٠٧

471 94 262
                                    

(كاور صرفا براي ضعف شماست)

هري همونطور كه روي پله ها منتظر وايساده بود به خودش اجازه ميده كه نگاهش به ارومي روي عمارت سه طبقه بچرخه.

اين عمارت چشمگيره،هميشه اينطور بوده،پنجره هاي بزرگ و چمن هاي مرتب شده.

هري يه زخم روي زانوش بخاطر پريدن از روي درخت سيب داره،يه زخم كوچيك كه به سه بخيه نياز داشت.

اون بيشتر وقتش رو توي راهرو هاي گرم اين خونه گذرونده بود و عملا توي اين خونه براي خودش يه اتاق خواب توي ضلع شرقي داشت هرچند كه هيچوقت توي اون تخت نخوابيد!

"گاه"بووي با دست تپلش به جلو اشاره ميكنه و سرش رو به عقب خم كرد.

"اره لوبياي شيرينم،ما اونجا ميريم"بعد دست دراز ميكنه و كلاه سطلي قرمز رنگ رو كه روي موهاي فر بووي فشار خورده بود رو صاف ميكنه.

كلاه با تاپ و شلوارك قرمز كوچولوش و ونس هاييكه پاي بچس سته.

"آه"بووي توي بغل هري ميچرخه و دست ميندازه و مشتي از فرهاي هاي هري رو ميگيره،نميكشه فقط دستش رو اونجا نگه ميداره،اين كار هميشگيشه كه وقتي توي جاي جديد مياد بايد مامان يا باباشو لمس كنه.

"تو نوه بزرگ اين خانواده اي قطعا همه دوستت دارن باشه؟"

هري با جديت توضيح ميده و لباشو جمع ميكنه و ادامه ميده"و بهت اجازه ميدم از هركي خوشت نيومد روش تف كني،اين ويژگي يه تاملينسونه! قسم ميخورم ددي ميتونه به جمعيت نگاه كنه و با يه نگاه بد و بدترين ها رو از هم تشخيص بده"

"دا؟!دا؟!"چشماي بووي با شنيدن اسم گشاد ميشه و توي بغل هري ورجه وورجه ميكنه.⁦

"اره عشق من،ددي!احتمالا از قبل داخل باشه"

هري به ارومي نفس ميكشه و درحالي كه از پله هاي ورودي بالا ميره اهي بلند ميكشه.

جشن تولد براي دوقلوهاست همونايي كه باعث شدن لويي مجبور بشه خانواده رو بچرخونه.

هري نميتونه جي رو بخاطر بارداريش سرزنش كنه،نميتونه چون عاشق دوريس و ارني بود و وقتي كه اونا به دنيا اومدن هري اونجا بود.

هري از اينكه توي يه جشن تولد با تم ديزني بياد خوشحال نيست ولي گذروندن كل بعد از ظهرش بين ادماييكه لويي و هري رو نميشناسن و به زور باهم حرف ميزنن هم اخرين كاريه كه هري ميخواد انجامش بده.

لاتي داخل يه پيام گروهي به لويي و هري فقط يه ايموجي پري دريايي كوچولو با يه ايموجي پوزخند فرستاده بود و بعد اون بايد اونا اين شكلي ميومدن،لباس هاي هماهنگ باهم ديگه!

اين طوري بود كه هري يه شلوارك سبز رنگ با تنك تاپ بنفش نازك كه روش يه پيراهن طرح دار پوشيده بود و بووي لباساي قرمز تنش بود و روي كلاه سطليش يه عينك زرد رنگ بود.

You Taught Me How To Love (I Taught You How To Stop) [L.S]Where stories live. Discover now