پشت میزش نشسته بود و به آیپدش نگاه میکرد
تیتر خبر امروز:
برند بزرگ لویی ویتون در هفته مد پاریس
یعنی باز قراره صاحب لویی ویتون رییس اوه سهون چه طرح هایی رو در بزرگ ترین فشن شوی دنیا یعنی هفته مد پاریس به نمایش بزاره همه ما به شدت منتظر بمب بزرگ این رییس بزرگ هستیم و...از گوگل خارج شد و آیپدش رو روی میز گذاشت،چند روز بود که اعصاب درستی نداشت و درست نتونسته بود به کاراش برسه و این بدترین اتفاق برای کسی بود که همیشه دقیق به تمام کارهاش رسیدگی میکرد اولین برگه رو از روی میز برداشت و سخت مشغول خوندن و امضا کردن تمام برگه ها شد...
از دردکمرش فهمید خیلی وقته که داره بی وقفه کار میکنه اما خب اون سهون بود و درد در حین کار بی معنی ترین چیز بود براش،هنوز مشغول بود که در بدون در زدن باز شد میدونست تنها کسی که جرات داره بدون اجازه وارد اتاقش بشه فقط چانیوله...
چانیول هنوز وارد اتاق نشده بود که شروع به قر زدن کرد...
- پسر خیلی خستم
چانیول روی نزدیک ترین صندلی به میز نشست و به سهون که بدون کلمه ای حرف مشغول بود نگاه کرد...
-تو دوباره مشغول کار شدی و لال شدی حداقل یک استراحتی به چشمات بده الاناست که چشمات بکنه بیوفته رو برگه هاسهون سرش رو بلند کرد و مستقیم به چانیول نگاه کرد...
-الان علت اینکه روبه روی من نشستی با این حجم از کار برام سواله چان؟اگه میبینی زیاد سرت خلوته برات کار جور کنم هوم؟!
سهون با اشاره به پرونده ها نیشخندی زد و با دیدن چشمای درشت شده چانیول نیشخندش پررنگ تر شد...-ههههه من اتفاقا سرم خیلی شلوغه سهون دستت درد نکنه عزیزم که اینقدر به فکر منی
سهون دستاشو به چشماش کشید و به بدنش کش و قوسی داد...
-بگو چی میخوای پسر؟که اومدی اینجا
-اومدم از مرگ نجات بدم میدونم وقتی مشغول کار میشی نه گشنت میشه نه گذر زمان رو حس میکنی،گفتم با هم بریم بوفه شرکت یک چیزی بخوریم حداقل نمیری نمیخوام به علت مسخره ای مثل گشنگی بمیری
چانیول بعد از این حرفش لبخند دیوثانه ای زد و ابروهاش رو بالا انداخت...سهون بی توجه به حرفهای همیشه مسخره چانیول به ساعت روی دیوار نگاه کرد و با دیدن ساعت ابروهاش پرید بالا...
-چقدر زود میگذره اصلا متوجه ساعت نشدمچانیول چشماش رو تاب داد...
-سهون زود نمیگذره بنظر من این تویی که وقتی میای تو این اتاق دیگه دنیای بیرون برات خاموش میشه
سهون پوزخندی زد...
-و مطمئنا جناب پارک به همین دلیل خاموش شدنس که الان جزو برترین ها داخل جهان هستیم و برندمون حرف اول رو میزنه مگه نه رفیق عزیزم؟
-صد البته جناب اوه و البته به کمک من مگه نه؟
سهون لبخند گرمی زد...
-صد البته جناب پارکسهون تلفن رو برداشت و به دستیارش زنگ زد...
-لیسا همین الان به اتاقم بیا کارت دارم
-چشم رییس
-وادفاک؟! من گفتم بریم غذا بخوریم سهون چرا اون دختره نچسب رو گفتی بیاد؟!
سهون با این حرف چانیول چپ چپ نگاش کرد...
-اولا که لیسا برام عزیزه چانیول پس درست حرف بزن دوما اون دستیار اول منه و من نیاز دیدم الان بیاد چون کار مهمی باهاش دارم سوما من نمیفهمم مشکل تو با لیسا چیه؟!
-اون فقط به تو احترام میزاره انگار نه انگار منم رییسشم، تو رو دادی بهش که الان پرو شده
YOU ARE READING
Dark Eyes࿐
RandomNAME SMALL NOVEL: چشمان سیاه MAIN COUPLE: سکای SIDE COUPLE: چانبک GENER: رمنس،راز آلود،انگست،دراما AUTHOR: لونا EDITOR: لونا UP DAYS: به تعداد لایک NC.18 خلاصه: باید از چشماش عذر خواهی میکرد چشمانی که اتفاقا زیادی رو تماشا کرد و دم نزد فقط در گودال...