درحالیکه با محبت به جانگ کوک خیره بودم ،به ارومی گفتم:
+تو فوق العاده ای .
لبخندی زد و انگشتهاش رو داخل موهام فرو برد .
_من خوش شانسم نه؟
_چون تو رو دارم.
درحالیکه من رو نشون میداد گفت.
اهی کشیدم و گفتم:
+هوم پسر خوشتیپی مثل تو من رو انتخاب کرده،پس منم خیلی خوش شانسم.
نوک بینیم رو بوسید و گفت:
_من تو رو انتخاب نکردم.
+یعنی چی؟چرا؟
با کنجکاوی پرسیدم،دهنش رو باز کرد تا جوابم رو بده اما یهویی وایستاد و به اطراف نگاه کرد .
+چیشده؟
از واکنش یهوییش میترسم.
درحالیکه مینشست گفت:
_یه لحضه ساکت باش .
سرم رو کج کردم و ساکت موندم.از رختخواب بلند شد و قبل رفتن سمت پنجره باکسرش رو پوشید ،کمی پرده رو کشید و ناگهان فحش داد .
_لباس بپوش.
+چرا؟
گفتم و بلند شدم تا لباسهام رو بپوشم.
+جانگ کوک مشکلی هست؟
عصبی گفتم،نمیفهمم چه اتفاقی داره میفته.
درحالیکه به سرعت لباسهاش رو میپوشید دستور داد:
_فقط لباست رو بپوش و ساکت بمون.
لباسم رو پوشیدم و با اخم روی تخت نشستم ،از نگرانی خودم رو بغل کردم.
بعد از چند لحضه طاقت نیوردم و با ناله پرسیدم:
+جانگ کوک تو داری منو میترسونی.
اهی اروم کشید و سمتم اومد.
با لحنی جدی گفت:
_سوئیت هارت ، به حرفم گوش کن.یه عده دنبالتن ،کسایی که دنبال من هستن ،سعی میکنن تا تو رو از من بدزدن، اونا ادمای خطرناکین و الان هم اینجا هستن.
+چ.چی؟
از نگرانی و ترس فریاد زدم.
به ارومی گفت:
_شششش اروم باش ،نمیذارم اتفاقی برات بیفته،قول میدم،هرچند ممکنه برای مدتی نتونی اینجا بمونی ،هرچیزی که مورد نیازت هست رو بردار باشه؟
سرم رو تکون دادم و قبل اینکه گوشیم رو بردارم نفسم رو لرزون بیرون دادم بهش خیره شدم.
اهسته گفتم:
+تنها چیزی که نیاز دارم همینه و لباس نیاز دارم.
YOU ARE READING
عاشق نیمه شب
Fanfictionجین همیشه رویای مردی رو میبینه که هرشب پیششه، بعد بیدار شدن هم هیچ مردی رو نمیبینه ولی همیشه برهنه هستش و دوباره این رویاها تکرار میشه. چون هیچ نشونه ای از هیکی یا زخم روی بدنش نیست، فکر میکنه که اینا یه رویاعه، ولی همه چیز براش خیلی واقعیه،اون توی...