P⁷

232 52 10
                                    

درحالیکه با محبت به جانگ کوک خیره بودم ،به ارومی گفتم:


+تو فوق العاده ای .

لبخندی زد و انگشتهاش رو داخل موهام فرو برد .



_من خوش شانسم نه؟


_چون تو رو دارم.



درحالیکه من رو نشون میداد گفت.


اهی کشیدم و گفتم:



+هوم پسر خوشتیپی مثل تو من رو انتخاب کرده،پس منم خیلی خوش شانسم.



نوک بینیم رو بوسید و گفت:


_من تو رو انتخاب نکردم.

+یعنی چی؟چرا؟



با کنجکاوی پرسیدم،دهنش رو باز کرد تا جوابم رو بده اما یهویی وایستاد و به اطراف نگاه کرد .



+چیشده؟



از واکنش یهوییش میترسم.



درحالیکه مینشست گفت:


_یه لحضه ساکت باش .



سرم رو کج کردم و ساکت موندم.از رختخواب بلند شد و قبل رفتن سمت پنجره باکسرش رو پوشید ،کمی پرده رو کشید و ناگهان فحش داد .



_لباس بپوش.



+چرا؟



گفتم و بلند شدم تا لباسهام رو بپوشم.



+جانگ کوک مشکلی هست؟



عصبی گفتم،نمیفهمم چه اتفاقی داره میفته.



درحالیکه به سرعت لباسهاش رو میپوشید دستور داد:



_فقط لباست رو بپوش و ساکت بمون.



لباسم رو پوشیدم و با اخم روی تخت نشستم ،از نگرانی خودم رو بغل کردم.



بعد از چند لحضه طاقت نیوردم و با ناله پرسیدم:



+جانگ کوک تو داری منو میترسونی.



اهی اروم کشید و سمتم اومد.



با لحنی جدی گفت:


_سوئیت هارت ، به حرفم گوش کن.یه عده دنبالتن ،کسایی که دنبال من هستن ،سعی میکنن تا تو رو از من بدزدن، اونا ادمای خطرناکین و الان هم اینجا هستن.



+چ.چی؟



از نگرانی و ترس فریاد زدم.



به ارومی گفت:


_شششش اروم باش ،نمیذارم اتفاقی برات بیفته،قول میدم،هرچند ممکنه برای مدتی نتونی اینجا بمونی ،هرچیزی که مورد نیازت هست رو بردار باشه؟



سرم رو تکون دادم و قبل اینکه گوشیم رو بردارم نفسم رو لرزون بیرون دادم بهش خیره شدم.



اهسته گفتم:



+تنها چیزی که نیاز دارم همینه و لباس نیاز دارم.

عاشق نیمه شب Where stories live. Discover now