Part 5

723 125 42
                                    

پارت پنجم: روز جذااب

'آدما به چشماشون اعتماد میکنن ن به اعتبار تو مستر لی'
«هان جیسونگ»

همراه مینهو به مراسم رسیدن. مینهو سمت کشیش بزرگ رفت و جیسونگ سمت تهیونگ رفت و کنار ایستاد. باورش نمیشد به این مراسم مزخرف پا گذاشته بود.
تهیونگ آروم جوری که خودشون بشنون گفت: ام ببخشید یه هویی در و باز کردم وسط کارتون

جیسونگ که متوجه حسای پسر شده بود لبخند ریزی زد و به مینهویی که از راه دورم حواسش بهشون بود نگاه کرد و با نگاه عجیبی که میشد توش افکار کثیفشو دید روبه تهیونگ گفت: اونجوری که تو فکر می‌کنی نیست تهیونگ راستی میتونی باهام راحت حرف بزنی به اسم صدام کن

تهیونگ ته دلش آروم گرفت و لبخندی زد که مشخص بود خیلی خوشحال شده‌. سری تکون داد و با چشمایی که عشق ازش می‌بارید به جیسونگ نگاه کرد. جیسونگ ناخداگاه دلش برای پسر سوخت تهیونگ زیبا بود ولی از همون اول هم چشماش رو مینهو بود. چیکار باید میکرد جیسونگ یه عوضی به تمام معنا بود باید از تهیونگ استفاده میکرد تا مینهو رو به جنون بکشونه.

طولی نکشید که مینهو سریع سمتش اومد و مچ دست جیسونگ رو کشید و سریع سمت دیگه ای از مراسم رفت که کسی نبود یه انبار نسبتاً تاریک تیکش داد به دیوار و توپید: داری چه غلطی میکنی مگه نگفتم به تهیونگ نزدیک نمیشی چی بهش گفتی که اونجوری لبخند زد و نگاهت کرد؟؟؟

جیسونگ پوزخندی زد و در حالی که به دیوار تکیه داد بود گفت: اگه خیلی کنجکاوی چرا از خودش نمیپرسی؟

مینهو ازش دور شد و دستی لای موهاش کشید و با خشمی که توی چشماش موج میزد سمت پسر رفت و یقه ی لباسشو گرفت و آروم از لای دندوناش غرید: نباید نزدیکش بشی فهمیدی؟؟ اون پسر خیلی پاکه که بخاد با توی لاشی باشه.

جیسونگ خندید و نفساش و توی صورت مینهو رها کرد و آروم با شهوت گفت: مستر لی فقط دارم از روی کنجکاوی میپرسم تو به تهیونگ حسی داری؟ آخه طبیعی نیست این رفتارت بعدشم اون بچه نیست خودش می‌دونه من کیم اگه نخاد نزدیکم نمیاد نیازی نیست تو نگرانش باشی بهتر نیست نگران خودت باشی؟ هوم؟

تیکه ی آخر حرفشو در حالی زد که دست چپشو روی پهلوی مینهو با اشوه کشید.

مینهو یقه ی پسر و ول کرد و دستی که روی پهلوهاش بود و گرفت و دست دیگه جیسونگ رو با دست آزادش گرفت و بالای سر جیسونگ نگه داشت از بین دندوناش غرید: مزخرف گفتن شده عادتت به تهیونگ نزدیک نمیشی کافیه یه بار دیگه ببینم کاری میکنم دیگه حتی جایی برای زندگی هم نداشته باشی

تهیونگ از پست دره انبار حرفای مینهو رو شنیده بود و بغزشو آروم ولی به سختی قورت میداد: هیونگ نیم توو.. توو... جیسونگ و دوست داری؟..
اشکشو رها کرد و سرشو پایین انداخت باید حرفاشو توی دلش خاک میکرد.

𝐶ℎ𝑢𝑟𝑐ℎ⛪Where stories live. Discover now