بحث هامون به هیچ جایی نمیرسه
تو هیچوقت نمیخوای منو به اونجا ببری
من چیزی که باید بدونم رو میدونم
میدونم این به معنای در کنار هم نبودن نیست
این دوراھیہ منہ
یه بخشی از من تو رو میخواد
و بخش دیگم میخواد فراموشت کنه
این معمای غیر قابل حل منه
(لطفا یکم...
+اوہ اشتباہ گفتم۔۔۔یکم ھیجان زدہ ام۔۔من یہ سری لباس جدید طراحی کردم۔۔مایلم توی تنت ببینم و نقص ھاشو برطرف کنم ۔۔افتخار میدی اولین نفری باشی کہ پرو میکنہ؟
خب یقینا اون بہ یکسری کلاس ھای اموزش زبان نیاز داشت۔
من با اکراہ ایستادم۔
اون ھمراہ من ایستاد و با اشارہ دست راھنماییم کرد بہ سمت اتاقی کوچکی کہ انتھای سالن وجود داشت۔
اگر میخواستم بہ عقلم مراجعہ کنم۔۔۔۔قرار داشتن توی یک اتاق کہ بی شباھت بہ پنتھاوس نبود،بایہ الفا کہ اون جفتمہ ۔۔۔باید برای منی کہ امگایی اسیب پذیرم خطرناک باشہ اما من ادم ملاحظہ کاریم۔
اون رئیسمہ و من مجبورم ھر خواستہ ای دارہ انجام بدم۔
از اون گذشتہ بنظر ۔۔۔ادم بدی نمیاد
پس من ھمراھیش کردم۔
+اول از ھمہ من میخوام این لباس رو بپوشی۔۔من برای خانوم ھا این مدل رو طراحی کردم اما از وقتی تورو دیدم۔۔نظرم راجب این عوض شد۔میشہ این طرح رو برای اشخاص خاص امادہ کرد و درامد خاصی رو ھم براش درنظر گرفت۔نظرت چیہ؟
خب اینھا از عکس برداری امروز خیلی بھترن۔
_باید پوشید چون ھرلباس تنخورش حرف اولو میزنہ و خب برای مدل ھای مرد یہ سری تغییرات میخواد۔
سری تکون داد و لباس رو از تن مانکن کشید بیرون۔
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
من لباس رو گرفتم و بہ سمت پردہ ای کہ قسمتی از اتاق رو میپوشوند حرکت کردم۔
با ارامش لباس ھامو دراوردم و سعی کردم کمی لفتش بدم۔
اگہ قرار باشہ اون منظور بدی از این کار داشتہ باشہ عجلہ میکنہ و صداش در میاد اما اون چیزی نگفت و صبر کرد تا من لباس رو بپوشم۔
مجبور شدم کفش ھامم دربیارم تا برای تصویری کہ از لباس میسازم مشکلی پیش نیاد و بعد از پشت پردہ بیرون امدم۔
