ꜰᴇᴀʀ

4.3K 377 79
                                    

#کیم تهیونگ به نفعته که هرچه زودتر از اتاقت بیای بیرون شیرفهم شدی؟؟؟؟
تهیونگ پتو رو بیشتر دور خودش پیچید و عروسکی که چندین ساله از آلفاش براش به یاد مونده بود رو برداشت و به بینیش نزدیک کرد!
میتونست الهه ماه رو شاکر باشه به خاطر اینکه آلفاش به شدت قدرتمند بود و رایحه اش رو براش به جا گذاشته بود و تا الان کمرنگ نشده بود.
البته حقیقت این بود که اون بو خیلی وقته از بین رفته بود ولی تهیونگ نمی‌خواست قبولش کنه و به بهونه ای آلفای ترسناکش رو ببینه حتی اگر به قیمت جونش باشه!
درسته از اون آلفا خیلی میترسید ولی منکر این نمیشد که امگاش عاشقشه!
#تهیونگگگگگ پسره خیر ندیدههه بیا بیرون میگم عه!
تهیونگ خودش رو بیشتر پشت لباس ها قایم کرد و در کمد رو محکم بست.
اون از وقتی که پدرش رو از دست داد آلفاش تموم خرج و مخارجش رو گردن گرفته بود و برای تهیونگ و مادرش خونه ی بزرگی خریده بود و الان تهیونگ تو اتاق لباسی بود که آلفاش براش شخصا درست کرده بود!
و البته مکانی برای قایم شدن تهیونگ.
اون آلفا به خوبی تهیونگ رو می‌شناخت....
تهیونگ محکم تر عروسک رو بغل کرد اگر راستش رو میخواست بگه دلتنگ آلفاش بود و می‌خواست ببینتش ولی ازش به شدت میترسید ولی امگای تهیونگ؟
اون دیوث بی حیا؟
اون داشت له له میزد تا توی بغل آلفاش غرق بشه و آلفا صاحب بدن و قلب اون بشه.
مادر تهیونگ به شدت در کمد رو باز کرد و با ندیدن پسرش عصبی موهاشو کشید.
#پسره نمک نشناس خیره سررررر گستاخی درست مثل پدرتتتتت
تهیونگ بغض کرده عروسکش رو بیشتر چسبید مادرش میخواست هر طور شده اون رو بفرسته پیش آلفاش!
#وای درکت نمیکنم تهیونگ میخواستی یه آلفا مثل پدرت که همه چیزش شغلش بود تو سرنوشتت بیوفته اره؟
این آلفا برات جون میده اونقدر زیاد که حتی نمیاد دیدنت چرا؟ چون می‌ترسه پرنس ناراحت بشه و بهش حس بدی دست بده و چی؟
الان از زندانی که به خاطر جنابعالی مجبور شد بره درست ۳ هفته اس که آزاد شده و پرنسسمون و لوس آلفاش نمیره که ببینتش!
خجالت بکش تهیونگ حتی اگر ازش می‌ترسی باید به خودت بیای برو تو بغلش ناز کن و نه از راه دور من پسرمو خوب میشناسم می‌دونم که از پدرت بیشتر جونگکوک رو دوست داری...
مادرش آهی کشید و روی زمین نشست و به کشو هایی که متعلق به شلوار های پسر بود تکیه داد.
موهای خرمایی رنگش رو با دست درست کرد و قطره اشکی که روی گونش روانه شده بود رو پاک کرد.
#من خوب می‌دونم چقدر عاشق جونگکوکی تهیونگ!
چرا؟ چون اون تو رو بزرگ کرده!
من حتی حق مادری به سرت ندارم ‌و فقط بهت شیردادم.
دستمالی از روی کشوی پسر برداشت و اشک هاش رو پاک کرد.
#درست یادمه شب هایی که با پدرت دعوا میکردیم جونگکوک تو رو برمیداشت و می‌رفت.
اون برات همه کاری میکرد همه کار و همه چیز برات تهیه میکرد.
امگای مسن وسط هق هق هاش لبخند زد که توجه تهیونگ بهش جلب شد.
#اون..اون..باورت میشه یه بار گذاشت تو موهاشو بزنی؟
جریان از این قراره که من توی شرکت پدرت کار داشتم و تو رو مثل همیشه سپرده بودم به جونگکوک اون داشت موهاشو میزد که تو به موهاش خیره شدی و اون فقط با خیره شدن تو گذاشته بود یکم از موهاش رو بزنی.
زن مو خرمایی بلند تر قه قه زد.
#وای تهیونگ هیچوقت یادم نمیره کاری کردی کوک موهاشو کچل کنه.
تهیونگ لبخندی زد و با ناز با عروسکش بازی کرد الان که دقت میکرد آلفاش برای همه خطرناک بود به جز خودش!
البته تهیونگ از این حس غرق لذت شده بود....
#نظرتون چیه آقای کیم بریم دیدن جفتتون؟
تهیونگ با اخم از مکان امنش بیرون اومد و جلوی مادرش که چشماشو بسته بود و ریلکس کرده بود ایستاد.
+خودش بیاد به من چه اوما!
زن با تعجب چشماشو باز کرد و به پسرش که در عرض دو دقیقه جلوش وایساده بود نگاه کرد.
#من بدونم اون جئون چه جایی واسه تو درست کرده کجا قایم میشی تو؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و با برداشتن عروسک تدیش به سمت تختش رفت.
_ بهش بگو خودش بیاد دیدنم اوما من جایی نمیرم.
مادرش بلند شد و به سمت در رفت.
#بهتره تا وقتی آلفات میاد یکم بخوابی امگای لجباز!
تهیونگ زبونی برای مادرش در آورد که مواجه شد با خوردن دمپایی روی نوک دماغش....
دماغش رو ماساژ داد و داخل جاش ریلکس کرده.
جئون اون رو درست مثل یک پرنس بار آورده بود!

تابی به مردی که از سقف آویزون شده بود داد و روی صندلی جلوی مرد نشست و بهش زل زد.
سیگاری از پاکت سیگارش در آورد و روشنش کرد.
_هوا اون بالا چطوره فرانکی؟
مرد چشم هاشو رو بست تا خون هایی که از سرش جاری شده بود داخل چشم هاش نره.
این تکنیک جئون بود با کوچک ترین چیز ها ولی کشنده ترینشون آدم رو به مرگ نزدیک میکرد.
؛تو از کجا پیدات شد جئون؟ مگه زندان نبودی؟
جئون پوزخندی زد و پا روی پا انداخت و اشاره کرد که فرانکی رو آزاد کنن.
فرانکی با تعجب روی زمین نشسته بود و منتظر حرکت بعدی جئون بود.
یعنی قرار بود چیکارش کنه
غذای جگوارش بشه؟
یا کوسه اش تیکه تیکه اش کنه...
شایدم قرار بود تیکه تیکه اش کنن و غذای خرس شه..
یا زنده به گور شدن با موش هایی که از صدتا گوشت خوار بدترن...
تمام این فکر ها روانیش کرده بود و باعث جنونش شده بود.
جئون درست رو به روی فرانکی روی زمین نشست و فکش رو داخل دست هاش گرفت.
_همیشه یادت باشه این دنیا روی دستای من میچرخه فرانکی و به نظرت من برای شماها رفتم زندان؟ برای اینکه یکی رو کشتم؟ ریلی؟
ضربه آرومی به سر فرانکی زد و گفت
_نه گل پسر من برای پسرم اونجا بودم و دلیل اینکه الان ولت میکنم بری اینه که توی کل شهر بپیچه که جئون برگشته و چی؟
فک فرانکی رو داخل دست هاش گرفت و فشارش داد و به چشم هایی که غرق خون بود زل زد.
_نبینم نزدیک منطقه جئونید یعنی چی؟ یعنی توی کل دنیا کمتر لنگر میندازید چون پرنسسم پیشمه و اگر اون احساس ناامنی کنه و ناراحت شه...
پوزخندی زد که باعث لرزیدن بدن فرانکی بود
_ باباییش دنیا رو به آتیش میکشه.
مفهومه فرانکی؟
فرانکی که بیشتر از قبل ترسیده بود سعی کرد سریع تر با مرد موافق کنه چون محض رضای خدا جئون اصلا جئون قبلی نبود و این یعنی هیچ رحمی برای هیچکس در نظر نمی‌گرفت.
فقط یک جمله توی ذهن فرانکی تکرار میشد....
خدای مافیا برگشته و بی رحم تر از همیشه است!





هاییی حالتون چطورههه
میدونم یکم دیر شید ولی ببخشید
قول میدم بعدی رو زود آپ کنم
قوللل
شمام یکم ووت و کامنت رو ببرید بالا...
اسپویل از پارت بعد؟‌
باشه

نمیخوای الفا رو ببینی امگای من؟
گمشو مردک!

حیحی:)
بای بای

"ᴏɴᴇꜱʜᴏᴛ ʙᴏᴏᴋ"Where stories live. Discover now