10•~«کتابی که بهم داده بودی»

289 44 8
                                    

بعد اینکه کیک رو آوردن و جون شمع هفت سالگیش رو  فوت کرد کادوها رو دادن جیمین به بهانه ی اینکه تازه اسباب کشی کرده و باید بره خونه تا اسباب اثاثیه اش رو بچینه زودتر رفت با اینکه میتونست بیشتر بمونه اما  اینکارو نکرد.
البته بعد رفتنش بین عمه اش و مادر سوکجین دعوا افتاد یونگی برای اینکه بیشتر از اون توی جو متشنج اونجا بمونه هول هولکی با سوکجین و جه هیون خداحافظی کرده از اونجا رفت و حالا توی پارکینگ آپارتمانی که زندگی  میکرد بود هوسوک خمیازه ای کشید و برگشت سمتش "هیونگ پول خورد داری بهم بدی؟؟" یونگی کمربندش رو باز کرد و به سمتش برگشت "برای چی میخوای؟؟" هوسوک تکیه اش رو از فرمون گرفت و صاف نشست "تاکسی بگیرم!" یونگی سر تکون داد "لازم نکرده تاکسی بگیری با ماشین من برو!" اینو گفته پیاده شد هوسوک با تعجب از جا پرید سریع شیشه رو پایین داده سرش رو بیرون آورد "جدی میگی؟؟پس خودت چی

فردا نمیخوای بری سرکار؟؟" یونگی شونه ای بالا انداخت "دوچرخه برای چیه؟؟" دستش رو بلند کرده باهاش بای بای کرد "برو به سلامت موقع رانندگی حواست رو جمع کن دوباره به ماشینی

چیزی نزنی!!"به دنبال این حرف به طرف آسانسور حرکت کرد "خداحافظ هیونگ!!" صدای داد هوسوک توی فضای پارکینگ اکو شد سر برگردوند و‌ برای بار دوم فقط دست تکون داد با نگاه رفتنش رو تماشا کرد در عین حال آسانسور رسید و درش باز شد کسی داخلش نبود سوار شد و دکمه طبقه دوازده رو زد درست آخرین طبقه بود .

در بسته شد و آسانسور حرکت کرد یونگی برگشت و از دیوار شیشه ای به بیرون خیره شد هر چقدر که بیشتر بالا می‌رفت جزئیات بیشتری از شهر رو میدید آهنگ بی کلامی که پخش می‌شد روحش رو التیام می‌بخشید.

  با لبخند نفس عمیقی کشید وقتی آسانسور از حرکت ایستاد چرخید و منتظر موند در باز بشه این انتظار ثانیه ای طول نکشید همین که از آسانسور پیاده شد با شخصی که بدوبدو بهش نزدیک میشد برخورد کرد و باعث شد کارتون های خالی توی دستش بیوفته

زمین.

با تعجب چند قدم عقب رفت و به کارتون هایی که روی زمین افتاده بودن نگاه کرد "اوه..متاسفم!" اینو گفته خم شد تا توی جمع کردنشون به اون شخص کمک کنه وقتی هردو دستاشون رو به سمت یک کارتون دراز کردن با هم برخورد کردن  یونگی دستش رو عقب کشید و در عین حال سرش رو بلند کرد همین

کافی بود تا چشم تو چشم بشن با دیدن جیمین خشکش زد.

اونم با دیدن یونگی جا خورد هیچکدوم انتظار چنین چیزی رو نداشتن . یونگی اول از سر تا پای پسرک رو بررسی کرد یک هودی طوسی رنگ اورسایز با یک پیژامه ی طوسی تنش بود

-مارک پوما-  دمپایی آدیداس پاش کرده بود موهای آشفته اش رو زیر کلاه هودی مخفی نگه داشته بود. "تو...." همزمان حرف زدن .یونگی چیزی نگفت و اجازه داد جیمین اول حرفش رو بزنه

Koi No Yokan | Yoonmin🪐✔️Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz