Jimin
'خب شاید بهتر باشه ازش بپرسی ها؟
سرم رو به دو طرف و نشونه ی منفی تکون دادم.
*اون نمیگه....خیلی سخت حرف میزنه و تهش ممکنه دلیل واقعیشو نگه...و من...بعد از یه روز ...دو روز...یه هفته....گاهی یک ماه متوجهش میشم....بعضی وقتا فکر میکنم این مشکل منه که اینقدر خنگ و احمقم که متوجه حرف هاش نمیشم...متوجه ناراحتی و غمش...اگه یکم عاقل تر میبودم شاید همسرم اینقدر از من و ناراحتی پر نمیشد که به اینجا بکشه
همونطور که با هر جملم سری به نشونه ی همدردی تکون میداد ، در اخر دست هام رو گرفت.
'هی جیمین شی...اینکه تو متوجه ی حدف هاش نمیشی دلیلش این نیست که تو مشکل داری و احمقی....درواقع تو علم غیب که نداری ...شاید یکسری اعمال از نظر تو بد یا ناراحت کننده نباشن اما همسرت بهش بر بخوره ...شاید تو فکر کنی که داری درست ترین کار رو میکنی اما این از نظر تهیونگ غلط ترین باشه...با توجه به اختلاف سنی که دارین این واضحه که یکسری مسائل بینتون در دنیاهای مختلفی تفسیر میشه...باید باهم حرف بزنین.....وادارش کن که حرف بزنه و همینطور تو....اگه بخوای سکوت کنی اون هم سکوت میکنه و این تنش ها بینتون اونقدر زیاد میشه که شما واقعا مشکلتون حل نشدنی میشه....بجایی میرسین که واقعا همدیگه رو دوست دارین اما نمیتونین کنار هم زندگی کنین
نگران نگاهش کردم .
شونه ام رو اروم ماساژ داد.
'نیازی نیست اینطور بترسی...اون خیلی خوش شانسه که کسی مثل تورو داره ....شما دونفر فقط باید یاد بگیرین زندگی مشترک فقط شریک شدن شادی ها نیست...بلکه باید غم ها...سختی...شکست و خیلی چیزهای دیگه رو باهم به دوش بکشین
*بله..ممنون یونگی شی
لبخند لثه نمایی زد.
'خواهش میکنم .. قهوه؟
لبخندی زدم.
* متشکرم
دکتر مین به سمت قهوه ساز رفت و به من فرصتی داد تا اتاق مشاوره ر کاملا از انالیز کنم .
بر خلاف رایحه ی یونگی شی...بنظر درونش کاملا گرم و صمیمی میامد.اون ادم صبور و خونسردی بود.. برخلاف الفاهای دیگه که سرد و خشن بودن اون الفا از این خو بویی نبرده بود ....بنظر جفت خیلی خوبی داشت که تونسته بود اون رو تا این حد رام کنه
از انبوه کتاب های داخل کتابخونه مشخص بود که اون به چه چیزی علاقمنده
ریسه های پتوس که به زیبایی اتاق رو احاطه کرده می فهموند اون دوست داره طبیعت و معتقد به جایی که ازش اومدیمه...اون واقعا گرگ کاملیه
اون بر خلاف الفاهای دیگه ...روحیه گرمی داره
چشمم به قاب عکس سه نفره روی میز افتاد.
YOU ARE READING
Dilemma
Randomبحث هامون به هیچ جایی نمیرسه تو هیچوقت نمیخوای منو به اونجا ببری من چیزی که باید بدونم رو میدونم میدونم این به معنای در کنار هم نبودن نیست این دوراھیہ منہ یه بخشی از من تو رو میخواد و بخش دیگم میخواد فراموشت کنه این معمای غیر قابل حل منه (لطفا یکم...