الان جشن بگیریم برای اولین بار پارتامون به دو رقمی رسید؟😂
آها راستی این پارت اسمات داریم هاها
..........
(تهیونگ ویو)
روزا همینجوری می گذشتن و زندگی ماهم به روال خودش میگذشت...
مردم واقعا با اینکه زیاد معروف نبودیم بازم خیلی حمایتمون کردن کلا... الان معروف شدیم😂
.....
جونگکوک:تهیونگگ من اومدم
از تو آشپز خونه با همون ملاقه تو دستم اومدم بیرون
تهیونگ:خوش اومدی
جونگکوک:غذا نمیخواد درست کنی غذا گرفتم
تهیونگ:یااا میتونستی قبلش بهم بگی که این همه غذا درست نکنم
جونگکوک:فردا تعطیله فردا میخوریمشون(خنده*
بعد شستن دستام دوتا قهوه ریختم با خوراکی بردم که بخوریم
تهیونگ:چه خبرا؟
جونگکوک:هیچی سرمون الان بیشتر از قبل شلوغ شده
تهیونگ:اومم شنیدم جیمین برا کامبک میخواد بره تایلند
جونگکوک:چرا هیچوقت نمیشه یه چیزو خودم بهت بگممم
تهیونگ:گوشی ها(خنده)
رفتم کنارش نشستم
دستشو دور کمرم حلقه کردو کشیدم رو پاهاش
جونگکوک:زود برمیگردم
تهیونگ:دلم برات تنگ میشه
دماغشو مالید به دماقم
جونگکوک:منم بیبی بر(بیبی بر و نوشتم بیبی بز🤣🤣)
سرمو گذاشتم رو سینش و به صدای قلبش گوش کردم سرشو آورد رو موهام و با ولع بو میکرد
جونگکوک:نظرت درباره یه ذره خوشگذرونی چیه؟
تهیونگ:اوممم فکر خوبیه
جونگکوک:شیطون
سرمو اوردم بالا حتی نذاشت حرفی بزنم لباشو کبوند رو لبام
زیر پاهامو گرفت و بلندم کرد به سمت اتاق رفت
تهیونگ:اروم بکنیمااا
جونگکوک:نمیدونم ببینیم چه جوری میشه
(اهههه خجالت میکشممم)
انداختم رو تخت پیرهنشو در آورد منم کارشو تکرار کردم و تیشرتمو در اوردم
روم خیمه زد شروع کرد به گاز گرفتنم گردنم گاز میگرفت بعد همون جا رو می لیسید ...
ناله هام از کنترلم خارج شدم و ناله های ریزی میکردم
پوزخندشو روی پوستم حس میکردم
منم بیکار نموندم و با دستم بدنشو نوازش میکردم
با یه دستش دستامو گرفته بود و با دست دیگش لوب و کاندوم رو از کشو در آورد
نشست روی تخت منم نشستم روی پاهاش
شروع کرد به در آوردن شلوارم منم باهاش هم کاری کردم و کامل درش اوردم
(حس میکنم تا همینجاش دیگه نمیتونممم)
از رو پاش اومدم پایین سگک(درسته؟)کمربندش و باز کردم شلوارشو در آورد و گوشه ای پرت کرد
دوباره روم خیمه زد و توی همین هین باکسرمو در آورد
لبامو داشت میبوسید و یکی از دستاشو لوبی کرد و برد سمت سوراخم(عرقشرم...)
انگشت اولشو واردم کرد
با حس انگشتش ناله ای سر دادم
دومین انگشتش هم واردم کرد...
بعد از عادت کردن به انگشتاش شروع به حرکت دادن انگشتاش کرد همراه با حرکتش ناله میکردم....
بعد از اینکه دیگه آماده شدم انگشتاش درآورد با حس خالی شدنم ناله بلند کردم
باکسرشو در آورد به
دیک بادکرده ش خیره شدم
تهیونگ:حسابی سیخ کردیا
جونگکوک:اثرات کارای شماس
بعد آماده کردن موارد
دوباره اومد روم برای پرت کردن حواسم لبامو میبوسید دستامو دور گردنش حلقه کردم
دیکشو واردم کرد
توی دهنش ناله بلندی کردم
هنوزم بعد از سه سال اون بیگ سایزش عادت نکردم
تا چند دقیقه بی حرکت موند تا دردم از بین بره
.. شروع کرد به حرکت با هر بار داخل و بیرون رفتنش ناله ای میکردم
توی همین حین دستشو درو دیکم حلقه کرد و بهم هندجاب میداد
ناله های بلندتر شد و زمان اومدنم هم نزدیکتر شد
جونگکوک:بیا بیبی برای من بیا
با تموم شدن حرفش با فشار روی دستشو و شکمم اومدم
اونم بعد چند ضربه توی کاندوم اومد
و دوباره شروع کرد به کبود کردن لبام.....
