به ارومی گردنم رو لمس کردم و لبم رو کمی گاز گرفتم، توی اینه به خودم نگاه کردم،این یه هیکی تیره و بزرگ نبود ولی بود.
اونجا بود ، این به این معنی بود که شخصی که شبها میومد واقعی بود،دیشب نمیتونست یه رویا باشه، اما چهره اش یادم نمیومد.چرا یادم نمیومد چه شکلی بود؟وقتی از بوگوم صحبت میکردم نگاهش یادم میومد ولی به غیر این چیز دیگه ای نبود.
با صدای بلند شکایت کردم:
+این منصفانه نیست از حموم بیرون اومدم و به تخت خالیم نگاه کردم .نمیتونی شبا تو زندگیم پیدات بشه وقبل اینکه صبح شه ناپدید شی.تو داری باهام بازی میکنی و من اینو دوست ندارم.
با ناراحتی روتختم نشستم.
هق زدم:
+چرا داری اینکارو باهام میکنی ؟ منکه کار بدی نکردم .چرا؟
جوری گله میکردم انگار صدام رو میشنید.
درحالیکه تختم رو مرتب میکردم گفتم :
+اینبار باهم صحبت میکنیم، تازمانیکه جواب سوالاتمو نشنوم هیچکاری نمیکنیم.
.................................................................
درحالیکه تلفتم رو کنار گوشم نگه میداشتم با بازیگوشی گفتم:
+ته من امروز نمیام.
به ارومی از خیابون عبور کردمو سمت کافه رفتم.
تهیونگ التماس کرد:
_لطفااا،من اینجا خیلی تنهام، از وقتی هم جیمین رفته کار کسل کننده شده.
+اوه گفتی جیمین،اون چطوره؟
آخرین بار تو یه خیابون همو دیدیم،البته داشت یکی رو یواشکی دنبال میکرد.
با اخم وکنجکاوی پرسیدم:
+کی؟
تهیونگ با خنده گفت:
_یه مرد خوشتیپ رنگ پریده ای رودیدم که موهای نعنایی داشت وکیوت بود.
با خنده گفتم:
+حالا میدونستی اون پسر خوشتیپ و رنگ پریده ی مونعنایی که جیمین به خاطرش مخفی شده بود کیه؟
_جیمین به من گفت که معلمشه.
تهیونگ نشست.
+حالا به نظرت میتونم یه نوشیدنی رایگان بخورم؟
با کنجکاوی پرسیدم.
+اینو یه موافقت برای اینکه منو ببینی در نظر میگیرم.
با اشتیاق گفت:
_هرچی بخوای برات درست میکنم، فقط برای چند ساعت باش، قول میدم.
+بزودی اونجام،وقتی اونجا رسیدم انتظار دارم یه نوشیدنی برام اماده کرده باشی،میدونی که اکثرا هم چیا سفارش میدم؟
YOU ARE READING
عاشق نیمه شب
Fanfictionجین همیشه رویای مردی رو میبینه که هرشب پیششه، بعد بیدار شدن هم هیچ مردی رو نمیبینه ولی همیشه برهنه هستش و دوباره این رویاها تکرار میشه. چون هیچ نشونه ای از هیکی یا زخم روی بدنش نیست، فکر میکنه که اینا یه رویاعه، ولی همه چیز براش خیلی واقعیه،اون توی...