نیمههای شب، زمین مرطوب و بارونخوردهی چهارراه از خرده شیشههای خونی پر بود و بوی بد دود که از کاپوت ور اومدهی ماشین قدیمی بلند میشد به هوای تازه دهنکجی میکرد. چراغ ترکبرداشتهی ماشین با هر بار اتصال سیم چشمک میزد و صدای آژیر پلیس توجه تعداد کمی از مردم که اون موقع شب از اونجا گذر میکردند رو به ماشینی جلب میکرد که تمام شیشههاش به طرز وحشیانهای خرد شده بود و آثار خون روی فرمان و درِ ماشین دیده میشد.
شب سرد و وهمآوری بود. مامورهای پلیس دور ماشین میچرخیدند و کارشناس در حال توضیح صحنهی تصادف به کاراگاهی بود که با کلافگی مردمکش رو روی لکههای خون داخل ماشین میچرخوند و ذهنش پیش نوشتهی آغشته به خون روی کاپوت بود. این یک تصادف عادی نبود. به طرز اغراقآمیزی عمدی و پرسروصدا به نظر میرسید. برای تشخیص این مسئله به کارشناس صحنه تصادف نیاز نداشت اما باید روال معمول پرونده رو رعایت میکرد.
عکاس با دقت از تمام قسمتهای ماشین عکس میگرفت و پشت هم انگشتش رو روی دکمهی شاتر دوربین فشار میداد تا مطمئن بشه جملهی «در نهایت پیداتون کردم.» به خوبی توی عکس میفته. تمام تیم جنایی مطمئن بودند خون روی کاپوت به رانندهی این ماشین تعلق داره با این حال کاراگاه دستور داده بود از خون روی ماشین نمونهبرداری کنند و به آزمایشگاه ببرند.
چیزی تا طلوع آفتاب نمونده بود. زمین خیس و هوا مرطوب بود و میشد یخ بستن رطوبت هوا رو روی گونه حس کرد. کاراگاه زیپ کاپشن بادیش رو تا زیر گلو بالا کشید و سرش رو سمت گردنش جمع کرد. از گوشهی چشم جسم کوچیک و براقی رو دید که زیر صندلی افتاده بود. ابروهاش از روی تمرکز به هم نزدیک شد و زیر چشمهاش چروک ریز افتاد.
در حالی که دستکشهای سفیدش رو دست میکرد روی یک زانوش نشست و از زیر صندلی گیرهموی استیل رو بیرون کشید که لکههای خون، روبان بنفشی که انتهاش به چشم میخورد رو کدر کرده بود. بچهی بیچاره حتماً خیلی ترسیده بود. از روی تاسف آه کشید و بعد از اینکه چند دقیقه به گیرهموی خونی نگاه کرد، با اشاره از پسر جوانی که شواهد رو جمع میکرد خواست گیرهمو رو داخل کیت بذاره.
-شیشهها با پتک خرد شدن. عجیبه که ضارب پتک رو گوشهی خیابون رها کرده و رفته.
کاراگاه با شنیدن صدای کارشناس زبونش رو به سقف دهنش چسبوند و نگاهش رو سمت پتک چرخوند. همه چیز درمورد این صحنهی جرم عجیب بود. تصادف ساختگیای که ماهرانه اتفاق افتاده بود اما ناشیانه از عمدی بودنش مدرک وجود داشت، لکههای خون پراکنده که علاوه بر داخل ماشین روی زمین به چشم میخورد، شیشههایی که جز ایجاد ترس و وحشت هیچ دلیل دیگهای برای خرد شدنشون وجود نداشت. نگاه کارآگاه ناخواسته سمت گیرهموی خونی که داخل کیت نایلونی شفاف، توی دست همکارش تاب میخورد کشیده شد و زیر لب زمزمه کرد:
YOU ARE READING
⌊ Enigma ⌉
Action❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونهی جدید اثاثکشی کردم، صاحبخونه میگفت خونهای که پنجرهی اتاقم رو به حیاطش باز میشه سالهاست که متروک و خالیه اما من نیمههای ش...