PART 11࿐

100 18 3
                                    

چانیول با تمام توانش به در کوبید
-لعنت بهت گفتم این دره فاکی رو باز کن
-گمشـــــو برو پارک چانیول لعنتـــی نمیخوام ریختتو ببینم فهمیدی مــــردک
-خدایا من چه گناهی در حقت کردم که این دیونه رو به جون من انداختی
-دیونه خودتی مرتیکه صدات داره میاد
-منم بلند گفتم که بشنوی،باز کن این درو
-من لعنتی رو پیش اون جونگین لعنتی تره خودت خورد کردی الان چه انتظاری از من داری با لبخند بیام بغلت کنم، هان ؟! اصن چطور روت میشه به من نگاه کنی وقتی پشت سرم با جونگین دسیسه میچینی؟!

چانیول آهی کشید
-من دسیسه نچیدم برات مرتیکه نفهم
سهون درو باز کرد و یقه چانیول رو گرفت و تو صورتش غرید:
-من بودم که گفتم برو با جونگین حرف بزن که بزار حرفاشو بزنه بزار برات بگه چه اتفاقی براش افتاده اره؟!
-ببین سهون من میخواستم تمام بشه این کینه میخواستم بفهمی که جونگین هم مثل من و تو و هر کس دیگه ای دلیل داشته برای کارش
-پــــوف برو بابا برام مهم نیست اون چه حرفایی داره یا میخواد چه دلیلی برای من بیاره لعنت بش نمیخوام
-آها حالا فهمیدم دوباره با این حرکات مسخرت نذاشتی حرف بزنه اره؟
-گفتم‌ همه حرفاش رو بزنه خودش نخواست گرچه برای من از همون اول حرفای چرتش مهم نبود و الان هم که نخواسته حرفی بزنه چرا باید برای من مهم باشه؟!
-تو چقدر بی احساسی شدی سهون در تعجبم که چطور تا الان نفهمیدم
-مــــن همینم که میبینـــی لعنتی برام هیچی مهم نیست فهمیدی؟
صورتش رو نزدیک تر برد
-من اینم چان، حالا میخوای کنار این بی احساس بمونی یا میخوای بری؟!
دستش رو از یقه چانیول کشید و رفت داخل خونه و چانیول هم به دنبالش وارد خونه شد و درو بست
-من مطمئنم اون بخاطر بی اهمیتی تو حرفی نزده
-بازم برام مهم نیست چان بفهم نمیخوام دوباره تو کثافت گذشته دستو پا بزنم نمیخوام اینقدر همش بزنیم تا بوش همه جا رو برداره
-تو داری از کثافتی حرف میزنی که هنوز بوش همه جا هست نیازی به هم زدن نداره
-گذشته اسمش روشه گذشته چرا باید دنبالش رو بگیرم
-آه سهون،سهون،سهون پس چرا گذشته جونگین برات مهمه ؟!
-این صدبار برای من مهم نیست
-اوکی برات مهم نیست درسته؟!
-آره
-پس ببخشش مگه نمیگی گذشته اسمش روشه گذشته پس جونگین رو ببخش
-چرا چرت میگی چانیول؟!
-من دارم حرف خودت رو به خودت برمیگردونم پسر
-من کسی رو که تو بدترین شرایط ولم کرد و رفت و حالا تو دورانی اومده که به قدرت رسیدم و به هیچکس احتیاجی ندارم رو نمیخوام
-تو چه میدونی جونگین چرا ولت کرده و رفته؟اصن چه میدونی که دلیلش چقدر مهم بوده؟

کلام از دست سهون در رفت و نمیدونست چه جوابی به چانیول بده که فقط این موضوع رو تمامش کنه
-من.. من..
-تو چی سهون؟
-من فقط حرفم اینه چطور دلش اومد منو تو اون شرایط ول کنه بره؟!
-سهون تو مادرت رو از دست داده بودی و تو شرایط بدی بودی درست، اما اون پسر از کجا باید میدونست پدر حروم زادت چقدر آشغاله که به پسر خودش رحم نکنه و چند نفر رو برای کشتنش بفرسته! بنظرت اگه میفهمید بازم ولت میکرد؟!

Dark Eyes࿐Where stories live. Discover now