بعد از دو راند ولم کرد و کنارم دراز کشید
جونگکوک:خسته شدی..بخواب
سرمو گذاشتم روی سینش..و خوابیدیم
(من موفق شدم😂👍)
(پس فردا.فرودگاه)
به خاطر جمعیت و بادیکاردا دم ماشین باهاشون خدافظی کردم
توی بقل جونگکوک بودم که زیر گوشش گفتم
تهیونگ: چه جوری کردیم که هنوز دارم لنگ میزنم
توی گردنم خندید و ازم جدا شد
جونگکوک:منم دلم برات تنگ میشه
با مشتم زدم به بازوش
با جیمینم خدافظی کردم
و با بادیگارداشون رفتن سمت هواپیما
با جیهوپ برگشتیم کمپانی
جهیوپ:اههه خداروشکر تا یه هفته تعطیلیم
تهیونگ:آره
نشستیم سر زمین و شیکامونو خوردیم
بعد از کلاسا جیهوپ اومد پیشم
جیهوپ:میگم امشب بیام خونتون؟
تهیونگ:آره حتما
جوری ذوق کرد انگار صدسال منتظر این لحظه بوده
...
جیهوپ ولو کرد سر مبل
جیهوپ:یه چیزی بده بخورم
تهیونگ:گشنه
غذا گذاشتم و جیهوپو صدا کردم
بعد از خوردن غذا انگار که دوتامون دنبال کرده باشن غش کردیم از خواب یکی رو مبل اون یکی رو زمین
فردا صبح بلند صدم دیدم جیهوپ شبیه این ستاره های دریایی پهن شده رو مبل
خندم گرفته بود ولی برا اینکه بیدار نشه ساکت شدم
رفتم صبحانه درست کردم همون موقع هوپی هم بیدار شد
هوپی:خوشبحال جونگکوک
تهیونگ:زود بخور برو خونتون
جیهوپ:ته...
تهیونگ:بله؟
جیهوپ:من هنوزم یه کم فکر میکنم شدم یه مشغله فکری برای جیمین
تهیونگ:نه هیونگ اگر جیمین دوستت داشته باشه تو بیشتر از این حرفا براش اهمیت داری..
جیهوپ:ما زیاد نمیتونیم باهم باشیم همشم باید حواسمون باشه...
تهیونگ:هوپی تو خودت که داستان منو جونگکوکو میدونی...منو کوک توی کمپانی باهم آشنا شدیم اول رابطمون یادته انقد استرس داشتم چیزی نشه ۵ کیلو کم کردم(خنده)بعد تا قبل از ازدواجمون به اون موقع میخندیدم چون واقعا چیزی نیست که به خاطرش استرس داشته باشی..
هوپی:منو جیمین رابطمون سطحی تر از رابطه تو و کوک هست.... باید بهترش کنم
تهیونگ:هیونگ کار درست خودمی
بعد از خوردن صبحانه هوپی رفت
رفتم یه حموم یه ربع کردم و اومدم بیرون
تو خونه هیچی نداشتیم رفتم بیرون تو فروشگاه خیلیا میومدن بهم میگفتن تو همون تهیونگ دنسری که همسر جونگکوکه؟
منم باافتخار میگفتم بلهههه(خنده*
هیچی بابا اوسکلتون کردم.... منم بهشون میگفتم اره اونام از خوشحالی غش میکردن
اومدم خونه یه رامن برا خودم درست کردم چقد خونه بدون جونگکوک ساکته
یادم افتاد بهش زنگ بزنم
جونگکوک:الو
تهیونگ:سلام کوکی
جونگکوک:های بیبی بر حالت خوبه؟
تهیونگ:تو خوبی؟
جونگکوک:بدون تو...
تهیونگ:اوکی بابا فهمیدم بدون من حالت بده(خنده)
جونگکوک:دلم برای خنده هات تنگ شده
تهیونگ:منم دلم برا بازیگوشی هات تنگ شده
جونگکوک:(خنده)
تهیونگ:اوضاع چطوره؟
جونگکوک:خوبه این روزا همه مارو میشناسن
تهیونگ:آره....
جونگکوک:ااا ببخشید تهیونگی باید برم
تهیونگ:باشه...خدافظ
جونگکوک:مواظب خودت باش
قطع کردم...
چقد دلم براش تنگ شده...ولی هنوز یه روزم نشده که رفته.....
همینم زیادتونه
چقد چربی سوزوندم...
برین خوش باشین با این پارت😂👍فقط منم با دیدن این عکس یاد یونگی افتادم؟🥹🫠
VOCÊ ESTÁ LENDO
Love with the taste of life
Fantasiaژانر:روزمره،چت توییتری،امپرگ کاپل:کوکوی،هوپمین،یوجین(یونگی،جین) نویسنده:Popsicle (پایان یافته***) داستان از این قراره که کارکتر ما یعنی کیم تهیونگ که یه مربیه دنس هست دوست پسرش میشه منیجر شاگردش! با مخالف های خانواده هامون به 3سالی هست رابطه شون مخف...