9

40 15 20
                                    

اون شب برای جونگین جهنم محض بود. اون بعد از اون فلشبک عجیب و غریب نتونست بخوابه، و وقتی بالاخره موفق شد بخوابه یک رویا دید.

جونگین احساس می کرد بدنش توی پرتگاه تاریک و عمیقی داره به سمت پایین کشیده میشه.
چندبار در طول شب،بدون هیچ دلیلی در حالیکه بدنش خیس از عرق شده بود یهو از خواب می پرید و هر بار که از خواب بیدار می شد،تمام بدنش می لرزید و هر بار فقط یک چهره تو ذهنش ظاهر می شد،چهره ی کیونگسو.
ذهنش خیلی به هم ریخته بود. اون متوجه نمی شد که این خاطره چی بود یا اینکه چرا خودش بخشی از اون بود؟تنها چیزی که اون می دونست این بود که اون و کیونگسو فقط دو تا غریبه ساده نبودن که نزدیک هم زندگی می کردن.

جونگین با سیاهی هایی که زیر چشماش افتاده بود از خواب بیدار شد.هیچ انرژی تو بدنش نداشت و به سختی تونست از تختش دل بکنه و بلند شه.

گفتن اینکه جونگین لحظه ای که وارد اتاق نشیمن شد خودش روی کاناپه اش پرت کرد،چندان اغراق آمیز نبود.
اون مثل یک توپ روی مبل جمع شد و گوشیش از تو جیب لباس خوابش بیرون آورد.

چند تا پیام از سوجونگ داشت، بیشترش فقط در مورد برنامه های عروسی بود، و چند تا تماس بی پاسخ از پدرش هم بود که بهش گفته بود بره دفترش.

جونگین همه پیام ها رو نادیده گرفت و بلند شد تا چیزی برای خوردن پیدا کنه.

با اینکه سر و صدای شکمش بلند شده بود ولی گرسنش نبود.یکم نون از یخچال برداشت و برشته اش کرد و بدون اینکه چیزی روش بماله اونُ ساده خورد، اونقدر خسته بود که حال نداشت دنبال شیشه مرباش بگرده مهم نبود اونُ کجا بزاره اون همیشه گم میشد.
انگار هر سری پا در می آورد و فرار می کرد.

یک لیوان آب از شیر برای خودش ریخت چند قلب خورد و لیوان توی سینک گذاشت.اون میدونست هر چقدر بیشتر اونجا بمونه دیرتر میشورتش.

چیزی که باعث تعجبش بود این بود که تا چند روز پیش کلی ظرف کثیف توی سینک ظرفشویی بود و الان همه اونا بدون کوچکترین لکه ای توی کابینت چیده شده بود.

ناگهان دیدش تار شد و زیر پاهاش خالی،دستش به اپن گرفت تا نیوفته قفسه سینه اش تنگ شد و به نفس نفس افتاد.سردردی مثل درد دیشبش،سراغش اومد.

این بار تو اتاق خوابش نبود،ولی تو آشپزخونه بود. اون داشت سعی می کرد ظرف هاش  بشوره کاری که به طرز وحشتناکی توش بد بود.تموم لباسش و آستیناش جوری خیس شده بود که انگار افتاده بود توی سینک.

"کیونگسو؛جونگین، بیا..

صدا قطع شد و جونگین کیونگسو رو دید که با حوله ای دور گردنش از تو راهرو اومد و داشت موهاش خشک می کرد.

"اون باید از حموم بیرون اومده باشه.ولی چرا از حموم من باید استفاده کنه؟مگه با چانیول و بکهیون زندگی نمی کنه؟

remember me(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now