VII

265 42 54
                                    

🚫⚠️Warning: Murder and bloodshed

چاقوش رو روی لب های دختری که به دیوار چسبیده بود و چشماش داشتن از حدقه بیرون میزدن گذاشت:
- اگه یه بار دیگه صداتو بشنوم لبا و زبونتو با هم تیکه تیکه می‌کنم.
چاقوش رو از لبهای دختر به پایین کشید و خط قرمز رنگ و صافی و عمیقی از لب تا ترقوه‌ش کشید، خط رو از رو بین سینه هاش رد کرد تا نافش ادامه داد. جز صدای نفس های منقطع هیچ صدایی ازش نمیومد.
خون از زخم طولانی روی بدن دختر چکه می‌کرد. رنگ تمام بدن دختر زرد شده بود و زیر دستش می لرزید.
با لمس زخمش توسط دست یونجون هیسی کشید اما سریع صداشو قطع کرد.
یونجون قدمی به عقب رفت و سر تا پاش رو بر انداز کرد:
- روی پوستت که چیز به درد بخوری نیست.
جلو اومد و چاقوش رو روی زخم قفسه سینه‌ش فشار داد. چاقو گوشتش رو هم برید و با استخوان قفسه سینه‌ش برخورد کرد. صدای جیغ و گریه‌ی دختر، فضای خالی اتاق رو پر کرد.
- شاید اینجا چیز به درد بخوری پیدا بشه.
خون از بدن ایستاده‌ش روی زمین می‌چکید. جز زخم عمیق روی سینه‌ش هیچ اثر دیگه‌ای از زد و خورد پیدا نبود. یونجون ترجیح می‌داد مستقیما فقط کارشو انجام بده.
زخم عمیق دیگه‌ای روی شکم دختر ایجاد کرد، اگه دستاش به سقف بسته نبودن حتما خیلی وقت پیش روی زمین افتاده بود. هرچند برای یونجون مهم نبود. به عنوان استاد آناتومی فقط با بدنش کار داشت.
اگر فقط پنج دقیقه دیگه وقت داشت کارش رو انجام داده بود.
⚠️
ولی از خواب بیدار شد.
روی تختش نشست و به نورهای رنگارنگ ماشین ها که سریع رد میشدن زل زد. حس میکرد از خودش دور شده. موندن کسی توی خونه‌ش اونم زنده و سالم اذیتش میکرد. آدمی که خودش با دستای خودش اعضای خانوادشو کشته بود، دوست پسرش رو کشته بود و هر کس دیگه ای که حتی برای یک لحظه باهاش تنها مونده بود رو هم کشته بود، انقد که خودش اگه هر روز شیشه های توی کلکسیونش رو نمی شمرد فراموش میکرد تا الان جون چند نفر رو گرفته، حالا چند روز بود با یه پسر غریبه توی خونه خودش تنها بود و جز چند تا فریاد، آزار دیگه ای بهش نرسونده بود. این قطعا یونجون نبود. یونجون کنار چوی سوبین دیگه یونجون نبود. اون پسر چیزی داشت که یونجون رو از خودش دور میکرد، تغییرش میداد و یونجون اصلا آدم تغییر پذیری نبود.
از جاش بلند شد، تفنگش رو از روی میز کنار تختش برداشت و از اتاق بیرون رفت. کنار مبل، بالای سر سوبین خوابیده ایستاد.
نشونه گرفت.
چشماشو بست.
شلیک کرد.
هیچ صدایی نیومد.
چشماشو باز کرد، سوبین سر جاش غلتی زد.
تفنگش مسلح نبود.
نفس عمیقی کشید، اسلحه رو پشت شلوار جا داد و بدون توجه به اینکه ساعت نزدیک دو نصف شبه از خونه بیرون زد. بهترین سوژه ها برای وقتی که کسی رو پیدا نمی‌کرد، توی بار پیدا می‌شدن. آدمایی که خودشون با پای خودشون به خونه‌ش میومدن، بدون هیچ اجباری و دیگه هیچ وقت بر نمی‌گشتن.

نمی‌دونست چرا انقد ناگهانی از خواب بیدار شده، ساعت سه شب بود و خونه حس خالی بودن بهش می‌داد. از جاش بلند شد و از دم اتاق یونجون رد شد. میخواست طوری که یونجون نفهمه اتاقش رو چک کنه.
اما یونجون نبود. فکر کرد شاید دسشویی باشه اما برق اونجا هم خاموش بود.
چراغ های هال رو روشن کرد و یونجون رو صدا زد، خبری نبود.
نمی‌دونست از کنجکاویه یا نگرانی، اما هر چی که بود نذاشت چشم رو هم بذاره. نیم ساعت یا چهل دقیقه بعد بود که صدای باز شدن در اومد.
سوبین نفهمید چرا، اما سریع به سمت در رفت ولی با دیدن یونجونی که در حال بوسیدن یه دختر وارد خونه میشه عقب رفت.
دختر موهای بلندی داشت و قدش از یونجون خیلی کوتاه تر بود، انقد که یونجون برای بوسیدنش مجبور بود خم بشه. حتی از پشت سرش هم مشخص بود لباس خیلی بازی پوشیده.
یونجون با احساس اینکه لامپ های خونه روشنن فهمید که سوبین بیداره، از دختر جدا شد و به خونه نگاه کرد.
- مگه کسی توی خونه‌ست؟
یونجون جوابی نداد. دختر رو دم در نگاه داشت و خودش توی خونه سرک کشید. سوبین روی کاناپه نبود.
دوباره رو به دختر کرد و لبخند زد:
+ نه عزیزم هیچ کس نیست. بیا تو.
نمی‌تونست اجازه بده سوبین شکار جدیدش رو فراری بده.
- ولی من اینجام یونجون شی.
دختر با دیدن سوبین که توی آشپزخونه، خیلی نرمال به یخچال تکیه داده بود و لیوان آبی توی دستش بود عصبانی به یونجون نگاه کرد، بند نازکش لباسش که روی شونه‌ش افتاده بود رو بالا داد و به سمت در خروجی دوید.
یونجون می تونست دنبالش بره، می‌تونست از پشت سر بهش چاقو بزنه یا خفه‌ش کنه. اما این کارو نکرد. چون دلیل کار سوبین رو می‌دونست.
سوبین هیچ ایده ای نداشت که یونجون ممکنه یه دختر رو نصف شب، در حال بوسیدن برای کشتن بیاره. هر کس دیگه‌ای هم جای سوبین بود جور دیگه‌ای فکر می‌کرد. حالا که سوبین اینطوری فکر کرده بود، یونجون هم اجازه داد به فکر کردنش ادامه بده.
روی کاناپه نشست و سیگار و فندکش رو از توی جیبش بیرون کشید. پا رو پا انداخت و سیگارش رو روشن کرد:
+ خب سوبین شی.
کام عمیقی از سیگارش گرفت و بین حرفش دودش رو بیرون داد:
+ چجوری میخوای جبرانش کنی؟
سوبین گند زده بود، به طرز وحشتناکی پشیمون بود و لیوان توی دستش داشت می‌لرزید.
- چی.. رو؟
+ خوش گذرونی امشبم که فراریش دادی.
سوبین تازه متوجه منظور یونجون شد، اگه سوبین باتجربه و کاربلد درونش رو بیرون نمی‌کشید نمی‌تونست یونجون رو رام کنه.
لیوان آب رو روی کابینت گذاشت و به سمت کاناپه‌ای که یونجون روش نشسته بود رفت. قبل از اینکه کاری کنه یونجون دستش رو کشید و اونو روی پاش نشوند. کاری از دست سوبین با تجربه درونش بر نمیومد.
+ جوابمو ندادی چوی سوبین!
سوبین نمی‌دونست چه عکس العملی باید نشون بده، مقاومت کنه یا خودش رو به جریان آب بسپره. و به همون اندازه که یونجون آدم تغییر پذیری نبود، سوبین هم آدم مقاومی نبود. مخصوصا در برابر یونجون.
پاهاشو دو طرف بدن یونجون گذاشت، یقه‌شو گرفت و نزدیک گوشش زمزمه کرد:
- هر جوری که بخوای جبرانش می‌کنم.
یونجون پوزخند زد‌. برای اولین بار توی اون چند روز، یونجون حس کرد داره با سوبین واقعی حرف میزنه. سوبینی که برای اولین بار دیده بود.
دستش رو روی بوت سوبین گذاشت و فشار کوچیکی داد:
+ بالاخره به مرحله بعد رسیدی.
سوبین دستش رو روی دست یونجون گذاشت، بوتش روی پاهای یونجون جا به جا کرد و روی عضوش کشیدش.
- گفته بودم منتظرش میمونم.
یونجون سوبین رو روی کاناپه پرت کرد و روش خیمه زد:
+ منم گفته بودم اهل مقدمه چینی نیستم؟
سوبین دستاشو دور گردن یونجون حلقه کرد و لباشو نزدیک لبای یونجون نگه داشت، قبل از اینکه بوسه ای رو شروع کنه زمزمه کرد:
- منم حوصله مقدمه چینی رو ندارم.

~~~~~~

نگین چرا وسط اسمات تموم شد، منم نمی‌دونم.
فقط الان یهو بهم الهام شد که باید همینجا تموم شه.
ووت و کامنت و این چیزا هم فراموش نکنین✨
شب بخیرررر🩷
(راستی پارتهای بعدی دیگه بعد از امتحانای خرداد)

Bloody Love (Completed)Where stories live. Discover now