"جونگین:من و تو،قبلا همدیگر می شناختیم؟
کیونگسو نمیدونست چی بگه اون همینجوری اونجا وایستاد و تو ذهنش دنبال کلمات گشت.این چجوری به ذهن جونگین خطور کرده بود؟یعنی خاطراتشون به یاد آورده بود بخاطر همین داشت همچین سوالی ازش می پرسید؟دلش نمی خواست خودش امیدوار کنه اصلا شاید جونگین محض کنجکاوی این سوال پرسیده بود. به هر حال اگه خاطراتش هم به دست می آورد این حقیقت که باید با سوجونگ ازدواج می کرد،قرار نبود تغییر کنه.
"جونگین:کیونگسو..حالت خوبه؟بخاطر چیزیه که گفتم؟(وقتی متوجه شد که کیونگسو جوری داره نگاش می کنه که انگار یک آدم فضایی دیده گفت.)
"کیونگسو:چرا داری این سوال ازم می پرسی؟(فورا از افکارش خارج شد.)
"جونگین:خب راستش،دیشب یک اتفاقی افتاد و امروز یک صحنه اومد جلوی چشام من می تونم قسم بخورم که هیچکدوم از اون اتفاق ها رو قبلا به خاطر نداشتم.
"کیونگسو:"من..( ولی کیونگسو فقط سرش تکون داد.) اون نمی دونست چی بگه. بیاد درباره مورد رابطه ای که تو گذشته داشتن و اینکه چجوری با هم می خوابیدن، اون بوسه ها و آغوش های گرمی که با هم اشتراک می زاشتن رو توضیح بده؟ یا قرار بود هر رابطه ای که بینشون وجود داشت رو انکار کنه؟
"من..( قبل از اینکه حرفش بزنه نفس عمیقی کشید.)
آره، ما همدیگر می شناختیم.درست تو همون لحظه، احساس میکرد که فقط خودشون تو پارک ان. هیچ بچه ای اطرافشون نمی دویید.هیچ دوچرخهسواری اونجا دوچرخهسواری نمی کرد.
"جونگین:ولی اگه همدیگر میشناختیم، پس چرا هیچی نگفتی؟ چرا از همون اولین بار طوری رفتار کردی که انگار من نمی شناسی.
چون اگه بهت می گفتم که عاشق بودیم،ازم متنفر می شدی.
"کیونگسو:نمیخواستم این بهت بگم چون با اتفاقی که برات افتاد نزدیک بود جونت از دست بدی و منم نمی خواستم مثل یک بار اضافی روی دوشت باشم.
به هر حال تو قراره کمتر از یک ماه دیگه ازدواج کنی و منم قرار نیست بخشی از زندگیت باشم."جونگین:پس ما دوستای صمیمی بودیم؟
"نه..نبودیم!ما بیشتر از اون بودیم!
ولی به جای اینکه اون حرف بزنه دروغ گفت؛
"کیونگسو:آره..تقریبا نزدیک بودیم.سعی کرد حقیقتی که داشت خفه اش می کرد رو نادیده بگیره.تند تند پلک زد تا از ریختن اشکاش جلوگیری کنه.
وقتی جونگین متوجه شد که هنوز وسط راه وایستادن انگشتاش دور مچ کیونگسو حلقه کرد و اون به سمت نزدیکترین نیمکت کشید، کیونگسو فورا لپاش گل انداخت و هر دو نشستن جونگین بالاخره مچ کیونگسو رو رها کرد و کیونگسو نامحسوس انگشتاش روی مچش،جایی که بخاطر لمس جونگین می سوخت گذاشت.
YOU ARE READING
remember me(kaisoo_translation)
De Todoبا خاطرات از دست رفته و فراموش شده کیونگسو،جونگین بالاخره آماده س که شوهر خوبی برای سوجونگ باشه ولی کیونگسو هرگز نمی خواد تسلیم بشه. پ.ن:این بوک فصل دوم I still love you هست. main writer :@seohoverse translator :@lil_sua