⌊♡ ⁷⁵• پاکت قرمز⌉

1.8K 479 2.8K
                                    

سلام، این چپتر رو دوست دارم و امیدوارم شما هم دوست بدارید. [چشمک]
♡♡♡

خوشی‌ای وجود نداشت که با هم شریک باشند اما توی مصیبت شریک همدیگه بودند. درست شبیه امروز که سکوت وهم‌آوری به خونه تسلط پیدا کرده بود. دلیلی برای ترسیدن وجود نداشت اما هاله‌ی سیاهی که روی چهره‌ی اهریمن سایه انداخته بود پاهاش رو برای نزدیک شدن به مرد سست می‌کرد و لب‌هاش رو به هم می‌دوخت. حرف و کنایه‌ای به ذهنش نمی‌رسید. همه چیز انقدر جدی بود که حتی خنده‌های شیرین بچه‌ای که تازه خندیدن رو آموخته بود هم نمی‌تونست جو خفه‌ی خونه رو تغییر بده.

چانیولِ گذشته برگشته بود. همون‌مقدار غیرقابل کنترل و سیاه. شاید هم به چیزی فراتر از چانیولِ گذشته تبدیل شده بود. هر چی که بود دیگه شبیه قبل جرئت طعنه و کنایه زدن بهش رو نداشت. نمی‌تونست به تنها اتاق این خونه پناه ببره چون روان‌پریش لال از ظهر دیروز که چانیول به اون بخش تبعیدش کرده بود هنوز بیرون نیومده بود و هر بار که به رین نگاه می‌کرد لبخند عمیقی ازش تحویل می‌گرفت که روانش رو به هم می‌ریخت.

گذر زمان بهش فرصت داد تا با احساساتی که نسبت به تنها فرزندش داشت کنار بیاد، با این حال هنوز نسبت به پسرش احساسات دوگانه‌ای رو حس می‌کرد. از مسئولیت‌های پدری می‌ترسید. این یک موجود زنده بود؛ موجودی که نفس می‌کشید و درد و احساسات مختلف به جسم و روحش می‌نشست. چطور باید یک موجود زنده رو رشد می‌داد در حالی که حتی توانایی نگهداری از یک گلدان رو نداشت؟ از طرفی اون‌قدرها ازش متنفر نبود. وقتی می‌خندید موجود قابل تحمل‌تری بود و لپ‌های لرزان و نرم رین، دندان‌هاش رو برای گاز گرفتنش تیز می‌کرد.

صدای باران رو از تلوزیون پخش کرد تا شاید بلندی صداش بتونه کمی جو عجیب خونه رو تطهیر کنه و از روی بیکاری آثار جرم دو شب پیش رو از روی میز مقابل کاناپه تمیز کرد. رین رو دور از چانیول روی کاناپه گذاشت و لحظه‌ای که مرد داخل آشپزخانه آشپزی می‌کرد به اتاق رفت تا چمدان‌های رها شده وسط خونه رو به اتاق ببره. در حالی که دو چمدان رو پشت سرش می‌کشید، با دو انگشت در رو باز کرد و وارد شد. جیهون پایین تخت، روی زمین نشسته بود و بدون پلک زدن به یک نقطه‌ی سفید روی دیوار نگاه می‌کرد. عصبانی و مصمم بود. اینطور دیدنش حس بدی می‌داد.

-هر نقشه‌ای که توی سرته رو دور بریز.

چمدان‌ها رو یک گوشه‌ی اتاق گذاشت و همزمان که ساک رین رو روی تخت پرت می‌کرد، به کمر روی عرض تخت افتاد و از آسودگی آه کشید.

-کمرم خشک شد. تا صبح فنرهای هتل توی صد جای مختلف بدنم فرو رفتن و از وقتی هم برگشتم تو توی اتاقی.

به شکم روی تخت چرخید. حالا صورتش کنار سر جیهون بود و صدا با نهایت کیفیت به گوش‌های حساسش می‌رسیدند برای همین با لحنی که شعف خاصی داشت زمزمه کرد: «دیشب چطور بود؟ روی تخت انجامش دادین یا کاناپه؟»

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now