286 72 63
                                    

اولین باری بود که یک پوزیشن جدید رو امتحان میکردیم،همه چیز شبیه اولین بار بود،اون از پشت به من میکوبید درحالیکه من به سختی خودم رو نگه داشته بودم،سرم پایین بود و ناله میکردم،بلند شد،موهام رو گرفت و سرم رو بالا اورد، سرم رو سمت خودش چرخوند و لبهاش رو روی لبهام گذاشت،لبهای داغمون شلخته روی هم میلغزید،عقب کشید و موهام رو رو محکمتر گرفت،من نگاه اجمالی به انعکاسمون توی اینه ی کنار کمد انداختم.

_همینه بیبی،به خودت نگاه کن ،ببین چقدر زیبایی.

صداش بم و واضح به گوشم رسید،موهام رو رها کردم به کوبیدن داخلم ادامه داد تا جایی که هردومون به کام رسیدیم.

منو به تخت خوابم برگردوند ، من فکر کردم که میخوایم بخوابیم،سرم رو به ارومی روی بالشت گذاشت و عضوش رو دوباره توی سوراخم که از کامش پر بود گذاشت،در حالیکه محکم به نقطه ی حساسم میکوبید،کمرم رو قوس داد و محکم تر بهم فشار اورد تا جایی که تمام لذت رو حس کردم.

+آه بیشتر میخوام،همونجا ،اه

انقدر ناله کردم تا دوباره به همان نقطه ضربه زد،صدای پوزخندش به گوشم رسید،از موقعیتم سو استفاده کرد و سریع و سریعتر حرکت کرد،همچنان همون نقطه رو هدف گرفته بود.

+دارم کام میشم،آه

وقتی جملم تموم شد ناله ای کردم و باسنم رو بیشتر به لگنش نزدیک کردم و تکونش دادم،وقتی کامم بیرون ریخت تونستم ازش جدا بشم،کامم روی ملحفه ها پاشیده شد،اون باسنم رو گرفت و ناخوناش رو توشون فرو کرد،قبل اینکه ضربه ی محکمی بهم بزنه ناله ی بلندی کرد.

ازم بیرون کشید و من با نفس نفس شدید روی تخت افتادم.

وقتی شروع به لباس پوشیدن کرد دستم رو سمتش دراز کردم.

+بمون

با صدای خش دار زمزمه کردم.

_نمیتونم عزیزم باید برم.

+چرا؟لطفا بمونن

کمی غر زدم و خودمو بیشتر سمتش کشوندم.

_یه وقت دیگه،قول میدم.

نزدیک اومد و پیشونیم رو بوسید قبل اینکه کمک کنه تا بشینم.

رفت حموم و با تا حوله تو دستاش اومد بیرون،با یکیش ملحفه هارو تمیز کرد و بایکی دیگه اش من رو قبل از اینکه منو بخوابونه روی تخت،منو با پتوهام پوشوند و گونه ام رو نوازش کرد.

چشمهام رو بستم و اشکم جاری شد.

.................................................................

همونطور که به پیشخوان تکیه میدادم اهی اروم کشیدم،یک روز دیگه توی کافه ی تقریبا خالی،کمی دپرس بودم چون مرد رویاهام یک شب توی خواب کنار من نمونده بود ،این رویای من بود ولی اون نمیموند،اما خوبه که هیچوقت نمیموند،چون اگه میموند و من از خواب بیدار میشدم و کسی رو کنارم نمیدیدم بیشتر ناراحت و غمگین میشدم از تنهاییم.

عاشق نیمه شب Where stories live. Discover now