سلام شکلاتای من🤎امیدوارم حالتون مثل شکلات شیرین و خوشمزه باشه^^
بابت دیر آپ کردن معذرت میخوام اما دلیل داشتم هم بخاطر امتحانای دانشگاه و هم بخاطر دوباره مریض شدنم متاسفانه،خیلی مراقب خودتون باشید عزیزای دلم به امید دوباره حال خوب همه:)لطفا ووت بدید خودتون میدونید انرژی ما نویسنده ها با ووت های شما برمیگرده:)
دوست ندارم شرط ووت بزارم:/__________________________________________
روبه روی شرکت بزرگ سهون ایستاده بود و به این همه عظمتی که سهون دست تنها درست کرده بود، نگاه میکرد
-کی اینقدر قوی شدی سهونم؟!منتظر ایستاده بود تا ببینه کی سهون از راه میرسه ، ده سال ،ده سال زمان زیادی بود برای ندیدن عشقش اونقدر دلتنگ و مضطرب بود که با هربار نفس کشیدن قلب مریضش یک تپش جا مینداخت...
چند قدم جلو رفت تا بهتر ببینه، اما ماشین مدل بالایی با سرعت از چندسانتی بدنش گذشت، جونگین نتونست تعادلش رو حفظ کنه و با شتاب روی زمین افتاد، از شوکی که بهش وارد شده بود قلبش تیر میکشید،با دستای لرزونش چنگی به سینش زد و چندتا نفس عمیق کشید تا از این درد همیشگیش راحت بشه...
(-لعنتی الان وقت ضعف نیست)
از درد چشماش رو بست و نفس های پی در پی کشید-آقا حالتون خوبه؟!
با شنیدن صدای تقریبا آشنایی ،ترس کل وجودش رو گرفت
(-نکن..ه نکنه این صدای بم مال سهونمه نه نه الان موقعش نیست)
جونگین با ترس سرش رو بیشتر تو یقش مخفی کرد، نمیخواست الان داخل همچین موقعیت اسفناکی سهون ببینش-با شمام آقا
سهون با کلافگی به مردی که کف زمین نشسته بود نگاه کرد و کنارش نشست:
-اقای محترم اتفاقی نیفتاده براتون ببرمتون بیمارستان؟! آخه وسط خیابون چیکار میکردید؟!
با جواب نگرفتم از اون فرد کلافگیش بیشتر شد،دستش رو دراز کرد و بازو مرد رو گرفت:
-اقای محترم با شمام
با بالا اومدن سر مرد نفس تو سینه ی سهون حبس شد و با شوک به فرد روبه روش نگاه کرد:
-ج..ونگینجونگین با تپش قلبی که دیگه حسش نمیکرد به سهون و نگاه شوک زدش نگاه کرد،حسرت حسرت و هزاران حسرت که نتونست بزرگ شدن این همه زیبایی رو ببینه
-س..سلام
با صدای جونگین به خودش اومد و بدون اینکه کمکی بهش بکنه از روی زمین بلند شد ،جونگین هم متقابلا با هر زحمتی بود و بدون توجه به درد زانوهاش از روی زمین بلند شد و سعی کرد با دستاش گردو خاک لباساش رو بتکونه ،دوست نداشت بعد از چندسال اولین دیدارشون اینطوری باشه اما حداقل نباید کنار سهون ی آدم شلخته بنظر میرسید
جونگین به صورت بی حس سهون نگاه کرد
(-سهونم چقدر بزرگ شدی صورتت از اون چیزی که فکر میکردم جذابتر شده ،لعنتی در حسرت چشمات سوختم این دنیا برای من بدون تو مثل خود جهنم گذشت جهنمی که خودم با دوری از تو، برای خودم درست کردم...)
جونگین دوست داشت همه این حرفا رو بلند به سهون بزنه بگه که چیا کشیده چه اتفاقاتی براش افتاده اما نمیتونستم نه فعلا که از نگاه سهون نفرت چکه میکرد..
KAMU SEDANG MEMBACA
Dark Eyes࿐
AcakNAME SMALL NOVEL: چشمان سیاه MAIN COUPLE: سکای SIDE COUPLE: چانبک GENER: رمنس،راز آلود،انگست،دراما AUTHOR: لونا EDITOR: لونا UP DAYS: به تعداد لایک NC.18 خلاصه: باید از چشماش عذر خواهی میکرد چشمانی که اتفاقا زیادی رو تماشا کرد و دم نزد فقط در گودال...