صدای مرد به گوش رسید که تهگوک رو خطاب قرار داده بود.
مرد: به چه جرعتی هلش دادی پسرهی احمق؟
جییون با عصبانیت بچگونه ولی همزمان جدیای که داشت، دستش رو به عقب برد و روی بازوی تهگوک گذاشت تا اون رو از اینکه پیششه مطمئن کنه.
جییون: بهش اینطوری نگو!
مرد دختربچهای که توی بغلش داشت گریه میکرد رو جابهجا کرد و دست آزادش رو برای کنار کشیدن جییون به سمتش برد؛ ولی قبل از اینکه دستش جییون رو لمس کنه، دست یونگی محکم دور مچش حلقه شد و اون رو عقب کشید.
یونگی: دستت بهش بخوره میکشمت عوضی.
جیمین با گرفتن دستهای تهگوک و جییون اونا رو عقب کشید و مشغول آروم کردن تهگوک شد که با ترس داشت اشک میریخت.
_چخبره اینجا؟ داری چیکار میکنی؟
تهیونگ رو به مرد غرید و همراه با جونگکوک، کنار یونگی ایستاد.
همراه با اونها زنی هم نمایان شد و دختری که توی بغل مرد بود رو بیرون کشید و درحالیکه داشت کمر بچهش رو نوازش میکرد، با نگرانی بهشون چشم دوخت.
مرد: اون بچه دخترمو هل داد. ببینین پاش چیشده.
تهگوک درحالیکه نمیتونست هقهقش رو کنترل کنه رو به تهیونگ داد زد.
×نه ددی من هلش ندادم. اون خودش افتاد.
جیمین: میدونیم عزیزم.
جیمین بوسهای روی گونهی تهگوک کاشت و سعی کرد اون دوتا رو از اونجا دور کنه. دست تهگوک و جییون رو گرفت و به سمت جایی که قبلا نشسته بودن حرکت کرد. بنظر میومد تا وقتی که همسرش اونجاست، ترس یا نگرانیای هم نداشت.
_پسر من دختر جنابعالی رو هل نداده. قبل از اینکه دست رو یه بچه بلند کنی به دخترت یاد میدادی تهمت نزنه به کسی.
مرد: دختر من تهمت نمیزنه. پسر احمق شماست که از ترس داره دروغ میبافه.
تهیونگ قدم حرصیای به جلو گذاشت که با نشستن دست جونگکوک روی شکمش، متوقف شد.
+دیگه جرعت نکن همچین چیزی بگی.
مرد: وگرنه چی؟ اون کوچولو رو صدا میکنین تا ازتون محافظت کنه؟
یونگی: حرف دهنتو بفهم. نمیخوام درگیری پیش بیاد. نظرت چیه یه عذرخواهی بکنی و گورتو گم کنی بری؟
مرد: کسی که باید بخاطر رفتار وحشیِ بچههاش عذرخواهی کنن شمایین نه من.
_وحشی؟
مرد: آره وحشی. مثل یه حیوا..
جملهی مرد با نشستن مشت جونگکوک به فکش نصفه موند. جونگکوک از اولش قصد نداشت دعوا راه بندازه، ولی با این حرفهای مرد که بدون لحظهای فکر کردن به زبونش میاورد باعث شده بود کنترلش رو از دست بده. هیچکسی حق نداشت درمورد پسرش و حتی پسر هیونگهاش همچین چیزی بگه.
مرد درحالیکه بخاطر شکستن دندونش روی لبهاش پر از خون شده بود، نالهی پر از دردی سر داد و سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه. زنی که کنارش بود جیغ خفیفی کشید و همراه با بچهای که توی بغلش بود سمت مرد دوید.
مرد: عوضیا. از همتون شکایت میکنم!!
با دور شدن مرد و خونوادش، تهیونگ بلاخره سمت جونگکوک برگشت. میتونست از چشمهای گرد پسر بخونه که هم از کارش راضیه و هم پشیمون شده. صورتش گیج بنظر میرسید. به سمتش رفت و دستی که باهاش به اون مرد مشت زده بود رو بین دستهاش گرفت.
_آروم باش بیب.
با بلند شدن صدای گریهی تهگوک هردوشون سرشون رو به سمتی که اونا نشسته بودن چرخوندن. جیمین با کلافگی سعی داشت تهگوک رو آروم کنه و جییون فقط به گذاشتن دستش روی کمر تهگوک اکتفا کرده بود.
