وقتی اروم اروم از خواب بیدار شدم،کمی مبهوت و اهسته ناله کردم.سعی کردم چشمام رو بالا بیارم اما نتونستم ، نگاهی به دستهام انداختم و دیدم که بسته شده چند بار پلک زدم، سعی کردم بشینم اما پاهام هم بسته شده بود.
با تندی با خودم گفتم:
+وات د فاک .
کمی ناله کردم و خودم رو تکون دادم، متوجه شدم رو تخت خودمم، به اطراف نگاه کردم.
و من تنها نبودم.
میتونستم کسیو ببینه که کنار پنجره وایساده،ترس باعث شد عرق سردی روی ستون فقراتم بشینه.
+هی تو کی هستی.
درحالیکه چشمهام گشاد شده بود پرسیدم.
برگشت و سمت من اومد و بلافاصله شروع کرد به نوازش موهام ،کمی تکون خوردم،من اونو نمیشناسم.
+چیکار میکنی ؟من چرا بسته ام؟
با لحن عصبانی گفتم.
_همه چیز رو توضیح میدم ،سوئیت هارت.
<سوئیت هارت ؟این مرد چطور جرئت میکنه منو سوئیت هارت خطاب کنه>
با خودم گفتم.
_من دلم برات تنگ شده بود ، دوری از تو برام سخت بود.
نمیدونستم درمورد چی داره حرف میزنه.اما اون رو دوست نداشتم.خم شد و بدون هشدار لبهام رو بوسید،سعی کردم خودم رو دور کنم اما اون کمرم رو نگه داشت،نفسم رو لرزون بیرون دادم.
عقب رفت.
_نمیتونم صبر کنم تا دوباره تو رو داشته باشم،سوکجین ،فکر میکنم همین الان میخوامت.
اون لبهام رو میبوسه و من سعی دارم خودم رو ازش دور کنم و دستهاش ازادانه بدنم رو نوازش میکنه.
ایندفعه در تلاش بود تا شلوارم رو دربیاره.
+نه نه به من دست نزن ،گفتم به من دست نزنننن.
اخمی کرد و گونه ام رو اروم گرفت.
_سوئیت هارت چه مشکلی داره؟
با نگرانی پرسید:
ESTÁS LEYENDO
عاشق نیمه شب
Fanficجین همیشه رویای مردی رو میبینه که هرشب پیششه، بعد بیدار شدن هم هیچ مردی رو نمیبینه ولی همیشه برهنه هستش و دوباره این رویاها تکرار میشه. چون هیچ نشونه ای از هیکی یا زخم روی بدنش نیست، فکر میکنه که اینا یه رویاعه، ولی همه چیز براش خیلی واقعیه،اون توی...