پارت هفت . کاش نمی‌دیدمت

824 160 145
                                    

پارت قبل رو یه نگاه بندازید تا یادتون بیاد 😁

.

ادامه فلش بک

با رسیدن به اون باغ به انگلیسی به راننده گفتم
+ همینجا پیاده میشم ...

بعد از حساب کردن با راننده پیاده شدم و‌نگاه کنجکاوم رو اطراف چرخوندم تا شاید بفهمم هوسوک اینجا چیکار می‌کنه .... مثل اینکه یه جشن بود ...

مردد از اینکه کارم درسته یا نه سمت ورودی رفتم که نگهبان جلوم رو گرفت یه چیزی به ایتالیایی گفت که نفهمیدم، فقط اولین چیزی که به ذهنم رسید رو به انگلیسی گفتم تا بتونم وارد اون جشن بشم و‌ هوسوک رو پیدا کنم
+ من همراه جانگ هوسوکم ...

یکم سر تا پام رو نگام کرد و بعد با احترام کنار رفت تا تو برم ... یه نفس عمیق کشیدم و وارد راهرو شدم ... اینجا چه خبر بود؟ ... مهمونی بود؟ ... این‌همه سبد گل و هدیه اینجا چیکار میکرد ... هوسوک کجا بود؟ ...

با حس رایحه‌ی آرامبخشی که حس کردم مسیرم رو کج کردم ... این بو از کجا می اومد؟ ... بی توجه به خدمتکار هایی که بهم خوش آمد می‌گفتن وارد اون محوطه ‌ی باغ شدم ...

واااووو ... اینجا ... اینجا خود بهشت بود ... خیلی قشنگ و رویایی بود ....

(یه همچین جایی )

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(یه همچین جایی )

اوه ...وایسا ببینم این یه مراسم عروسی بود... حتما هوسوک دعوت شده بود ... نباید می‌اومدم اینجا ... اگه اشناهاش منو باهاش می‌دیدند حتما براش بد می‌شد....

کی می‌خواد با یه امگای باردار دیده بشه؟ .... هوسوک حق داشت که چیزی بهم نگفت ... باید سریعتر از اینجا برم تا براش دردسر درست‌ نکردم

هول زده خواستم برگردم و با بیشترین سرعتی که دو تا فسقلام اجازه می‌دادن از اونجا بزنم بیرون که نگاهم گره خورد به چهره‌ی کسی که براش پر پر میزدم ا.اون.‌...اون ...اون واقعا ن.نامجونه منه؟ ....

ناباور و شوکه جلو رفتم تا بهتر ببینمش ... هنوز خیلی فاصله مونده بود و اونا متوجه من نمی‌شدن اما ... اما من ... من نامجونم رو از همینجا هم می‌شناختمش ....

Lovelorn Where stories live. Discover now