14

38 12 16
                                    

لعنت به آلارمش،چون بیدارش نکرده بود.لعنت به تموم اون جلسه های مربوط به عروسی و لعنت به اون دخترهای دبیرستانی احمق ‌که نمی فهمیدن سریع راه رفتن یعنی چی؟جونگین همچنان دستش روی بوق بود و پشت چراغ قرمز گیر افتاده بود.
اون می تونست قانونُ بشکنه و بره زندان به جای اینکه با خشم پدرش رو به رو بشه..ولی سرش روی فرمونش گزاشت.

این قرار بود تا ابد طول بکشه.

بعد از کلی صبر کردن،چراغ بالاخره سبز شد و جونگین پاش روی پدال فشار داد و گازش گرفت.

بین این همه جا پدرش عمارت خودشونُ انتخاب کرده بود.جونگین اونجا رو دوست داشت ولی خوشش نمی اومد بره اونجا..اون خونه پر از چیزای شرم آور بود.
مثلا مامانش هر دفعه به مهمونا آلبوم عکسای بچگیش نشون می داد.یا اون دیواری که تموم عکسای دوران مدرسه اش روش آویزون بود.در نظر جونگین اینا شرم آورترین چیزایی بودن که اونجا بود البته هیچی به اندازه اون عکسی که توش کاملا لخت بود و داشت توی وان با اردک پلاستیکیش بازی می کرد،ضایع نبود.

بالاخره به عمارت رسید.ماشینش پارک کرد پیاده شد و در قفل کرد.به سمت در رفت و زنگ فشار داد.

خدمتکار جوونی که اونجا کار میکرد و دوست قدیمی جونگین بود،در باز کرد.

"جونگین!(با خوشحالی بغلش کرد.)خیلی وقت بود سر نزده بودی انگار یک قرنه ندیدمت.

جونگین خندید و اون از خودش جدا کرد.

"جونگین:می دونم..می دونم سعی می کنم از این به بعد بیشتر سر بزنم.(وارد خونه شد و کفشاش در آورد.)

چند جفت کفش اضافی دید حتما سوجونگ و خانواده اش رسیده بودن.

خونه اش اصلا تغییر نکرده بود همه چیز همون جوری بود که قبلا بود.جونگین فقط امیدوار بود که مادرش تا الان عکساش به سوجونگ نشون نداده باشه.

"منظورم این بود آخرین باری که تو سر زدی اینجا همه چیز فاجعه شد من هنوزم بخاطرش متاسفم.

"جونگین:آخرین بار؟منظورت از فاجعه چیه؟آخرین باری که من اینجا بودم همه چیز که مرتب بود.

"یادت نیست؟پدرت تو رو زندونی کرد و دوست پسرت انداخت زندان البته این چیزیه که من از بقیه خدمتکارا شنیدم.

"جونگین:دوست پسرر!دوست پسر؟من دوست پسر داشتم؟

"من نمی دونم از اونا شنیدم ولی جداً نمیشه به حرفای خدمتکارا اطمینان کرد.به هر حال خانواده ت و اون دختره ی افاده ای تو پذیرایی منتظرتن.

جونگین رفت تو پذیرایی اونا روی مبل نشسته بودن و چایی می نوشیدن.سوجونگ یک لباس فیروزه ای تنگ پوشیده بود که تا روی زانوهاش بود.مادرش هم یک لباس مشکی مثل لباس دخترش پوشیده بود.

remember me(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now