تهیونگ سریع سمتشون قدم برداشت. جونگکوک هم قصد داشت پشت سرش قدم برداره، ولی با دیدن یونگیای که همچنان به رفتن اون مرد خیره شده و با چشمهاش بهش خط و نشون میکشید ایستاد.
+هیونگ؟
یونگی: کاش چاپستیکهامو آورده بودم..
+چی؟
یونگی: هیچی کوک. بیا بریم.
به پیش بقیه برگشتن. جونگکوک کنار تهیونگ و تهگوک جا گرفت و پسرش رو توی بغل خودش گرفت. چشمهای تهگوک دقیقا مثل وقتایی که خودش گریه میکرد گرد و سرخ شده و اون رو کیوتتر از هرموقع نشون میداد.
+فندق پاپا دیگه نمیخوای گریه کردن رو تموم کنی؟
×پاپا من خیلی ترسیدم.
پسرک به گردن جونگکوک چسبید و محکم بغلش کرد. حالا دیگه حس میکرد توی مکان امنشه و بلاخره داره آروم میشه.
+نترس عزیزم. تموم شد رفت ببین.
جیمین چشم غرهای به جونگکوک رفت و روش رو سمت مخالف برگردوند. جونگکوک با دیدن این رفتار جیمین ابروهاش رو بالا انداخت و لبهاش رو جلو داد.
+جیم؟ چیشده؟
جیمین: میپرسی؟ اون چه کاری بود که کردی؟
+چی؟
جیمین: خیلی کار زشتی بود.
+هی تو ندیدی که داشت چیا میگفت.
جیمین: هیچی اون رفتارتو توجیه نمیکنه کوک. نباید جلوی دخترش اونو میزدی.
جونگکوک نفس عمیقی کشید و با عذاب وجدان به جیمین چشم دوخت.
+یه لحظه کنترلمو از دست دادم هیونگی. ببخشید.
جیمین: قول بده که دیگه تکرارش نمیکنی باشه؟
+باشه باشه قول میدم. دفعهی بعد منتظر میشم بچهی طرف بره اونور و بعد بزنمش.
جیمین: …
یونگی و تهیونگ همزمان خندهای سر دادن و اینبار اخم جیمین غلیظتر شد. حتی جییون هم به این نتیجهای که جونگکوک رسیده بود داشت لبخند میزد.
جیمین: عوضی.
بعد از فحشی که جیمین زمزمه کرد، لبهای جونگکوک به لبخند کش اومد و خودش رو جلوتر کشید.
+یااا قهر نکن دیگه. قول میدم تکرار نشه.
جیمین: با این اخلاقش بچه هم میخواد بزرگ کنه.
_تو به شوهر خودت نگاه کن.
+درسته. میخواست با چاپستیک آدم بکشه.
جیمین نگاه تیزی به یونگی انداخت که باعث شد سریع لبخندش رو جمع کنه و صاف بشینه.
یونگی: ای آدم فروشا.
جیمین: خجالت نمیکشی؟؟
_همینو بگو. خجالت نمیکشی با چاپستیک میخوای آدم بکشی؟ یه چاقویی اسلحهای چیزی.
جیمین: یاااا.
تهیونگ و جونگکوک دوباره خندیدن و جیمین با تکون دادن سرش دیگه بحث رو ادامه نداد. بنظرش تا همینجا هم به اندازهی کافی واسه بچههاشون بدآموزی شده بود.
جییون که تا الان روی میز نشسته بود، با احتیاط روی زمین پرید و به سمت تهگوک رفت. همینکه از کنار جونگکوک لبخندی بهش زد، تهگوک بعد از تکونهایی که توی بغل جونگکوک خورد پایین اومد و همونجا کنار جییون روی زمین نشستن.
جییون: از این به بعد هروقت که ترسیدی من ازت محافظت میکنم.
×من شبا خیلی میترسم. اونموقع هم میتونی کنارم باشی؟
جییون سرش رو کج کرد و نگاهی به پدرهاش و بقیه انداخت که مشغول صحبت و خوش و بش بودن. توی ذهنش داشت دنبال راهحلی برای نترسیدن تهگوک میگشت.
جییون: اگه کنارت بخوابم دیگه نمیترسی؟
تهگوک کمی فکر کرد و بعدش درحالیکه داشت لبخند میزد سرش رو به چپ و راست تکون داد.
×نه نمیترسم.
جییون: به پاپا و آپپا میگم امشب رو پیشت بمونم.
تهگوک کف دستهای کوچیکش رو به هم کوبید.
×میتونم اسباببازیامو بهت نشون بدم ژییون.
جییون: اسم من جییونه.
×ژیون.
جییون: جی یون.
×ژی یون.
جییون: بگو ج.
×ج.
جییون: جییون.
×ژیون.
جییون: اسم پاپات چیه؟
×جونگکوک.
جییون: فقط اسم منو نمیتونی بگی؟
×مگه اسم تو ژیون نیست؟
جییون سرش رو با تاسف تکون داد و دستهاش رو روی چمنها کشید. تهگوک کسی بود که همیشه دوست داشت مراقبش باشه و هیچوقت هم درمورد اینکه بتونه ازش عصبانی یا ناراحت بشه موفق نمیشد. به چشمهای درشت تهگوک دوباره نگاهی انداخت و به درخواست اون بازی جدیدی رو شروع کردن…
.
.
.
.
.
《22:04》
جییون: آپپااااا.
یونگی: نه جییون. از صبحه مزاحم عموهات شدی حالا میخوای شب رو هم بمونی؟
جییون: آپپا لطفا. قول میدم دیگه هیچ بچهای رو نزنم.
جیمین: این الان توافقه؟
جییون: پاپا لطفا. من میخوام پیش تهگوک بمونم.
تهگوک جلوتر اومد و مثل جییون، از اونیکی پای یونگی آویزون شد.
×عمو یونگی لطفاااا.
+چه اشکالی داره هیونگ؟
یونگی: شما پسرا چه نقشهای دارین؟
×ما نقشهای نداریم.
جییون: درسته. فقط میخوایم پیش هم باشیم.
یونگی بعد از چشمغرهای که رفت، به جیمین نگاه کرد و بعد از اینکه تکون دادن سرش رو دید، دوباره سمت پسرش برگشت.
یونگی: باشه قبوله. ولی صبح میام دنبالت باشه؟
جییون: شب.
یونگی: ظهر.
جییون: قبوله!
جییون دست کوچیکش رو برای دست دادن با پدرش جلو برد و بعد از اینکه باهم دست دادن، دست تهگوک رو گرفت و به سمت اتاقش دویدن.
حالا دیگه همه میتونستن متوجه اخم تهیونگی که توی فکراش غرق شده بود بشن.
جیمین: این چش شده؟
+لاو؟
_هوم؟
جونگکوک تکخندی کرد و دستش رو روی بازوی تهیونگ گذاشت.
+چیشده؟
_این اصلا انصاف نیست!
جیمین: چیشده ته؟
_الان شما دوتا شب تنهایین و میرین باهم عشق و حال میکنین. اونوقت گودزیلاهای ما دو تا شدن. درضمن پسر شما زیادتر از چیزی که برای یه بچه مطلوبه رو میدونه.
یونمین و جونگکوک با هم خندیدن و جونگکوک دست تهیونگ رو توی دستش قفل کرد.
یونگی: خطای منه که ضریب هوشی پسرم به عمو نامجونش رفته؟
_کاش به پدرش میرفت.
یونگی: عایش مرتیکه.
دوباره خندید و بعد از چند دقیقهی دیگه که با هم حرف زدن و به آرزوهای ناکام موندهی تهیونگ خندیدن، از هم جدا شدن و یونمین سمت خونهشون به راه افتادن.
توی همون فاصله، جییون و تهگوک روی زمین نشسته و درحال بررسی کردن عروسکهای تهگوک بودن.
×این هم فیلیه منه. بهترین عروسک منه.
تهگوک با ذوق عروسک فیلش رو به جییون نشون داد و پسرک بزرگتر هم با لبخند اون رو به دستش گرفت؛ ولی باید اعتراف میکرد که این اسباببازیها یکم حوصلش رو سر میبره.
جییون: تهگوکا. میخوای یه بازیِ دیگه بکنیم؟
×چه بازیای؟
جییون: یه بازی خوب با عمو جونگکوک و عمو تهیونگ…
.
.
.
.
.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
SugarBoys
Hayran KurguVkook & Their Little Son FullPart (MultiShot) Genre: Romance, Comedy, Smut, Slice Of Life اینجا زندگی روزمرهی گرم و کیوتِ جونگکوک، تهیونگ و پسرکوچولوی چهارسالهشون تهگوکه که همراه با دوستهای جدانشدنیشون دارن روزهای گاه آروم و گاه پرسروصدایی رو...