I

485 59 46
                                    

بعد از کلاس سوبین تقریبا آخرین نفری بود که بیرون رفت. یونجون دم در کلاس صداش زد:
- چوی سوبین؟
سوبین لبخند زد و تعظیم کوتاهی کرد:
- بله استاد؟
یونجون جلوتر رفت و توی فاصله یک متریش ایستاد:
- چشمای زیبایی داری.
سوبین خجالت کشید، عقب رفت و تشکر کرد. و پوزخند یونجون رو ندید.
تصمیم داشت بعد از کلاس، به اتاق یونجون بره. از روزی که به این دانشگاه انتقالی گرفته بود، بعد از هر کلاس به اتاق استادش می‌رفت تا بیشتر خودشو نشون بده و با استاد ها بیشتر آشنا شه. اما یه چیزی تو چشم های این استاد بود که باعث ترسش می‌شد. شاید هم فقط ازش خجالت کشید چون از چشماش تعریف کرد؟
هنوز تازه یونجون وارد اتاقش شده بود و کتش رو درآورده بود که سوبین در زد.
یونجون همینطور که کراواتش رو شل می‌کرد جواب داد:
+ بفرمایید.
سوبین آروم در رو باز کرد، وارد شد و دوباره در رو بست. طبق معمول سرش پایین بود:
- ببخشید که تو تایم استراحت استراحتتون مزاحم شدم. یه سری سوال داشتم راجب روند کلاس و...
یونجون همونطور که بهش نزدیک می‌شد وسط حرفش پرید:
+ کلاس من مثل هر کلاس کلاس عادی‌ایه که تا حالا داشتی. سوال دیگه‌ای هم موند؟
سوبین با نزدیک شدن یونجون بهش عقب رفت و به در چسبید:
- فقط می‌خواستم به عنوان یه دانشجوی انتقالی بیشتر باهاتون آشنا شم..
یونجون یک دستش رو روی در کنار سر سویین
سوبین گذاشت و سوبین رو بین بدنش و در پین کرد:
+ با همه‌ی استاد ها آشنا میشی؟
و همینطور که به شاهرگ سوبین خیره شده بود با دست دیگش توی جیب شلوارش دنبال چاقوی جیبیش می‌گشت. خوب میدونست باید کجا رو ببره که بدون سر و صدا و تو کم ترین مدت زمان کارش تموم بشه.
و سوبین هیچ ایده ای نداشت که یونجون چرا انقد بهش نزدیک شده و انقد با ولع به گردنش خیره شده. در واقع هر حدسی می‌زد جز واقعیتی که توی ذهن یونجون وجود داشت.
پس دست هاشو با شیطنت دور گردن یونجون حلقه کرد:
- با همه استاد ها آشنا میشم ولی اگه بخواین می‌تونم با شما بیشتر آشنا بشم.
یونجون تک خنده کوتاهی کرد و چاقو رو توی جیبش رها کرد. حالا که قربانی به این خوبی نصیبش شده بود چرا بیشتر خوش نمی‌گذروند؟
دستش رو پایین آورد اما عقب تر نرفت:
+ خیلی سریع پیش میری چوی سوبین!
سوبین از اینکه یونجون اسمش رو به یاد میاورد تعجب کرد. ولی بروزش نداد. کراوات شل شده یونجون رو محکم کرد و جواب داد:
- من یه دانشجو ام و هرجوری که استادم رفتار کنه رفتار می‌کنم.
یونجون این بار عقب رفت و دوباره خندید:
+ یعنی میخوای بگی من سریع پیش رفتم؟
سوبین مستقیما توی چشمای یونجون نگاه کرد:
- نرفتید؟
یونجون به سمت میزش رفت و بهش تکیه کرد. دست به سینه ایستاد و متقابلا به سوبین زل زد:
+ ازش ناراضی‌ای؟
- چرا باید ناراضی باشم؟ آرزوی هر دانشجوییه که با استادش بیشتر آشنا شه.
یونجون با لبخند پیشونیش رو خاروند:
+ ولی تا جایی که من میدونم دانشجوها از استاداشون خوششون نمیاد.
