٠٤

450 106 159
                                    

وقتي لويي وارد اتاق شد،همه ساكت شدن.

همه اونا نزديكترين افراد به لويي بودن كه لويي توي حلقش انتخاب كرده و باهم بزرگ شدن.

زين مستقيما روي صندلي كنار لويي كه سمت راستش خالي بود ميشينه و بعدش ليام،اولي،استن،لوك،كالوين،جيمي،پل و در اخر نايل سمت چپ لويي.

لويي با ديدن اون بلوندي تعجب ميكنه اما يه قانون نانوشته بينشون وجود داره و وفاداريه كه هر دوتاشونو به سمت هم ميكشه!.

"دوستان"لويي ميگه و زين از روي صندليش بلند ميشه تا براش يه فنجون چاي بريزه.

اين يه كار احترام اميزه كه توي خانواده مرسوم بود و دست راست بايد به رئيس كمك كنه.

"توي پوشه يه گزارش از معاملات فيشر استريت رو به روتونه با رنكينگ جديد براي مركوري بويز كه پايين وسته،اون قبل از اینکه سيستمش رو تغيير بده ازتون كمك ميخواد"

زين زمزمه ميكنه و شيري كه داخل چاي ميريزه رو با دقت اندازه گيري ميكنه.

"برنامه جديد انتقال و مكانيكي كردن هم پشتشونه،خلاصه و مفيد و اينجوري كه بنظر مياد اونا يه راهي براي دور زدن بالايياي سائوپائولو پيدا كردن"

"هميشه انقدر امادس"لويي از زين تعريف ميكنه و پوشه چرمي براق رو بر ميداره و تا نگاهي بهش بكنه.

درسته،زين همچيز رو مرتب كرده بود و چيزي رو از قلم ننداخته بود"متشكرمZ"

زين لبخندي به لويي ميزنه و دوباره به سمت ميز برميگرده.

زين با پيراهني گلدار كه يقش باز بود و كمربندي كه توش اسلحه ميذاشت دور كمرش بود و سيگاري پشت گوشش بود و منظره اي كامل بود.

هيچوقت لويي دنبال اين نبود كه ببينه كي دست راستش ميشه چون اين سمت از همون اولم براي زين بوده و بهش داده شده حتي با وجود زخم هايي كه بهش زده بود و يا ضربه هاي روحي كه بهش وارد شده بود،زين هيچوقت لويي رو ول نكرده بود.

لويي دستش رو براي زين كه طبق سنت منتظر اجازه لويي بود تا بشينه تكون داد"ميتوني بشيني"

"نميخوام بقيه رو با اين مزخرفات و پچ پچ ها درگير كنم،فقط خبراي مهم رو ميخوام و انتظار دارم بهش رسيدگي بشه"

لويي دستش رو داخل كتش توي جيبش ميبره و پاكت سيگارش رو درمياره و يدونه برميداره از توش"پل،چرا شروع نميكني؟"

"اوه،البته رئيس"پل به جلو خم ميشه و ساعد هاش رو روي چوپ صيقلي ميذاره.

"امنيت توي كارخونه هاي كشتي سازي و انبار ها توي فينلي دوبرابر شده و يسري گزارش ها ميگن كه افراد كاول دارن فضولي ميكنن اما فعلا باهامون برخوردي نداشتن"

"كاول معروف"لويي در حالي كه فندكي نقره اي رنگي از جيبش درمياورد گفت.

انگشت شستش رو روي تراشكاري اشناش كشيد.

You Taught Me How To Love (I Taught You How To Stop) [L.S]Where stories live. Discover now