دم دم های صبح بود،
جین کنار تخت نشسته بود و هر از چند گاهی دستی به پیشونی جونگ کوک میکشید تا مطمئن بشه پسرِ خوابیده روی تخت تب نداره.
حرکت سینش منظم و آروم بود و اگه کسی از اتفاقات شب قبل چیزی نمیدونست، فکر میکرد پسر، فقط از خستگی کارهای دانشگاهش روی تخت تهیونگ به خواب رفته.
تقه ای به در خورد و جثه نامجون بین چهارچوب در نمایان شد.
جین با دیدن پارتنرش که وظیفه رسوندن تهیونگ به بیمارستان رو به عهده داشت، آروم از جا بلند شد تا ازش درباره پسر بپرسه.
_چیشد؟
نامجون دستی به چشمهای گود افتادش کشید.
_گفتن مشکلی پیدا نکردن که بتونه دلیل بیهوش شدنش رو توضیح بده...دکتر گفت شاید تا شب بهوش بیاد...چنتا سرم تقویتی بهش زدن.
سری حرکت داد از لای در به بقیه پسرها که بی صدا گوشه ای خوابیده بودن نگاه کرد.
یونگی یک دستش رو دور بدن جیمین انداخته بود، پسر بیچاره از درد دستش تو خودش جمع شده بود اما انگار خستگیش به درد غلبه کرده بود چون بی صدا، یک طرفه توی بغل یونگی به خواب رفته بود.
هوسوک رو نمیدید، اما میدونست اون هم یک گوشه ای از خونه دراز کشیده بود.
_یعنی....تموم شد؟
نامجون آهی کشید و به چهارچوب در تکیه داد.
_امیدوارم....حال کوک چطوره؟
_خوابه....میترسم بیدار بشه تهیونگ رو نبینه باز حمله عصبی بهش دست بده
نامجون پلکی زد و به پسر رو به روش نگاه کرد
_خسته ای....یکم بخواب....
جین سری به دو طرف حرکت داد
_نه باید مراقب جونگ کوک باشم....
نامجون تکیش رو برداشت و قدمی به داخل اتاق گذاشت دستی به گونه جین کشید و با نوک انگشت، پوست نرم زیر دستش رو نوازش کرد.
_چیزی نمیشه.....دیگه تموم شد...بگیر بخواب من هستم!
جین لبخندی زد
دست نامجون رو بین انگشت هاش گرفت و از صورتش فاصله داد
روی انگشتش بوسه ای زد و آروم گفت
_باشه...اگه بیدار شد خبرم کن.....
.
.
.دم!
بازدم!
حس کردن قفسه سینت با هر دم و بازدم،
حس داشتن کنترل روی حداقل یکی از اعضای بدنت،
کی فکرش رو میکرد دلش برای نفس کشیدن هم تنگ بشه؟
پلکهای بستش رو بهم فشرد.
باز کردنشون سخت تر از چیزی بود که فکر میکرد
مثل بیدار شدن در روز تعطیل بود، اون هم وقتی شب رو تا صبح بیدار موندی.
یکبار دیگه تلاش کرد
و اینبار
موفق بود
لایه ای خیس روی مردم چشمهاش رو پوشونده بود و ننیذاشت اطراف رو به خوبی ببینه.
البته
تاریکی فضای اطرافش هم کمکی به این مسئله نمیکردن.
صبر کن...
تاریکی؟
قلبش شروع به تند تر زدن کرد اما ریه هاش نمی تونستن با اون سرعت کار کنن،
نفس هاش به شماره افتادن
دوباره در اون خلاء گیر افتاده بود؟
دوباره اونجا بود؟
به عنوان یک تماشاچی؟
دوباره باید زخمی شدن دوستهاش رو میدید؟
پلک هاش رو محکم بست
از شدت فشاری که بهشون وارد میکرد، پوست نازکشون چروکیده شده بود.
لبهای خشکش رو از هم باز کرد و بلند ترین فریادی که میتونست در اون حالت از دستش بر میومد رو رها کرد.
بین صدای داد زدن خودش، صدای تق بلندی شنید و بعد از اون، حرکت بدن دراز کشیدش و دست هایی که روی بازوهاش نشست
دست از فریاد زدن برداشت و به صدای صاحب اون دست ها گوش داد
_جونگ کوک...هی هیچی نیست...چشاتو باز کن
صدای آشنای یونگی بود...
نفس عمیقی کشید و کمی آروم شد
حالا که فشار، از روی پلکهاش برداشته شده بود میتونست حاله نور رو از پشتشون تشخیص بده.
چند بار پلک زد و چشم باز کرد.
بالای سرش، چهره یونگی با نگاهی ترسیده بود،
کنار پسر، نامجون با حالتی شبیه به یونگی ایستاده بود
با دیدن چشمهای بازش هر دو نفسی از سر آسودگی کشیدن و نامجون لب باز کرد تا چیزی بگه که صدای تقی که به در خورد ، نگاه هر سه نفرشون رو سمت افراد جدید کشوند.
بین چهارچوب در، هوسوک و جین، هرکدوم یک طرف تهیونگ رو گرفته بودن تا بهش در ایستادن و راه رفتن کمک کنن.
چشمهای جونگ کوک با دیدن هیونگش اون هم بیدار و سالم درشت شد،
با کمک دست هاش و یونگی روی تخت نشست و خودش رو سمت پسر کشوند.
جین و هوسوک، به تهیونگ کمک کردن تا روی تخت، کنار پاهای دراز شده جونگ کوک بشینه و یک ثانیه هم از کنار رفتنشون نگذشت که پسر کوچیکتر خودش رو به سرعت جلو کشید تا تهیونگ رو به آغوش بکشه.
_هیونگ!
دست بزرگ تهیونگ چندباری به کمرش ضربه زدن و بعد به آرومی روی گودی کمرش نشست.
_هی کوک.....خوشحالم دوباره میبینمت
شاید قطره اشکی که دور چشمش حلقه زد به خاطر گرفتگی گلوی تهیونگ بود...
شاید هم به خاطر سالم بودن جفتشون...
یا شاید هم به خاطر حس آرامشی که دوباره مهمون وجودش شده بود...
هرچی که بود،
جونگ کوک بهش اجازه داد تا از حصار مژه هاش رها بشه و روی گونش بیوفته.
دست هاش رو محکم تر دور بدن پسر بزرگتر پیچید
گردنش رو خم کرد تا صورتش بین گودی گردن پسر مخفی بشه و به ارومی طوری که فقط تهیونگ بشنوه زمزمه کرد
_خوشحالم که پیشمی هیونگ!
ESTÁS LEYENDO
invisible [Vkook] Season 2
Terrorقدرت! کیه که علاقه ای به قدرت نداشته باشه؟ هرکسی که روی دوپا راه میره و مغزی برای تفکر داره تشنه قدرته. و من از این قضیه مستثنی نیستم! ....... فصل دوم فیک نامرئی کاپل اصلی: ویکوک ژانر: ترسناک، ماورائی و کمی کمدی