Part 28

873 119 96
                                    

پارت بیست و هشتم: لج باز کیوت

"این دیوانگی نیست؟ دیوانگیی که انقدر خاص حسودی میکنی؟ لج بازی میکنی؟ انقدر خاص عاشقی میکنی؟ تو شیطان منی، تو دنیای فرشته ها، شاید تو جهنم من باشی، بین گل های بهشت"

«لی مینهو»




سرگرم آشپزی بود. کاری که اخیرا بد مورد علاقش شده بود. کاری که گاهی به خودش غبطه میخورد چرا عمرش رو توی کلیسا تلف کرده بود.

یکی از دخترایی که اخیرا باهاش دوستی خوبی رو تجربه کرده بود وارد آشپزخونه شد و کنار مینهو ایستاد گفت: سلام هیونگ چیکار تونستی بکنی؟

مین هو با شنیدنش لبخندی زد و توی دلش برای جیسونگ ذوق کرد.

گفت: سلام سویون شی بین دوراهی قرار گرفتم واقعا نمی‌دونم کدوم و انتخاب کنم.

سویون اخم ریزی بین ابرو های کم پشتش انداخت و گفت: اوممم چطوره بیای با ما در میون بزاری؟

مین هو متعجب در حالی که سرگرم تکون داد ماهیتابه بود گفت: شما؟؟ مگه چند نفر با خودت آوردی؟

سویون ریز خندید و با ذوق گفت: یادته گفتم کاری میکنم رستورانت شلوغترین رستوران سئول بشه؟ کلی از دوستامو آوردم، بهشون از شرایطتت گفتم پس پیششون راحت باش.

_اوه ممنون سویون شی.

_خواهش میکنم هیونگ بیرون منتظرم

_ اووووم یکم دیگه میام.

طولی نکشید تا کارش و تموم کرد. تو رستوران فقط دوستای سویون بودن و در رستوران رو بسته بود تا کسی نیاد و راحت بتونه نظر بقیه رو بگیره. اخرای شب سئول خلوت بود. خبری از جیسونگ نداشت تا جایی که میدونست اخیرا معدش درد میکرد و روی پرونده ای فول جنایی کار میکرد. بعد از کارش کلی حالش بد میشد و گاها به سرش میزد بیخیال پرونده بشه ولی بعد از فهمیدن کل داستان بازم ادامه میداد. اون هان جیسونگ اعظم بود و هیچ وقت کم نمی‌آورد ولی انگار بدنش همراهیش نمی‌کرد. همیشه نگران اون پسر بود ولی چه فایده جیسونگ بلد نبود از خودش مراقبت کنه. پس باید اون پسر و مال خودش کنه. نه؟!

سمت میز رفت و خوش آمدی به دوستای سویون گفت و روبه روی سویون نشست.

گوشیش رو در آورد و طرح حلقه ها رو نشون دوستای سویون داد.

یکی از خانما گفت: میخوایید این و برای یه پسر بخرید درسته؟

_هوم

_خب استایل لباسشون چه جوریه؟

_اوم بیشتر تیپای کلاسیک و رسمی

_اووو پس خیلی باکلاسه میتونم بدونم شغلشون چیه؟

مین هو بی برو برگرد جواب داد: وکیل

𝐶ℎ𝑢𝑟𝑐ℎ⛪Where stories live. Discover now