سوبین جلوتر رفت و دوباره مقابل یونجون قرار گرفت:
- من مثل هر دانشجویی نیستم و شما هم مثل هر استادی نیستید. اینطور نیست؟
لبخند رضایتمندی هنوز توی چهره یونجون بود:
+ درسته!
سوبین هم لبخند زد. می‌تونست حدس بزنه که قراره به راحتی درس آناتومی رو پاس کنه.
یونجون هم در طول مکالمشون فقط به این فکر می‌کرد که سوبین نه تنها مثل هر دانشجویی که داشته نیست، بلکه حتی مثل هر قربانی‌ای هم نیست. بلکه قربانی ایه که به راحتی میتونه اونو به تله‌ش بکشونه. و شاید حتی قبلش یکم هم باهاش خوش بگذرونه.
و خب سوبین هم بدش نمیومد دور و بر استاد خوشتیپش باشه، در واقع یه درصد هم فکر نمی‌کرد استادش براش چه نقشه‌ای داره.
******
هفته بعد، درست همون روز، یعنی روزی که یونجون دوباره با سوبین کلاس داشت و قرار بود برای دومین بار ببینتش، سوبین سر کلاس نبود، کلاسی که قطعا میدونست استادش روی حاضر شدن سر کلاس حساسه.
اما بعد از کلاس توی اتاق یونجون کاملا حاضر و آماده بود و به نظر می‌رسید هیچ مشکلی نداره. پس نیازی نبود که یونجون نگران اعضای بدنش باشه، همشون کاملا سالم و سلامت بودن.
یونجون طبق عادت همیشگیش کراواتش رو شل کرد و روی میز نشست:
+ چه دلیلی برای غیبتت داری چوی سوبین؟
سوبین موهای بلوندش رو روی پیشونیش مرتب کرد. یونجون مطمئن بود که هفته پیش موهاش رنگ دیگه‌ای بودن. رنگ موهای جدیدش زیادی خاص و تحسین برانگیز بودن و برای اولین بار در تمام زندگی یونجون، اون رو محسور رو خودشون کرده بودن.
با جواب دادن سوبین دست از زل زدن به موهاش برداشت و حواسشو به حرف هاش داد:
- دلیل غیبتم این بود که بعد از کلاس دلیلی برای اومدن به اتاقتون داشته باشم.
اینطوری حرف زدن سوبین باعث خندش می‌شد:
+ برای اومدن به اتاقم نیازی به بهونه نداشتی. اونم بهونه ای که نمرتو تحت تاثیر قرار بده.
سوبین رو به روی یونجون ایستاد. به خاطر ارتفاع میزی روش نشسته بود همقد به نظر می‌رسیدن.
- اوه متاسفم! نمیدونستم قراره روی نمرم تاثیر داره.
یقه یونجون رو به شکل اغواگرایانه ای لمس کرد. این بار کراواتش رو محکم نکرد. بلکه شل ترش کرد. ادامه داد:
- یعنی دیگه نمیتونم جبرانش کنم؟
اولین دکمه پیراهن یونجون رو باز کرد.
یونجون مچ دستش رو گرفت. سوبین زیادی داشت سریع پیش می‌رفت و یونجون... خودش هم می‌دونست که آدم خطرناکیه.
+ با همه‌ی استادا اینکارو می‌کنی؟
سوبین دست یونجون رو از مچش جدا کرد ‌و به باز کردن دکمه های یونجون ادامه داد:
- گفتم شما هر استادی نیستید.
یونجون دوباره دست های سوبینو گرفت؛
+ یه جلسه غیبت خیلی اهمیتی نداره. نیازی نیست...
- کی گفته به خاطر یه جلسه غیبت انجامش میدم؟
یونجون کراواتش رو از گردنش باز کرد و روی میز انداخت:
+ لعنت به تو چوی سوبین!

~~~~~~
پارت اول صرفا جهت آشناییه دوستان😔
فقط برای اینکه ببینین سوبین با پای خودش رفت تو دهن شیر...
با این فیک هنوز داستان ها داریم...

(ووت و کامنت نشه فراموش!)

Bloody Love (Completed)Where stories live. Discover now