𝗞𝗢𝗢𝗞𝗝𝗜𝗡_𝗣2

455 50 6
                                    

پنج ماه بعد..

× جئوننن جونگکوککککک!!!!! خودتو مرده بدونننن!!!!!

جونگکوک گردن کشید و به مادرش که فریاد کشان از ته راهرو به اتاقش نزدیک می‌شد نگاه کرد.

از قصد در رو باز گذاشته بود تا به همه چیز اشراف کامل داشته باشه.

بالاخره جیمین با شنل بلند همیشگی‌ش وارد اتاق شد و با صورت سرخ و خشمگین نگاهش کرد.

× توی عوضی چطور جرعت کردی سوکجین رو تهدید کنییی؟؟؟؟ می‌دونی چقدر خجالت کشیدممم؟؟؟؟

لبخند رضایتمندی زد و خودش رو در دل تحسین کرد. مشخصا تهدیداتش به طرز عالی جواب داده بودن. هرچند که کمی طول کشید تا بقیه متوجهشون بشن.

_ اون خو‌ن‌آشام حقیر چی رفته به باباش گفته که تو اینطوری داغ کردی اوما؟ واقعا تو قبلا اینجوری با من رفتار می‌کردی؟

× خون‌آشام حقیر و زهر مار! سوکجین عضو خانوادته و تو باید هواشو داشته باشی نه اینکه زنده زنده بخوریش! بچه در حد مرگ ترسیده بود وقتی اونطوری توی باغ گرگ‌ها رهاش کرده بودی.

جونگکوک می‌دونست گرگ‌های قلعه‌شون تماما وحشی و درنده‌ان، و با این حال بدش نمیومد اگه سوکجین توسط یکی‌شون تیکه پاره می‌شد.

_ بالاخره که اون لاغر مردنی هنوز زنده‌ست. چرا باید به غرغرای تو گوش بدم؟

جیمین چشم‌هاش رو ریز کرد و تهدید آمیز به پسرش خیره شد.

× خودت خوب می‌دونی قبلا از اینکه اون بلا رو سر سوکجین بیاری باهاش چیکار کردی. ولی اتفاقا من اصلا ناراحت نیستم. چون مجبوری شخصا اشتباهت رو به گردن بگیری.

جونگکوک گردنش رو خاروند و متعجبانه به مادرش خیره شد.

_ اشتباه؟ من به تک تک کارهایی که تو زندگیم کردم باور دارم.

× درسته که هفتاد سال از آخرین کتابی که خوندی میگذره، اما امیدوارم از این به بعد قبل از انجام هرکاری به عواقبش فکر کنی جئون جونگکوک. چون مطمئنا هیچ‌ کسی مثل سوکجین با مظلومیت تمام پنج ماااااه سکوت نمی‌کنه. اگه من تو رو نمی‌شناختم به هیچ عنوان نمی‌فهمیدم که باعث و بانی حال بد اون پسر، درواقع پسر خودمه. اینم بدون اگه اصرار من و پدرش نبود ما هیچوقت نمی‌فهمیدیم مشکل سوکجین به کجا ختم می‌شه.

جیمین آهی کشید و روی صندلی نشست. باورش نمی‌شد که می‌خواست چنین خبر خوبی رو به پسرش بده اما باز یه بحث احمقانه‌ی دیگه راه افتاده بود.

جونگکوک اخم‌هاش رو تو هم کشید و به پنج ماه قبل فکر کرد. دقیقا به شبی که سوکجین رو تا صبح اسیر کرده بود و انواع بلاها رو سرش درآورده بود.

____________

*فلش بک*

پنج ماه قبل..

+ خواهش می‌کنممم..منو بیار بیرونننن..

ONESHOT BOOK || JIN×BTSWo Geschichten leben. Entdecke jetzt