2

51 14 8
                                    

چند روز از وقتی که کیونگسو از بیمارستان مرخص شده بود می گذشت و بالاخره الان جاش امن بود.
کافه اون روز،خلوت بود.

بوی قهوه توی مکان پیچیده بود.کیونگسو هنوزم می تونست بخاطر مهارتش تو درست کردن قهوه به خودش افتخار کنه.

نوجون ها،مردها،زن ها و آدمای مختلفی می اومدن و می رفتن حرف میزدن،می خندیدن و با هم وقت می گزروندن در کل جمعیت زیادی نبود و این اذیتش نمی کرد و بهش آرامش می داد.

در کافی شاپ باز شد و گروهی از دختر و پسرهای دبیرستانی وارد شدن و سمت کیونگسو رفتن.

"کیونگسو:سلام(لبخند شیرینی زد و از روی ادب خم شد.)چجوری می تونم کمکتون کنم؟

"من یک موکا با شکلات سفید می خوام و سه تا آمریکانو(یکی از دخترا سفارش داد و کیف پولش بیرون کشید.)

"کیونگسو:چیز دیگه ای میل ندارید؟

کیونگسو پرسید و وقتی که دختره گفت نه رفت تا نوشیدنی ها رو برای مشتری ها آماده کنه.

به محض اینکه آماده شون کرد اونا رو برای مشتری ها برد برگشت سرجاش تا منتظر مشتری جدید بمونه.

در دوباره باز شد و ایندفعه بکهیون وارد شد.

"کیونگسو:می تونم سفارشتون بگیرم؟(پرسید و چشماش چرخوند.)

"من یک فنجون دو کیونگسو می خوام شایدم یکم اسنک همراهش.(مسخرش کرد.)

"کیونگسو:سفارشتون غیر مجازه.

بکهیون خندید.

"کیونگسو:جدی چی می خوای؟

"من اومدم ببینمت چیزی نمی خوام سفارش بدم.

"کیونگسو:عوضی یا یک چیزی سفارش بده یا برو!

بکهیون وانمود کرد بهش بر خورده و دستش رو قلبش گذاشت.

"آدم اینجوری با بهترین دوستش حرف میزنه؟بچه احمق! من ازت بزرگترم یکم بهم احترام بزار!

"کیونگسو:تا وقتی که تو این چهار دیواری(به دیوارهای کافه اشاره کرد.)تو مشتری و منم گارسون مهم نیست کی کوچکتره کی بزرگتر من تا وقتی که اینجا کار میکنم به تو خدمت می کنم پس ما چیزی تحت عنوان هیونگ نداریم.

"پس رئیست چجوری کارکناش آموزش میده؟ 

کیونگسو بسته کوچیک شکر برداشت و پرت کرد سمت صورتش بکهیون صورتش پوشوند ولی خورد تو سرش.

"این راه درستی برای رفتار با یک مشتری نیست!

"کیونگسو:فکر کردم ازم خواستی که مثل بهترین دوستم باهات رفتار کنم.

تضاهر(تظاهر)به بی گناهی کرد و بکهیون زبونش براش در آورد.

"کیونگسو:چانیول کجاست؟

remember me(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now