『17』

222 25 19
                                    

(دو ماه بعد)
توی اشپز خونه در حال درست کردن شیر موز برای کوکی بودم که زنگ درو زدن
تهیونگ:باز میکنم(داد)
به جونگکوکی که روی مبل ولو بود گفتم
وقتی درو باز کردم اگه خودمو نمیگرفتم الان بچمو زاییده بودم
تهیونگ:نهههه
جین:ارههه
جونگکوک:کیههه؟
جین:ماییم جونگکوک خانن
یهو جونگکوک از پشتم در اومد و...اون وضعش از من بدتر بود..
جونگکوک:تهیونگ؟
تهیونگ:هوم؟
جونگکوک:مطمعنی اینا واگعیه؟
تهیونگ:نمیدونم
یونگی:بابا برو اونور یه بار اومدیم سئول تازه رامونم نمیدن داخل
مارو زد کنارو چمدونشونو گذاشت کنار مبل و ولو شد رو مبل
جین:اون مثل همیشه خسته س توجه نکنین بهش
جین:چطورین کوچولوهای مننن.پس نوم کی بدنیا میادد
تهیونگ:هیونگ من خودم مامان و بابا دارم(خنده)
جین:ااا نشد دیگه تا من اینجام من باباتم
تهیونگ:اوکی(خنده)
تا یک ساعت ساعت بعدش داشتیم از دلیل اومدن اونا حرف میزدیم
که کلا نتیجه گرفتیم به خاطر اینکه جین حوصلش سر میرفت و هم اینکه تولد یونگی هیونگ بود اومدن
جونگکوک:در هر صورت این واقعا اتفاق نادریه باید به پسرا بگم
تاییدش کردم
جونگکوک:ته گوشیمو میدی؟
خم شدم و از میز کنار مبل گوشیو برداشتم و..از اینم غافل نشدم تمام مدت دست جونگکوک دور شکمم حلقه شده بود
بعد از زنگ زدم به پسرا و گفتن اینکه فردا شب باید بیان اینجا تا برای یونگی هیونگ تولد بگیرم در آرامش داشتیم قهوه هامونو میخوردیم
جین:یونگیییی
تهیونگ:وای چته هیونگ
جین:میدونستین این بهم اصلاا توجه نمیکنه؟
جونگکوک:چرا یه دفعه ای..؟
یونگی:هیچی رگ کمبود محبتش زده بالا
تهیونگ:ها؟...
یونگی:بچه ها اتاق مهمانتون کجاست؟
تهیونگ:رو به روی اشپز خونه..
یونگی:اوکی
جین با یه حرکت بلند کردو برد سمت اتاق
جونگکوک:امشب باید گوش گیر بزاریم
تهیونگ:آره فک کنم...
ماهم وقتی تلف نکردیم و برای جلوگیری از شنیدن هر گونه صدای مستهجن رفتیم بخوابیم!!!
....
(فردا)

(فردا)

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
Love with the taste of lifeМесто, где живут истории. Откройте их для себя