کرد.

_ بالاخره اومدی

با تعجب سرشو بلند کرد و ابرویی بالا داد:

+ پدر...

چشمش که به چهره مردی افتاد که خیلی وقت بود از اخرین دیدارشون گذشته بود، لبخندی زد و برای به آغوش کشیدنش جلو رفت:

+ خوشحالم اومدی

دستش رو دور کمر بک حلقه کرد و ضربه‌های آرومی بهش زد:

_ منم از دیدنت خوشحالم پسرم... عملیات امروزت چطور بود؟ خسته‌ای

سری تکون داد و کنار‌ بلک وولف، سر دسته دم و دستگاهی که بکهیون رئیس گوشه‌ای ازش بود، نشست:

+ تا حدودی... رقبا اینجا زیاد شدن... برای دست به سر کردنشون یکم زمان لازم داشتم و علاوه بر اون باید حواسم به موشایی که میخوان تو گروهم نفوذ کنن باشه!!

سری تکون داد و با یاد سوهو، سوالی که از ابتدای ورودش ذهنش رو مشغول کرده بود پرسید:

_ اون پسر‌...

با نگاه بکهیون، با سر به طبقه بالا اشاره ای کرد:

_ میخوای باهاش چیکار کنی؟...

لبخند ریزی روی صورتش نشوند:

+ دیدینش؟

_ نه درست... از صبح که اومدم داشت با گریه خونه رو زیر و رو میکرد تا تو رو پیدا کنه... بعدم تا من رو دید ترسید و با حال نزاری رفت تو اتاق، درم قفل کرد...

با خنده جمله آخرشو گفت اما بک ابروهاش رو بالا داد و یک ضرب از جا بلند شد:

+ ینی از صبح بیرون نیومده؟؟؟

سری به معنای نه تکون داد که بکهیون، چنگی به موهاش زد و سمت پله ها دوید...

به آرومی به در زد و با صدای ملایمی اسمش رو صدا زد:

+ سوهو...

دستگیره در رو پایین کشید و با باز نشدن دوباره به در زد:

+ جونمیون... در رو باز کن

چند بار دیگه هم تکرار کرد و کلافه از نشنیدن جوابی سمت اتاق کارش رفت، کلید یدک رو برداشت و دوباره سمت اتاقی که درش توسط سوهو قفل شده بود رفت.

به آرومی‌ در رو باز کرد و سعی کرد توی تاریکی‌ دنبالش بگرده...

+ کجایی

دستش رو سمت پریز برد و بعد روشن شدنش متوجه جسمی که زیر پتو تو خودش جمع شده بود شد.

لبخند آرومی زد و سمتش رفت، کنارش روی تخت نشست و با پشت انگشت گونه‌ی برجسته‌اش رو نوازش کرد.

The Lost master | ارباب گمشدهOù les histoires vivent. Découvrez maintenant