Part 7

349 67 118
                                    

= خیل‌خب دخترا... نمیخواین برای ددی لخت کنین؟!

هر دو با عشوه شروع به درآوردن لباس هاشون کردن و سوهو با لذت لحظه‌ به لحظه کارهاشونو دنبال میکرد...

هر دو کاملاً لخت شدن و روی تخت دراز کشیدن...
سوهو دو قدم جلو رفت و کلافه از گرمای شدید و عضوی که به شلوارش فشار وارد میکرد، کمربندشو باز کرد و شلوار و باکسرشو درآورد... کتشو گوشه‌ای پرت کرد و با پیرهن روی تخت خزید... روی آنا خیمه زد و تو یه لحظه به سینه پرش چنگ زد... صدای ناله بلند دختر اتاقو پر کرد... سوفیا با دیدن صحنه مقابلش، نشست و عضو بزرگ‌ شده پسر مست مقابلشو توی دستش گرفت...
سوهو عقب کشید و سوفیا رو که داشت با روانش بازی میکرد هل داد روی تخت... پیرهنشو پاره کرد و پایین تخت انداخت... سرشو تو گردنش برد و لرزی به تن سوفیا انداخت، و لحظه بعد، انگشتای بعدی عضوشو به بازی گرفتن... آه بلند و خشدارش اتاقو پر کرد...
خیلی وقت بود هیچی جز خلاص شدنش از این گرما و ور رفتن به بدنای دخترای خوش اندام رو‌به‌روش نمیفهمید... نمیفهمید کجاست، چی کار میکنه، کیه.....
صدای کوبش های بی‌وقفه درو میشنید... اما بی‌توجه بهش، همونطور با حرص دست آنا رو گرفت و روش نشست تا عضوشو داخل دهنش کنه، بلکم از دردش کاسته شه... بیرحمانه عضوشو داخل دهان آنا میکوبید و بی‌هراس صدای ناله‌هاشو آزاد میکرد...
صدای ناله‌های بلند سوفیا و خودش، صدای عق های پی‌در‌پی آنا و صدای در با هم مخلوط شده بود و این بهش کمک میکرد تا هر چه زودتر خلاص شه...
کلافه عضوشو از دهن آنا درآورد... پاهای سوفیا رو روی شونه‌هاش گذاشت و عضوشو روی ورودیش تنظیم کرد... کمرشو به جلو حرکت داد تا یه‌ ضرب واردش بشه که شونش از پشت چنان محکم کشیده شد که از تخت پرت شد پایین و محکم زمین خورد...
صدای جیغ دخترا براش مهم نبود... کتف آسیب دیده و قلب ترسونش اذیتش میکرد... چشماشو از شدت درد بسته بود و صدای نفس‌های سنگینیو میشنید... آروم چشماشو باز کرد و مردیو دید که به عصبی‌ترین حالت ممکن ایستاده بود... دخترها رو دید که سریع لباس هاشونو پوشیدن و از ترس از اتاق بیرون رفتن... چشماشو عصبی به مرد داد و آروم ایستاد... حالش بد بود و تلو‌تلو میخورد... حالت تهوع داشت از پا درش میاورد و با اینکه فقط یه پیرهن تنش بود از شدت گرما عرق از سر و روش میبارید... رو‌به‌روی مرد ایستاد و غرید:

= چه غلطی کردی؟!!!

هیچ تغییری جز خشمگین‌تر شدن مرد توی صورتش رخ نداد...

پوزخندی زد و ادامه داد:

= خیل‌خب... اونارو فراری دادی... پس خودت به‌ فاک میری...

شونه هاشو گرفت تا روی تخت هلش بده که دست مرد بالا اومد و چنان با شدت روی گونش نشست که برای بار دوم خورد زمین...

سوهو کلافه داد زد:

= تو کی هستی که اینطوری رفتار میکنییییییی

The Lost master | ارباب گمشدهTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang