ONESHOT BOOK || JIN×BTS

𝗧𝗔𝗘𝗝𝗜𝗡𝗞𝗢𝗢𝗞_𝗣1

Name: Baby's Uncles (عموهای نینی)

Genre: Fluff, Slice of life, Cute, Family Event

_____________

•هشدار امپرگ
•هشدار بالا آوردم اکلیل و رنگین کمان

توصیه‌ی نویسنده: یه لیوان آب قند کنار دستتون داشته باشید؛ در پایان این پارت نیازتون می‌شه.

نکته‌ی مهم: تنها تذکری که می‌خوام جدیش بگیرید اینه که توجه داشته باشید عشق تهیونگ و جونگکوک به جین این بار خیلی متفاوته. می‌خوام با تمام وجود درکش کنید.

_____________

نامجون پشت میز نشسته بود و با لپ‌تاپ، توی یه سایت مربوط به وسایل نوزاد گشت و گذار می‌کرد. قصد داشت چند تا اسباب‌بازی دخترونه‌ی دیگه سفارش بده. احتمالا دو سه تا باربی که دخترش بتونه باهاشون بازی کنه، و ماشین کنترلی تا خودش بتونه باهاش بازی کنه!

جیمین طبقه‌ی پایین بود و احتمالا روی کاناپه تی‌وی می‌دید. این چند ماه آخر خدمتکار استخدام کرده بودن تا همسرش راحت باشه. دکترش بهشون گفته بود که دخترشون زیادی تپلیه و برای کنترل اوضاع باید جیمین استراحت مطلق داشته باشه؛ اون هم از خدا خواسته قبول کرد. چی بهتر از اینکه بیست و چهار ساعته با همسر پف کرده‌ و حامله‌ش باشه و بتونه شکم تپل کوچولوشو مدام ببوسه؟

+ آههههههههه...آهههههههه...نامجوننننننننن...آهههههه..

هل کرده از روی صندلی پرید پایین و مثل برق پله‌ها رو طی کرد.

این صدای فریاد جیمین بود!

وقتی رسید طبقه‌ی پایین، دید که جیمین روی زانوهاش نشسته و شکمش رو گرفته. داشت بلند بلند گریه می‌کرد و اسمش رو صدا می‌زد.

انقدر هول کرده بود که نمی‌دونست چیکار باید بکنه. جلوش زانو زد و به صورت همسرش نگاه کرد.

_ بیبی..من..زنگ..نه..آمبولانس..

نمی‌دونست چی داره میگه.

+ نامجونا...آههههه..زنگ بزن به بابام...زوددددد..

_ ب-بابات؟

+ بچههه..آهههه..داره به دنیا..آههههه لعنتیییی....میاددد..

سریع از جاش بلند شد و شماره‌ی بابای جیمین رو گرفت.

_ الو..جیمین..بچه..میاد..

با استرس سعی کرد کلمات رو درست کنار هم بچینه اما تو اون لحظه این سخت‌ترین کار دنیا بود.

پدر جیمین، یونگی، کمکش کرد و گفت:

× جیمین داره زایمان می‌کنه؟؟؟؟

تند تند سر تکون داد اما می‌دونست یونگی از پشت گوشی نمی‌تونه ببینتش.

صدای بابای همسرش دوباره بلند شد. این بار داشت به بابای دیگه‌ش خبر می‌داد: