- part ¹¹ -

48 5 0
                                    

نور افتاب از گوشه ی پرده به صورت سرخ و معصوم معشوقش میتابید و همین مسبب بی حرکت بودن چشم هاش از روی چهره ی رزش بود .
تمام اتاق پر شده از عطر تن معشوقش بود
پس از مدت ها نفس کشیدن براش اسوده تر بنظر میرسید.
با کشیدن دستی به روی زانو هاش از روی مبل بلند شد و به سمت پرده ی شرابی رنگ اتاق رفت و اون رو مرتب کرد تا نور خورشید پسر رو از خواب بیدار نکنه .
با برگشتن به سمت پسر با چشم های باز شده ی اون مواجه شد .
لبخندی ملایم به روی پسر زد
_بیدار شدی ؟
پسر با تکون دادن سرش حرف مرد رو تایید کرد و کمی چشم هاش رو مالید .
قوسی به تن ظریف و تراشیدش داد .
اما پیچیدن دردی در ناحیه ی شکمش باعث شد صورتش در هم فرو بره 
مرد با شتاب به سمت تخت قدم گذاشت و به پایین پای پسر‌ نشست
_ هی هی هی ، چیشده ؟ خوبی ؟
+خ..خ..خوبم ف..فقط د..ل..دل درد عجیبی دارم
مرد تک خندی به روی پسر زد
_چون دیشب نزاشتی خالیت کنم ، عیبی نداره پاشو ببرتم زیر دوش .
پسر کمی سعی بر بلند شدن کرد اما تلاش های اون بی فایده بودند .
مرد به ارومی پسر رو در اغوش کشید و با بلند کردن اون به سمت حمام قدم گذاشت
مرد با ملایمت پسر رو به روی صندلی داخل حمام نشوند و باز کردن دوش دمای اب رو تنظیم کرد .
به پایین پای پسر‌ زانو شد و چشم های تیله ایش رو به چشم های خمار و براق معشوقش دوخت
با هر بار دیدن چشم های رزش دوباره عاشق او میشد 
دقیقا مثل اولین باری که اون چشمها مرد رو اسیر خودشون کردند .
با این تفاوت که عمق عشق او هر بار بیشتر از دفعه ی قبلی میشد  .
نقاشی بی نقصی که به دست خالقش خلق شده بود تماشایی و خیره کننده بودند
چطور انقدر بی نظیر بود ؟
منظره ای که هیچوقت قادر به چشم برداشتن از اون نبود .
مرد دست پسر رو در دست گرفت و نوازشی به روی اونها نشاند
_دیگه هیچوقت ترکم نمیکنی نه ؟
پسر نگاهش رو از مرد گرفت و همین باعث شد مکالمه ای که از طرف مرد استارت خورده بود ادامه پیدا نکنه .
مرد سکوت کرد و حرفش رو قورت داد 
زیر بغل پسر رو گرفت و به زیر دوش برد .
پیراهن خودش رو از تن خارج کرد و به پشت پسر ایستاد
از پشت تن ظریف رزش رو در دست گرفت و با نزدیک کردن لب هاش به گوش پسر زمزمه کرد
_ممکنه یکم درد داشته باشه ، هر وقت اذیت شدی بگو تمومش کنم
پسر سری به نشانه ی تایید تکون داد .
مرد انگشتش رو به سمت حفره ی ملتهب پسر برد
با فرو بردن انگشت اشاره خودش متوجه منقبض شدن تن پسر شد
به ارومی انگشت دوم هم وارد پسر کرد
و به ارومی مشغول تخلیه کردن کام به جا مونده درون پسر کرد
+ا..ا..هه ..م..می..میشه..اههه
_چند ساعت بیشتر از اون ضربات سنگینم توت نگذشته و تو دوباره اینجوری تنگ شدی ، فاک
مرد دست راستش رو به زیر شکم پسر هدایت کرد و شروع به جایگذاری بوسه های پر از مهر روی شونه های لرزان پسر کرد
پسر به روی پنجه هایش ایستاد
احساس لذت و درد همزمان مسبب خارج شدن کنترل بدنش از دستانش شده بود .
پسر با گرفتن سائد دست مرد سعی کرد انگشتان اون رو از خودش خارج کنه
اما مطمئنن زورش به اون نمیرسید
مرد متوجه سفت شدن زیر دل پسر شد و تک خنده ای زد
_فقط دوتا انگشتم کافی بود تا اینطوری هارد بشی .
+ک..ک..کوک ل..لطفا ...اهه
_همین ساده لوح بودنت باعث میشه هیچوقت خسته کننده نشی بیبی
چندی نگذشت که مرد انگشت هاش رو از حفره ی سرخ و تنگ پسر بیرون کشید
پسر نفسی عمیق از بین لب هاش بیرون داد و چشم هاش رو روی هم گذاشت
اما با وقتی چشم های خمارش رو از هم باز کرد
مرد رو دید که به پایین پاش زانو زده
_نمیتونم بزارم از شق درد به خودت بپیچی
و با به دست گرفتن دیک هارد شده ی پسر مشغول بلو جاب شد
+ا..اه...اهه..ا..اما..مم..ن
_بهش عادت نداری ، اما دوسش داری اینطور نیست ؟
ناله های پسر پاسخگوی تمامی سوالات مرد بودن
این اولین بار بود که جئون همچین کاری میکنه و همین پسر رو متعجب کرده بود .
مرد حتی لحضه ای چشم هاش رو از چهره ی شهوانی معشوقش برنداشت .
از دیدن چشم های پر از لذت معشوقش حس خوبی دریافت میکرد
اینکه میدید اون هم به اندازه خودش غرق لذته و در اوجه .
همین مرد رو خوشنود میکرد .
چندی نگذشت که پسر سعی کرد میان ناله هاش چیزی بگه
+د..دا..دارم...ممیا..
و قبل از اتمام جملش کام شد
چتد ثانیه اول متوجه نشد اما پس از نگاه کردن به صورت مرد متوجه شد چیکار کرده
+م..مم..معذرت میخوام
مرد انگشت شصتش رو کنار لبش کشید و مکی به انگشت اغشته به کامش کرد
نگاهی خمار به چهره ی سرخ شده از خجالت پسر انداخت و از روی زمین بلند شد .
پسر صورتش رو به اطراف چرخوند و نگاهش رو از مردش دزدید .
جونگکوک با گرفتن چونه پسر مسبب ثابت شدن صورت پسر شد
_از کی خجالت میکشی ؟ کسی که سالهاس برهنه تو اغوشش میخوابی ؟
پسر بزاق دهانش رو قورت داد
مشخص بود چقدر مضطربه
مرد دستش رو به سمت چپ سینه پسر دراز کرد و دستی روی اون کشید .
اما هیسی که از میان لب های پسر بیرون اومد باعث متوقف شدن حرکتات دست مرد شد
جئون نگاهش رو به سینه ی زخم شده ی پسر داد
صورت مرد درهم رفت و  بدون فوت وقت شروع به شستن زخم های تن پسر کرد .
با هر بار دیدن اون زخم ها سمت چپ سینش تیر میکشید
مشخصا به باعث و بانی این زخم ها رحم نمیکرد
اون مرد حتی به خودش هم رحم نکرد
طبیعتا انتظار نمیره به کسایی که چنین بلایی به سر رزش اوردن رحم کنه .
با دست کشیدن از بدن پسر حوله ای به دور تن اون پیچید و به بیرون حموم فرستاد  .
حوله ای به دور کمر خودش بست و به پشت پسر راه افتاد
با گشتن داخل کشوی لباس های خودش با برداشتن پیراهن مشکی  و جاگر طوسی رنگ اون رو به سمت پسر دراز کرد .
_صبر کن تا لباس زیر نو بهت بدم
با قدم گذاشتن سمت کشوی دیگه ای لباس زیر سفید رنگی بیرون کشید و به سمت پسر برگشت
+جونگکوک
_چیزی شده ؟
+این خیلی به من گشاده
مرد نتونست خنده ی خودش رو کنترل کنه .
در لحضه صدای قهقه های او اتاق رو پُر کرد
+نخند جدی میگم
مرد همونطور که اشک های ناشی از قهقهش رو از کنار چشمم پاک میکرد لب زد
_صبر کن ، فکر میکنم یدونه کوچیکتر داشته باشیم .
مرد مدتی به دنبال لباس زیری بود که سایز پسر باشه که این گشتن بی تاثیر نبود و تونست چیزی پیدا کنه
پسر کمی مکث کرد و مرد با این فکر که معذبه لب زد
_میرم بیرون تا راحت باشی .
پسر کمی سکوت کرد
_ هر وقت پوشیدیشون بیا پایین
پسر لبخندی کوتاه زد و منتظر بیرون رفتن مرد شد .
مرد قبل از بیرون رفتن از اتاق متقابلا لبخندی به پسر زد و اتاق رو ترک کرد .
صدای قدم های مرد سراسر عمارتی که غرق در سکوت بود رو پر کرده بود
به میز صبحانه که پر شده از مخلفات بود رسید
صندلی خودش رو عقب کشید و برای نشستن پیش قدم شد .
_صبح بخیر
بقیه حاضران سر میز از طرز حرف زدن و لبخند محو روی لب های مرد متعجب بودن .
_چیه ؟ عجیب شدی
_بیخیال هیونگ ، بزرگترین دشمنم الان تو زیر زمین عمارتم زنجیر شده .
دختر با لبخندی تعنه امیز لب زد
_اضافه میکنم عزیز کرده ی عمارتت هم برگشته .
مرد لبخندی کوتاه زد و با انداختن سرش به پایین مشغول تکه کردن وافلش شد
پسر به ارومی روی یکی از صندلی های خالی نشست
اونقدر اروم که مرد حتی متوجه اومدنش هم نشد .
_خوشحالم اینجا میبینمت تهیونگا
سوکجین با لمس دست جونگکوک خوش امد گویی گرم و صمیمی رو به او ابراز کرد
همین حرف مسبب شد مرد متوجه ی وجود پسر بشه .
+مم..ممنونم سوکجین شی
و متقابلا لبخندی زد و مشغول سر کشیدن فنجون قهوش شد
سرفه ای کرد و مرد از جوییدن وافل درون دهنش ایستاد
_شکر نداره ؟
پسر سر تکون داد و با صدای فریاد مرد از جا پرید
_چند بار بگم قهوه ی اقای کیم شکر داشته باشه ؟
+هی، مهم نیست ، همین خوبه
بقیه به مکالمه ی شیرین بین اونها لبخندی زدند
جونگکوک پس از متوجه شدن نگاه ها روی خودش و معشوقش اطرافش رو نگاه کرد
_صبحانتون تموم نشد ؟
سوکجین به ارومی از روی صندلی بلند شد و شونه ای بالا انداخت و با لحنی که مشخصا لحن فانی بود لب زد
_ چرا چرا ، رفع زحمت میکنیم ارباب جئون
بقیه پس از شنیدن صدای مرد از روی صندلی ها بلند شدن و میز رو ترک کردن .
تنها اون دو پشت میز نشسته بودند و مشغول خوردن صبحانه بودند
البته این مشغله مختص پسر بود .
چون مرد مدت زیادی بود که خیره به حرکات پسرش مونده بود
_چقدر بزرگ شدی .
+ه..هم ؟
_قوی شدی .
پسر کمی با محتویات درون بشقابش بازی کرد و پس از بالا اوردن سرش به ارومی لب زد 
+چیزیه که خودت یادم دادی .
مرد لبخندی زد و نگاهش رو به چشم های پر شده از اشک پسر داد
_بهتون افتخار میکنم فرمانده .
و از روی صندلی بلند شد و فُرم نظامی به خود گرفت
همین پسر رو وادار به قهقه زدن کردن
_فرمانده ! ایا چیز خنده داری گفتم ؟
+تازه دارم یادم میاد .
_بلند شو
پسر بی چون و چرا به پشت مرد روانه شد
در باغ پشتی عمارت باز شد و هر دو وارد باغ شدند .
+کجا میریم ؟
_دنبالم بیا
پس از قدم های پیوسته به کلبه ی انتهای باغ رسیدند و وارد شدن
مرد درب کلبه رو پشت سرش قفل کرد
جئون به کنار کمد قدیمی رفت و قفل اون رو باز کرد
مجموعه ای حیرت انگیز از تک تک خاطرات و روز های خوش این عاشق و معشوق
مرد کتابی در دست گرفت و به سمت پسر اومد .
_به وضوح یادمه ، اولین تولدم در کنارت این کتاب رو بهم کادو دادی
+و تو دست از شخصیت هاش برنداشتی و دائما منو و فرمانده صدا میزدی
_تو هم از فرصت دریغ نمیکردی و مثل رئسا رفتار میکردی.
هر دو نگاهی به یکدیگر انداختت و لبخندی زدن
چندی نگذشت که چشم پسر به اسلحه ی درون کمد افتاد
از کنار مرد گذر کرد و کُلت رو در دست گرفت
+ اسلحه ای که تیرش هیچوقت به خطا نرفت .
تمام خاطرات خوش گذشته برای پسر مرور شدن و همین باعث شد پرواز پروانه های زیر دلش رو به وضوح احساس کنه
مرد گام های کوتاهی به سمت پسر برداشت و با در اغوش گرفتن او هر دو رو به ارامش دعوت کرد .
پسر سرش رو بر روی سینه ی مردش قرار داد و مرد هم از فرصت دریغ نکرد و نوازش هایی محبت امیز به روی موهای پنبه ای و بلوند معشوقش نشاند .
دقایقی گذشت و مرد با لب زدن سکوت حاکم میان اون دو رو شکست
_وقتشه بریم داخل ، تراپیستت منتظره .
پسر از اغوش مرد جدا شد بر روی پنچه ایستاد و بوسه به روی گونه ی سمت راست صورت مرد گذاشت
با باز شدن درب کلبه مرد متعجب شد .
حتی متوجه نشد اون کلید از توی جیبش خارج شده
پسر جلو تر از مردش به سمت ساختمان عمارت قدم گذاشت
مرد هم چند ثانیه ای در جا خشک شد و پس به پشت رزش راه افتاد .
نسیم خنکی موهای پسر رو به عقب هدایت میکرد و پوست سرخ شده ی اون رو جلا میداد .
بوی رز های قرمز اطراف باغ مشام پسر رو پر کرده بودند
اون رز ها برای اون کاشته شده بودند
مرد گاهی اوقات بیشتر از خود پسر به اون رز ها اهمیت میداد
و هیچکس جز خودش و معشوقش حق لمس کردن اون شاخه رز های سرخ رو نداشتند ‌.
چندی نگذشت که هر دو وارد عمارت شدند و پسر به سمت اتاق تراپیستش برای جلسه ی مشاوره رفت .
تقه ای به درب وارد کرد و پس از اجازه ی ورود داخل شد .
_او ، خوش اومدی
+سلام ، مم..ممنون
_بیا ، بیا بشین .
پسر به روی صندلی رو به رویی دختر نشست
_ همه چیز خوبه ؟
+اره ، الان که برگشتم حس خوبی دارم
مدت زیادی نگذشته بود که سوال های زن کمی از مسیر اصلی خودشون منحرف شدن
_خب ، خانواده پارک چی ؟ چه اتفاقی براشون افتاد؟
+کوان و پسرش الان دست جونگکوکن
_تو عمارت ؟
+عم ، اره فکر میکنم
_کجای عمارت ؟
پسر سعی کرد حرف بزنه که قبل از استارت جملش درب اتاق به یکباره باز شد .
_فکر نکنم نیازی باشه در این باره چیزی پرسیده بشه ، اینطور نیست ؟
زن از روی صندلی بلند شد
_ اوه ، اقای جئون ، کنجکاوی من رو ببخشید
_مشکلی نیست  جلستون تموم شد باهات کار دارم .
زن سری تکون داد و با ادای احترام دوباره نشست
_خب داروهات رو دوباره مرتب مصرف کن و کارایی که باعث میشه حس بهتری داشته باشی رو انجام بده
+همین ؟
_ اگر هم به گوشی شنوا برای صحبت هات نیاز داشتی من اینجام
+ ممنونم از کمکتون ، پس من از حضورتون مرخص میشم
پسر با بلند شدن از روی صندلی تعظیمی کوتاه به روی دکترش کرد و با لبخندی به سمت در اتاق گام برداشت
_ خدانگهدار
_________

- Holy Rose -Where stories live. Discover now