نامجون
پوزخند زدم و گفتم
- چه حسی داره وقتی میبینی کل زندگیت رو بازیچهی بچت بودی؟ ... تو فکر کردی من رو اسباب بازی خودت کردی ... اما دور برت رو نگاه کن ... تو فقط یه مترسکی ... هر کسی که فکر میکردی بهت وفاداره الان آدم منه ... این همه سال تازوندی و هممونو تنها کردی ... هر کسی که دوست داشتیمو ازمون گزفتی تا به قول خودت یه ماشین کشتار بی احساس ازمون بسازی .... اما حالا ... خودت گیرمون افتادیاز جام بلند شدم و پشتم رو بهش کردم
" راجع به تهیونگ دروغ گفتی نه؟ ... اینکه پسر ووجون نیست؟اون لعنتی هنوزم پی وارث این سلطنته ... با یه لبخند کج نگاش کردم و گفتم
- سخته باورش برات ... مگه نه؟ ... هر چی که گفتم حقیقت محض بود ... تهیونگ ... پسر ادرینا بود ... نه ووجون ... ویکتورِ من، یکی یدونه کیم نامجون ، پسر ادرینا از همسر سابقشه ... یه حرومزاده مثل تو که تنها کسی بود که ووجون به خواست خودش خونشو ریخت ... هیچوقت واست عجیب نبود که تهیونگ هیچ شباهت ظاهری و رفتاری به منو ووجون نداشت؟ ... انقدر از داشتن یه وارث پسر خوشحال بودی که نشونه ها رو ندیدی؟نا باور گفت
" پس چرا به خاطر تهیونگ قبول کردی آدم من بشی ... اگه هم خونت نیست ... چرا بخاطرش رام شدی و هر چی گفتم گوش کردی- چون به برادرم قول داه بودم ...
فلش بک
ظرف رامیون رو جلوی ووجون گذاشتم و گفتم
- شرمنده هیونگ ... همینقدر آشپزی بلدم ...با لبخند گفت
" اما اون سری که کلی غذا داشتی ...هول کرده گفتم
- اوه ... اممم اون سری دوستم برام درست کرده بود ...متعجب گفت
" دوستت؟ ... تو مگه دوستم داری با این اخلاقت؟خندیدم و گفتم
- اره یکی هست ... خودمم نمیدونم چجوری اما باهام حال میکنه ... موقع حال خرابیام کنارم میمونه و تحملم میکنه ...کنارش نشستم و مشغول خوردن شدیم ... من که تازه از باشگاه اومده بودم شدیدا گشنم بود و داشتم خودم رو خفه میکردم اما هیونگ فقط با غذاش ور میرفت ...
نگران گفتم
- مشکلی داره غذا؟ ... میخوای برات از بیرون غذا سفارش بدم؟" چی ؟ ... اوه نه ... فقط فکرم درگیره ...
- درگیر چی؟ ... با ادرینا مشکلی پیش اومده؟ ... نکنه مراسم داره بهم میخوره؟
دستش رو جلو آورد و موهام رو بهم ریخت و گفت
" نترس داداش کوچیکه ... همه چی رو به راهه- پس چی شده؟ نکنه واسه ویکی مشکلی پیش اومده؟
ابروهاش رو بالا انداخت و گفت
" ویکی؟
DU LIEST GERADE
Lovelorn
Werwolfبیچارگی میدونی چیه؟ ...اصلا تا حالا آدم بی چاره دیدی؟ تاحالا آدمی رو دیدی که یه چیزی یا یه کسی رو با همه وجود بخواد ... لعنت بهش با همه قلبش بخواد ... بپرستتش ... اما نذارن... نشه ... نشه اونو داشته باشه ... اما بیچارگی این آدم وقتی معلوم میشه که م...