『20』

183 23 9
                                    


عرررر پارتا به بیست رسیدددد
بچه ها....یه نظر بدین پایانش و چجوری کنم؟ خیلی واسم مهمه
....

یه نظر بدین پایانش و چجوری کنم؟ خیلی واسم مهمه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

شب بود تهیونگ در حال اروم کردن فندقجونگکوک:تهتهیونگ:هومجونگکوک:اسمشو چی بزاریم؟تهیونگ:نمیدونمجونگکوک: منم بهش فک نکردم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

شب بود تهیونگ در حال اروم کردن فندق
جونگکوک:ته
تهیونگ:هوم
جونگکوک:اسمشو چی بزاریم؟
تهیونگ:نمیدونم
جونگکوک: منم بهش فک نکردم...
جونگکوک:جئون....
تهیونگ:آها جئون باک هیون
جونگکوک:چرا باک هیون؟
تهیونگ:چون ار همین الان معلومه که باهوشه باک هیونم به معنی باهوشه
جونگکوک:معلومه باهوشی رو ار پاپاش به ارث برده(خنده)
تا به خودشون اومدن دیدن باک هیون خوابیده
تهی نگ بعد از گذاشتش توی تخت در اتاقو بست و اومد بیرون
رفت توی اشپز خونه که آب بخوره
کمر با حس دستای بزرگ کوک گرم شدن
جونگکوک:بیب
زیر گوشش زمزمه کرد
تهیونگ:جانم
جونگکوک:جئون کوچولو میخوادت
تهیونگ:به آقای جئون بگو بچه بیدار میشه
جونگکوک:قول میده سر و صدا نکنه
تهیونگ برگشت سمت کوک و دستاشو دور گردنش حلقه کرد
تهیونگ:حالا که قول میده اشکال نداره
پاهاشو دورش حلقه کرد
جونگکوک بلندش کرد و روی میز گذاشت
بدون وقفه و صحبتی
با ولع لبای همو میبوسیدن
جونگکوک:دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ:الان دیگه میتونی دلتنگیتو رفع کنی
دوباره شروع کردن به بوسیدن هم
لباشو بعد از اینکه مطمعن شد کبود کرده رفت سمت گردنش
مارکایی که روش میزاشت بهتون قول میدم تا یه هفته جاش میمونه!!
تهیونگم بی کار نموند و لباس خودشو و جونگکوکو در اورد و مشغول نوازش همسرش شد
بعد از دل کندن از گردنش
دستاشو دورش روی میز گذاشت با حالت خیلی جذابی به چشماش خیره شد
جونگکوک:تو شبیه به الهه های یونانی هستی همجات ترقوه هات لبات موهات و چشمات....شبیه به یه مجسمه هنریه
تهیونگ که حسابی خر ذوق شده بود
سرشو برد جلو و یه اینچی کوک وایساد
تهیونگ:تو باید این مجسمه رو کامل کنی..تو هنرمنده این هنری
هر دو به خوبی قبول داشتن که توی لاس زدن بهترینن
جونگکوک دستاشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و برد توی اتاق
با آرامش جوری که انگار چیز شکستنی ای رو ببند میکنه روی تخت گذاشتش
تهیونگ از گردن گرفتشو سمت خودش کشید
جونگکوک بخاطر یهویی کشیده شدنش تعادلش از دست داد و افتاد روی تخت
تهیونگ روش خیمه زد
جونگکوک هن با کمال میل بدنشو سپرد دست بیبیش
تهیونگ از لب بگیر تا نیپیلاش و سیکس پکاش و میبوسید و روشون هیکی میزاشت
ته دوباره برگشت سمت لباش و با وحشی گری اونارو میبوسید
جونگکوک که دیگه تحمل نداشت تهیونگ و برگردوند اینبار خودش شروع کرد به بوسیدنش
هر دوشون الان لخت بودن حتی نفهمیدن کی لباساشون درآوردن
بعد از عشق بازی شون دست از لبای هم برداشتن
تهیونگ به جونگکوکی که حسابی زده بود بالا نگاه کرد
زیر گوش کوک زمزمه کرد
تهیونگ:بهت نیاز دارم دد
جونگکوک با شیطنت نیش خندی زد
جونگکوک:به چی نیاز داری؟
تهیونگ:اینکه توی خودم حست کنم ..زود باش
جونگکوکم کم نزاشت و خیلی زود کاندوم و پوشید و تهیونگ و داگ استایل کرد
سرشو برد توی گردنش
جونگکوک:امیدوارم آماده باشی
تهیونگ:هستم..
با ورود ناگهانی جونگکوک تهیونگ ناله هاشو توی بالشت خفه کرد که باک هیون بیدار نشه
صاای ناله هاشون و برخورد بدنشون به هم باهم اهنگ جالبی رو ساخته بود....

(داداشا یه همچین چیزی تصور کنید😔)(دو روز بعد)تهیونگ که را به راه به کوک زنگ میزد و کل خونه رو متر کرده بود با صدای در شیرجه زد سمت درتهیونگ:گرفتی؟جومگکوک:یه سلامی یه علیکیتهیونگ: خب سلام

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

(داداشا یه همچین چیزی تصور کنید😔)
(دو روز بعد)
تهیونگ که را به راه به کوک زنگ میزد و کل خونه رو متر کرده بود با صدای در شیرجه زد سمت در
تهیونگ:گرفتی؟
جومگکوک:یه سلامی یه علیکی
تهیونگ: خب سلام .گرفتی؟
جونگکوک در حالی که کفشاشو در میورد جونگکوک:بلههه
و دادش دست تهیونگ
تهیونگ از خوشحالی بالا پایین میپرد و رفت پیش باک هیونی که توی گهواره ش داشت پستونک میخورد
تهیونگ:فندق میبینی؟شناسنامتههه
جونگکوک کتشو در آورد و خودشو با خستگی روی کاناپه پرت کرد
جونگکوک:ته اون بچه چمیدونه شناسنامه چیه
تهیونگ:هی انقد نزن تو ذوقم
تهیونگ که داشت از کنار کوک رد میزد اسیر دستای جونگکوک شد و نشست سر پاهاش
تهیونگ:ولم کنن غذام میسوزه
جونگکوک:کوچولوو
پیشونی تهیونگ و بوسید و ولش کرد
تهیونگم با سرعت رفت سمت اشپز خونه
جونگکوک رفت کنار گهواره نشست و به بچه ای که ترکیبی از خودشو تهیونگش بود نگاه کرد
جونگکوک:سلام باک هیونیی..
جونگکوک:میبینی چه پاپایی داری از تو بچه تره(خنده)
باک هیون با تعجب به پدرش نگاه می‌کرد...
تهیونگ:چی به بچم گفتی انقد کپ کرده
تهیوگگ اومد و بقلش کرد و گذاشتش روی شونش و تکونش داد
جونگکوک هنوز توی همون حالت به تهیونگ و فندق نگاه می‌کرد از صحنه رو به روش لذت می‌برد
تهیونگ:ایجوری نگاه نکن برو غذا گذاشتم برات بخور
جونگکوک:دستت درد نکنه کدبانو
تهیونگ:جونگکوکککککک
جونگکوک برای نمردن دوید توی اشپز خونه
....
دیگه چی میخواین؟؟
اسمات داره
صحنه های خانوادگی داره
صحنه های خنده دار که دارههه
چی نداره😂🤌
ببخشید بابت کم بودن پارت
نظرتونو در مورد پایانش بگین

Love with the taste of lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora