- final part -

100 5 0
                                    

صدای فریاد های امیخته با حس درد و نگرانی تمام عمارت رو فرا گرفته بودند
حتی متوجه نشد چه زمان تمام عمارت به طبقه ی بالا رسیدند .
سوکجین با بلند کردن پسر از روی زمین او رو در اغوش کشید .
پیکر نسبتا بی جان جئون به سمت درب خروجی میرفت و پسر شاهد تک تک صحنات بود .
چه باید میکرد ؟
چه کاری از دستش ساخته بود ؟ 
با تمام وجود خودش رو به مرد بزرگتر فشرد 
+س..سو..سوکجین شی
مرد متقابلا پسر رو در سینه فشرد
جز در اغوش کشیدنش چاره ی دیگه هم داشت ؟
_هیششش اروم باش
مرد بزرگتر دست پسر رو کشید و به سمت طبقه ی پایین برد .
پسر نمیدونست به کجا میره ، مقصد کجاست ؟
تنها چیزی که همین حالا به او می اندیشید مردش بود
مردی که دقایقی پیش به سوی مرگ گام برداشت و حالا مبهم بود که برخواهد گشت ؟ یا برای همیشه این جهان رو ترک کرده .
هر دو به درب خروجی عمارت رسیدند و بدون فوت وقت سوار یکی از ون ها شدند .
تمام ماشین ها به پشت ماشین حامل جئون به حرکت افتادند
تمام وجود پسر اغشته به خون بود
تمام وجودش رو ترس فرا گرفته بود
میخواست به این سادگی اون رو ترک کنه ؟
به این سرعت ؟
چطور میتونست خودش رو در چنین حالی اروم کنه ؟
ساعت به جلو نمیرفت و متوقف شده بود
کی به مقصد میرسیدن ؟
مقصد کجا بود ؟
چیزی تا شیدا شدن پسر باقی نمانده بود
این حجم از پرسش در یک زمان قطعا او رو وادار به مجنونی میکرد .
با صدای باز شدن درب ون از افکار طغیان زده اش خارج شد و به سرعت از ون پایین اومد .
به پشت تخت بیمارستانی که جئون روی اون دراز کش بود راه افتاد .
خودش رو به کنار تخت رسوند
و به همراه تیم پزشکی به داخل بیمارستان دوید .
+ج..ج..جونگکوکی...بلند شو
برای بیدار شدن معشوقش التماس میکرد
اما پاسخی دریافت نمیشد .
تقلا ها و التماس هایش کاملا بی فایده بودند
کاش برای لحضه ای از خواب بیدار میشد و میفهمید تمام این سالها خواب عمیقی او را اسیر کرده .
•خون زیادی از دست داده سریعا باید بره اتاق عمل
پسر همینطور به دنبال تخت بیمارستان میدوید
تمام مدت انتظار میکشید تا چشم های تیله مردش رو ببینه اما پلک های او همچنان بسته بودند
•نمیتونین وارد شید ، لطفا پشت درب منتظر بمونید .
پسر از حرکت ایستاد
مانعی که ظاهرا یک درب شیشه ای بود حالا حکم دیوار سنگی ای برای او داشت .
فاصله میان اونها یک راهرو و یک درب نبود بلکه مایل ها فاصله بود .
دیگه فاصله میان انها یک نفس نبود
با شدت به روی دو زانو فرود اومد
چه چیز در انتظار بود ؟
چه کسی میدونست
جواب سوالات پسر مثل همیشه مبهم بودند
مثل همیشه با یک علامت سوال بزرگ تک و تنها بود .
سوکجین با سرعت خودش رو به پسر رسوند
به روی زانو خم شد و برای کمک کردن به پسر پیش قدم شد .
پسر به کمک مرد از روی زمین بلند شد و به کناره دیوار ایستاد .
خیره به درب اتاق عمل به اشک هایش اجازه ی فرود میداد
گونه های سرخش خیس شده از گوله های نمکی و بلورین بودند .
+ا..ا..اگر برنگرده چی ؟
مرد بزرگتر پسر رو در اغوش کشید و نوازشی بر روی موهای شلخته ی او نشاند
تمام تلاشش رو برای هندل کردن اشک هاش کرد و تقریبا موفق بود 
_این عوضی تا منو و نکشه نمیمیره .
و تک خنده ای از جنس اندوه کرد
ظاهر و باطن او دو چیز متفاوت بودند ، از درون در حال اتش گرفتن بود ، اما ظاهرش مردی ریلکس رو به نمایش میگذاشت ‌.
گارد امنیتی سراسر بیمارستان بودند ، حتی گارد ویژه داخل اتاق عمل هم ایستاده بودند
جو بیمارستان به شدت خوفناک بود
همه جا مردانی هیکلی با لباس سیاه و اسلحه ایستاده بودند .
همه در پشت درب اتاق عمل در انتظار باز شدن درب بودند .
اما زمان متوقف شده بود
پسر به روی زمین خیره به ساعت بالای درب بود ، چرا زمان نمیگذشت ؟
چرا این کابوس تلخ به پایان نمیرسید ؟
_____________

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 15 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

- Holy Rose -Where stories live. Discover now