پارت پونزدهم: بیا یکی بشیم
"قراره انقدر بپرستمت که خدا هم به کشیشش حسادت کنه لی مینهو"
«هان جیسونگ»
یه چمدون با یه پسر که کت پشمی قهوه ای پوشیده بود با شلوار راسته و موهاش روی چشماشو گرفته بود. ماشین و کنارش پارک کرد و ازش پیاده شد درسته اون سونگمینش بود سمتش رفت و محکم بغلش کرد.
سرشو تو گودی گردن پسر کوچکتر فرو کرد و نفس عمیقی کشید عاشق این بو بود که برای این پسر بود نه بوی شامپو بود نه بوی عطر، یه بوی خاص فقط و فقط مختص سونگمین.
آروم نالید: خوش اومدی به خونه سونگمین
بین آغوشش سونگمین ریز خندید و این به گوش چان رسید و قند توی دلش برای خنده های خوش صداش آب شد.
آروم ازش جدا شد و کمر پسر و سمت ماشینش هل داد در و باز کرد تا سوار بشه چون مسافت زیادی تا ویلا بود.
چمدون رو صندلی پشتی گذاشت و خودشم سوار شد کمی بعد در ویلا اتومات باز شد و چان ماشین و سمت ویلا هدایت کرد.سمت دیگه از ویلا رفت و ماشین و کنار سه ماشین دیگش پارک کرد. هر دو پیاده شدن و چان صندلی شاگرد رو خم کرد و چمدون رو از پشت برداشت مشکلات ماشین دو در تازه شروع شده بود. وقتی خودش تنها بود هیچ وقت براش مهم نبود چون وسایلشو جلو میزاشت یا وقتی با جیسونگ بود با بقیه ماشیناش میرفت ولی حالا همه چیز فرق میکرد. باید آزرده میشد..ولی این حس دوتایی بودنشو دوست داشت.
تصور اینکه وقتی چشماشو باز میکنه یه بیبی نرم و سفید بغلش باشه و محکم بین سینه هاش قرار بگیره یا وقتی صورت روغنیشو میشوره و به نظر خودش قیافه ی پاچیدهای داره بازم کنار اون پسر باشه یا وقتی میخاد صبحونه درست کنه برای دو نفر درستش میکنه وقتی اولین لقمه رو داخل دهنش میزاره عوض گلدون روبه روش چهرهی مهم ترین فرد زندگیشو ببینه.
ولی کی وقت کرده بود سونگمین و مهم ترینش کنه؟ اونا مدت کمی بود با هم بودن.. ولی چان براش مهم نبود الویت اون این بود تو همین تایم کم هم حالشون باهم خوب بود و این رو دوست داشت پس نیازی به زمان نداشت.
همه چیز براش تو این لحظه مهم بود.
هر دو سمت خونه رفتنش رمز رو زد و در و باز کرد و کنار ایستاد تا سونگمین وارد بشه.
دروغ چرا از این همه جنتلمن بودنای چان خوشش اومده بود از اینکه چمدونشو نگه داشت یا این مسیر و با ماشینش آورد یا اینکه در و باز کرد و کنار ایستاد. سونگمین وارد خونه شد.
چمدون سونگمین رو گوشه ای گذاشت و سمت آشپزخونه رفت دوتا امریکانو درست کرد و سمتش رفت روبه روش، روی کاناپه راحتی نشست.
سونگمین روبه چان با کمی تعلل گفت: من.. فردا میرم کلیسا کارامو تموم کنم فقط میمونه دبیو اونو نمیدونم باید چیکار کنم
YOU ARE READING
𝐶ℎ𝑢𝑟𝑐ℎ⛪
Fanfictionتصور اینکه جیسونگ یه پسر گناهکار باشه و مینهو یه کشیش در حال آموزش.. فقط یه چیز میتونه اونا رو به هم نزدیک کنه 'گناه' همه چیز از وقتی شروع میشه که جیسونگ با کت و شلوار قرمزی وارد کلیسا میشه و... فیک: 𝐶ℎ𝑢𝑟𝑐ℎ⛪کلیسا نویسنده: رز کاپل : مینسونگ، چ...